eitaa logo
گسترده تبلیغاتی رادین
141 دنبال‌کننده
693 عکس
165 ویدیو
0 فایل
❤️بسم الله الرحمان الرحیم❤️ 👇🏾👇🏿رزرو تبلیغات 👇🏻👇🏻 @EJRA_RADIN 🤩گسترده رادین با بیش از ۲ سال سابقه در حوزه تبلیغات در فضای مجازی 🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
شب جمعه بود با شوهرم رفتیم دریاچه چیتگر(تهران) که براش تولد بگیرم و چند تا از دوستامم دعوت کردم،🎂🥰 اونشب خیلی بهمون خوش گذشت، واقعا به خودم رسیده بودم و حسابی برا آقایی خوشگل کرده بودم دوست شوهرم رضا که مجرد بود و شوهرم خیلی بهش اعتماد داشت از اول تا آخر نگاش به من بود و خیلی اذیتم میکرد. مراسم که تموم شد هر چی ماشینو استارت زدیم روشن نشد و شوهرم گفت آقا رضا اگه زحمتی نیست شما خانومم و شایان(پسرم)رو ببرید خونه تا ماشین درست بشه خیلی دیر میشه.!! تا خواستم بگم نه نمیرم که دیدم رضا ماشینشو روشن کرده و گفت: ستاره خانوم بفرمایید... چند دقیقه ای که تو مسیر بودیم یه مرتبه رضا نگه داشت و اومد در عقب رو باز کرد و با لحن چندشی گفت خب حالا دیگه وقتشه...😏😈👇 https://eitaa.com/joinchat/3279356058Cfda33c0c35 ❌شاید برای شمام اتفاق بیوفتد😭💔
مادرشوهرم برای اینکه شوهرم طلاقم بده مدام بهم انگ بی آبرویی میزد!😒🔥 تا اینکه یه شب همه خوابیده بودن، صدایی از انباری شنیدم...😨 وقتی رفتم ،دیدم مادرشوهرم با...😳👇 https://eitaa.com/joinchat/2805924589C5429167b83 بالاخره مچ مادرشوهرمو گرفتم😤👆📛
با کلی اصرار و خواهش بالاخره خونوادمو راضی کردمو راه افتادم سمت آلمان وقتی مدرک پزشکیمو گرفتم و برگشتم ایران🔖 بخاطر بی آبرویی که داداش سبک مغزم راه انداخته بود مجبورم کردن دختر سیاه سوخته ی روستایی رو بگیرم گفتم اینهمه درس نخوندم که یه دختر دهاتی زنم بشه!!! 😤😡 ولی شب عقدمون در عین تعجب دختر زیبایی رو دیدم که پوست تنش می درخشید و چشماش به رنگ زمرد بود ..!!💎🔥🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/997654729C14dbaee87d تو تمام اروپا دختری به این زیبایی ندیده بودم!✨
❌️❌️❌️👇👇❌️❌️❌️ ۲۲سالم بود ک بعد مرگ پدرم مادرم مجبورم کرد زن کسی بشم ک ازم ۱۶سال بزرگتر بود 😭و زن دوم مردی که زنش از زیبایی کم نداشت روزی که خانواده اش ماجرا رو فهمیدن ریختن تو خونه ام و منو بردن تو زیر زمین حبسم کردن🥺 اون شب تو زیر زمین اتفاقی برام افتاد که ماهها نتونستم زبون باز کنم😓 https://eitaa.com/joinchat/3519415246C4bf78a3715 هووم منو برد جایی که...😫🔥⛔️
اسمم الین... یه دختر هجده ساله که پدر و مادرم کردن و با خالم زندگی میکردم.😓 متاسفانه بخاطر وضعیت مالی نامناسب، خالم منو به زنی فروخت که عروسش نازا بود و میخواست کسی برای پسرش خان بیاره.😭 منو به زور بردن عمارت،وقتی وارد عمارت شدم، یه نفر جلو دهانم رو گرفت و برد به اتاق... وقتی چهره اش رو دیدم، باور نمیکردم بچگیم همون خان باشه...💔 ولی این اول ماجرا بود.... ادامه ی داستان پر هیاهو الین👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2805924589C5429167b83
# شب_عروسی_من❤️‍🔥🔥 من و اشکان، نامزدم همدیگه رو خیلی دوست داشتیم همه چی بر وفق مرادمون بود فقط تنها مشکلی که داشتیم این بود که اشکان سعی میکرد عروسی رو عقب بندازه با بهانه های مختلف🤦‍♀ ولی بالاخره با دخالت خونواده ها مراسم رو برگذار کردیم روز عروسی همش استرس داشت دلیلش رو نمی فهمیدم تا اینکه آخر شب مهمونا رفتن و ما به خونه خودمون پا گذاشتیم... هر چی سعی می کردم بهش نزدیک بشم اون ازم دوری می کرد نمیدونستم چرا اینکارو میکنه، باز بهش نزدیک شدم خودمو مشغول بازی با دسته گلم کردم که دستمو گرفت!!!!! متعجب نگاهش کردم عرق روی پیشونیش رو پاک کرد و با چیزی که گفت چشمام گرد شد و کم مونده بود پس بیفتم هم سخت بود باورش هم خنده دار اون گفت که...!!😨🥶❤️‍🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/3447193688C2571e4be0f 🔥باورم نمیشد سیاه بخت بشم😭💔