📻 #قصه‌های_عزیز | قسمت دوم 🔸عزیز جون این قسمت قراره برای ما و نوه‌اش از بدقولی مردمی بگه که اصلا رسم مهمون نوازی رو به جا نیاوردن، قصه مردم کوفه! اما عزیز برای گفتن قصه این قسمت یه شرط گذاشته. نویسنده: حامد عسکری ✅ به رادار انقلاب بپیوندید: @Radar_enghelab

📻 #قصه‌های_عزیز | قسمت چهارم ‌ 🔸عزیز جون و نوه‌اش امروز یه مهمون کوچولو دارن به اسم محیاسادات، مهمونی که هرچقدر هم سعی می‌کنن ازش خوب پذیرایی بکنن تا بهش خوش بگذره اما باز بی‌تابی می‌کنه 🔸شما فکر می‌کنید دلیل بی‌تابی محیا سادات چیه؟ نویسنده: حامد عسکری ✅ به رادار انقلاب بپیوندید: @Radar_enghelab

📻 #قصه‌های_عزیز | قصه‌های عزیز 🔸این قسمت عزیز جون و نوه کوچولوش باهم دیگه رفتن مجلس روضه ولی اونجا خانمی هست که حتی بعد از تموم شدن مراسم هم گریه‌اش بند نمیاد. عزیز می‌گه اشک‌های این زن یه دلیل مهم داره... نویسنده: حامد عسکری ✅ به رادار انقلاب بپیوندید: @Radar_enghelab

📻 #قصه‌های_عزیز | قسمت هفتم 🔸توی این قسمت با عزیزجون و نوه‌ش همراه می‌شیم تا بریم خونه لیلاخانوم؛ لیلاخانوم داستان عجیبی داره و سال‌هاست که چشم به راه پسرشه… علی‌اکبر. برای همینه که هرکی زنگ در خونه‌ش رو می‌زنه لیلاخانوم از وسط حیاط می‌گه: اومدم پسرم، اومدم علی‌اکبرم. نویسنده: حامد عسکری ✅ به رادار انقلاب بپیوندید: @Radar_enghelab

📻 #قصه‌های_عزیز | قسمت هشتم ‌ 🔸ماجرای امروز عزیز جون و نوه‌اش ماجرای ملاقات با بابای سمیرا تو هیئته. یه مرد مهربون و شجاع که بعد از جنگ حالا سال‌های ساله که روی یه صندلی چرخ‌دار زندگی می‌کنه و بچه‌ها صداش میز‌نن عمو عباس! نویسنده: حامد عسکری ✅ به رادار انقلاب بپیوندید: @Radar_enghelab