May 11
هوالحبیب
امروز فضای مجازی تبدیل به یک زیستگاه واقعی برای مردم و علیالخصوص جوونها شده
بپذیریم یا نپذیریم این یه واقعیته که مردم اکثر نیازهاشون را از آموزش و سرگرمی گرفته تا اقتصاد و نیازهای روزمره در این بستر برآورده میکنند
حالا اینترنت فیلتر باشه یا نباشه
سکو داخلی باشه یا خارجی
مسئله اصلی جریان محتوا و خدماته
مهم اینه که مردم چه نیازی دارن و این نیاز رو چه کسی پاسخ میده!؟
مثلاً در موضوع خانواده مردم چه محتوایی استفاده میکنند؟
در حوادث اجتماعی چه کسی روایت اول را مطرح میکنه و چه موضوعی ترند میشه؟
اعتقاد ما اینه که در این نبرد رسانهای و زیست مجازی هم تنها راه خروج از انفعال و مصرف زدگی، اینه که هر کدام از جوونهای ما متناسب با تخصص و مزیتی که دارن تولیدگر و توزیعگر فعال محتوای سالم و فاخر بشن. و این کاملاً شدنیه.
ولی چه میشه کرد که هنوز برخی به این باور نرسیدن و این کار را نشدنی میدونن یا اگر هم شدنی می دونن نسبت به تأثیرگذاری چنین کاری پر از تردید و ابهامند.
شنیدن قصه کنشگری آدمها (از نقطه شروع و نه از نقطه بلوغ)، بیان موفقیتها و شکستها و شرح داستانیِ تأثیرِ اقداماتشون میتونه تأثیر جدی در رفع این تردیدها، ایجاد جسارت برای اقدام و آموختن درسهای واقعی و عینی داشته باشه.
ما معتقدیم دنیای امروز دنیاییه که رسانه نقش مؤثری در آن بازی میکنه و هر کنشی برای اینکه مؤثر واقع شه باید یک پیوست روایی و رسانهای موفق داشته باشه.
«راویشو» به کمک فعالانی از خود مردم بناست محیطی فراهم کنه تا افراد مستعد با این تجربیات آشنا بشن و در خلال مهارتآموزی خودشون یه کنشگر مؤثر شن.
🗳️ روایت یک دعوت
🔥 فراخوان ارسال خرده روایتهای مردمی در دو محور:
۱. دعوت از دیگران به مشارکت در انتخابات
۲. کنشها و تبلیغات مردمی برای یک نامزد خاص
♨️ قالب: متن، عکس، ویدیو
⏱️ آخرین مهلت ارسال روایت: ساعت ۲۴ روز چهارشنبه ۶ تیر ماه
🔺 آیدی ارسال روایت:
@raavisho_admin
راوی شو | باشگاه راویان پیشران
🆔️ @Raavi_sho
چشمم رو که باز کردم، فک کردم ساعت خونه خراب شده! اما سالم بود😴
ساعت هفت و نیم بود. من نیم ساعت فرصت داشتم مسیر یک ساعته تا محل کار رو طی کنم 😭
با صورت نشسته و لباس چروک سریع از خونه پریدم بیرون 😵💫
ساعت هفت و سی و پنج دقیقه، آفتاب وسط آسمون چکار میکنه؟ انگار سر ظهره!
بدو بدو رفتم سرکوچه که تاکسی بگیرم و خودمو به مترو برسونم.
از دور یه تاکسی زرد خسته بهم نزدیک شد. ای بابا! این راننده پیر خسته لابد میخواد یه ربع این یه ذره مسیر رو طول بده.🚖
چشم چشم کردم شاید ماشین دیگهای پیدا بشه اما خبری نبود.
مجبور شدم سوار همون تاکسی خسته بشم.🚕
دو تا مسافر دیگه هم تو ماشین بودن. یه خانوم صندلی جلو نشسته بود و یه آقای سیبیلو با ظاهر عصبی عقب.
وقتی سوار شدم، بحثشون بالا گرفته بود. راننده تاکسی میگفت ما باید رای بدیم و سرنوشتمون رو خودمون تعیین کنیم. مسافرا هم مخالف بودن.
دیدم اینجوری نمیشه. باید با یه حرکت ایذایی بحث رو جمع کنم که سرعت ماشین بالا بره☺️
با صدای بلند گفتم: آقایون، خانوم محترم. بحث نکنید. هرکی رای میده، کرایهش با من 😐
چند ثانیه همه سکوت کردن. آقای بغلدستیم یه نگاهی بهم کرد گفتم الان میزنه زیر گوشم.
یهو لبخند زد و گفت باشه🤑
هیچی دیگه! هم سر کار تاخیر خوردم. هم به جای ده تومن، چهل تومن کرایه تاکسی دادم😅
خانوم و آقای محترمی که با یه کرایه تاکسی نظرتون عوض شد. اگه رای ندادید، انشاءالله تاکسیتون تو راه خراب بشه و دیر برسید سرکار (جمله آخر رو درحالی مینویسم که با مشت به سینه میکوبم)🥴
#روایت_یک_دعوت
راوی: #محمد_آبانی
⏱️ آخرین مهلت ارسال روایت: ساعت ۲۴ روز چهارشنبه ۶ تیر ماه
🔺 آیدی ارسال روایت:
@raavisho_admin
راوی شو | باشگاه راویان پیشران
🆔️ @Raavi_sho