eitaa logo
رادار انقلاب
29.2هزار دنبال‌کننده
26.5هزار عکس
43.6هزار ویدیو
100 فایل
گلچین مطالب انقلابی ارتباط ، ارسال سوژه و پیشنهادات : @Radarenghelab_ad فقط تبلیغات: @radar_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
💢فحاشی به بَرده ی کافر ✅امام صادق(ع)، داشتند که همیشه با هم بودند. یک روز که امام به به نام "حذائین" می رفتند، دوست ایشان و غلامش نیز دنبال حضرت می آمدند. آن شخص در راه متوجه شد که غلامش نیست. سه بار غلام را صدا زد ولی او را نیافت. وقتی با تاخیر حاضر شد، با عصبانیت گفت: «ای پسر زن بدکاره کجا بودی؟» امام علیه السلام با این جمله، دست خود را بر پیشانی اش زد و فرمود: «سبحان الله! به نسبت بدکاره بودن می دهی؟! گمان می کردم انسان با تقوایی هستی.» آن شخص گفت: «فدایت شوم! مادر این غلام، کافر است و نسبت دادن به مشرکین مانعی ندارد!» امام صادق فرمود: «آیا نمی دانی که هر امتی را نکاحی مخصوص به خودشان هست و حتی اگر مشرک هم باشند نمی شود به آنها داد؟!» 📚اصول کافی، ۴، ص ۱۶ http://eitaa.com/joinchat/2732982272C3beaf37c59
💢آیا امام سجاد(ع) با حامل حضرت یونس(ع) سخن گفته است؟! ✅در برخی نقل ها آمده است: محمّد بن ثابت می‌گوید در مجلس امام چهارم بودیم که عبد اللَّه بن عمر گفت: اى على بن الحسین به من خبر رسیده که شما ادعا کردید که ولایت پدرتان به یونس بن متى پیشنهاد شد و او نپذیرفت و به همین دلیل در شکم زندانى شد؟! امام(ع) فرمود: اى عبداللَّه بن عمر چرا آن‌را انکار می‌کنى؟ گفت من آن‌را نمی‌پذیرم! فرمود: می‌خواهى درستى آن‌را بدانى؟ گفت: آرى. فرمود: بنشین. و خود را خواست و فرمود دو سربند براى ما بیاور، و به من فرمود چشمان عبداللَّه را با یکى از آنها ببند و چشمان خود را با دیگرى. ما هم خود را بستیم و او سخنى گفت. سپس فرمود: چشم خود را باز کنید و ما باز کردیم و خود را روى بساطى دیدیم و در کنار دریا بودیم. آن‌‌حضرت(ع) گفت و ماهیان دریا پاسخ او را دادند.  ✅پاسخ در برخی منابع، روایتی در این زمینه نقل شده است که یا سند بوده و یا دارای سند نیست. همچنین؛ چون گزارش موجود در آن نشانگر نوعی شدید یونس پیامبر(ع) از فرمان صریح پروردگار بوده و زندانی‌شدن حضرتشان را با وضعیت دوزخیان مقایسه می‌کند، ظاهر آن نیز از لحاظ نمی‌تواند قابل پذیرش باشد.  📚نوادر المعجزات  ص 258 – 261، http://eitaa.com/joinchat/2732982272C3beaf37c59
💢گاهی کم میاریم که چی بگیم... فقط اینو می‌دونیم که آه این زبون بسته‌ها می‌گیره! روزی امام حسین(ع)، برده‌ای را در باغی دیدند که به یک غذا می‌داد. آن برده به امام حسین گفت: «ای فرزند رسول خدا! من اندوهگین هستم و می‌خواهم با مهربانی به این سگ و شادکردنش شوم. صاحب من یک یهودی است و دوست‌دارم آزاد شوم.» امام حسین(ع) به خریداری غلام، نزد صاحبش رفتند و پیشنهاد دادند که به دویست دینار، را به او بفروشند. مرد که از حضور فرزند رسول‌الله شادمان شده بود گفت: « این غلام، باغ و دویست دینار را به شما بخشیدم.»  امام حسین(ع) به فرمودند: « من نیز تو را آزاد می کنم و دویست دینار و باغ را به تو می‌بخشم.»  آن مرد یهودی و با مشاهده اخلاق امام حسین(ع) مسلمان شدند. 📚بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۱۹۴ http://eitaa.com/joinchat/2732982272C3beaf37c59