eitaa logo
گسترده تبلیغاتی رادین
153 دنبال‌کننده
582 عکس
143 ویدیو
0 فایل
❤️بسم الله الرحمان الرحیم❤️ 👇🏾👇🏿رزرو تبلیغات 👇🏻👇🏻 @EJRA_RADIN 🤩گسترده رادین با بیش از ۲ سال سابقه در حوزه تبلیغات در فضای مجازی 🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
ده سالی بود که بچه دار نمیشدیم😭 مادرشوهرم مدام آزارم میداد و زخم زبون میزد تا اینکه با اصرار من،شوهرم قبول کرد ivf انجام بدیم خداروشکر باردار شدم ولی شوهرم یهو اخلاقش عوض شدو بشدت سرد شد!!🥺💔 سه ماهم بود که مادرشوهرم از ذوق برامون مهمونی گرفت، منم رفتم آرایشگاه که حسابی خوشگل کنم، یساعت بعد هرچی زنگ زدم شوهرم بیاد دنبالم گوشیش خاموش بود!! زنگ زدم به مادرشوهرم که گفت بیرونم، کلید خونه زیر گلدون تو راه پله اس تو برو تا برگردم!🗝 ناچار اسنپ گرفتمو رفتم ولی وقتی وارد خونه شدم کفشای پاشنه بلند نسترن دختر خالشو دیدم👠 آروم رفتم تو که صدای شوهرم از اتاق شنیدم انگار آب داغ ریختن رو سرم باورم نمیشد، داشت ... 💔😱🔥👇😭 https://eitaa.com/joinchat/682623520C978864f663 تجربه‌ای_دردناک_اما_واقعی❤️‍🔥🔥👆
...‌‌.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :632 مورخ:21/آبان /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
ننگ بی آبرویی ازمن هیچ وقت دور نشد و نمیشه اون از بچگیم بود که بعد از فوت بابام از نداری بدبختی رفتیم شدیم مستاجر خالم، شوهر خالم با من و مامانم کار هایی کرد که ننگ بی ابرویی ما هیچ وقت فراموش نمیشه 🥺 الان بعد از ۱۷ سال که با اون ننگ که شوهر خاله بی وجدانم به ما زده بود ؛من ازدواج کردم که صاحب ۲ تا دختر شدم . یه روز که از بیرون میومدم وارد خونه شدم با دیدن شوهر خاله ام تو خونه خودم که با دختر کوچکم داره .....🥶😱😱🔥🔥 https://eitaa.com/joinchat/1681130232C7de61dbbae با دختر ۱۰ سالم کاری کرد که گذشته خودم رو به وضوح با چشمام دیدم👆👆
...‌‌.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :633 مورخ:21/آبان /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
...‌‌.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :634 مورخ:21/آبان /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
❤️‍🩹🖤 قبل از 🖤 بار ها نگاه خیرش رو روی حس کرده بودم اما بخاطر اینکه مامان و ناراحت نکنم سکوت میکردم و سعی میکردم کمتر جلوی بیام ، اما بعد از اینکه رفت یکروز از زود برگشت.... https://eitaa.com/joinchat/1104478341C2fcacc1495 از درد و
مادرم یه پسرعمویی داشت بنام سعید، موقعی که کوچیک بودم منو توو بغلش می‌گرفت و نازم میکرد و می‌گفت ماشاءالله چه دختر خوشگلی😏 چند سالی گذشت و حالا پایه نهم بودم تا یه روز از مدرسه داشتم برمیگشتم یه مرتبه آقا سعید با ماشینش اومد گفت سارا سوار شو برسونمت. منم که کاملا بهش اعتماد داشتم سوار ماشین شدم که یه مرتبه دیدم رفت سمت خونه خودشون! گفتم عمو کجا داریم میریم؟ گفت سارا جان مامان بابات امروز ناهار اومدن خونه ما،اما تا وارد خونه شدم یه مرتبه سعید..😭😱🔥 https://eitaa.com/joinchat/3279356058Cfda33c0c35 سرگذشت دردناکمو نوشتم بیا بخون🥺👆
...‌‌.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :635 مورخ:22/آبان /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
ما کل خانوادمون تو یه ساختمون زندگی میکردیم ، دیشب حسام اومده بود خاستگاری من پسر عمویی که سال ها عاشقانه دوسش داشتم❤️ اونم بالاخره احساسش رو به من اعتراف کرد ،اما یه چیزی که ذهنم رو درگیر کرد بود و نا رضایتی بابا و زن عمو بود که از سکوتشون هم می‌شد اینو فهمید … تصمیم گرفتم برم داخل حیاط تا هوایی به سرم بخوره اما همون لحظه صدای بابا و زن عمو رو از پارکینگ شنیدم و برام راضی برملا شد که هیچکس ازش خبر نداشت 😔🔥 با صدای زن عمو که گفت :این دوتا با هم خواهر برادرن نکنه گذشته روفراموش کردی همه چی آوار شد رو سرم و فهمیدم که … 😱🔥😱🔥😱 https://eitaa.com/joinchat/2503607259C37b101cb57باورم نیست سرگذشت زندگیم آنقدر تلخ باشه❤️‍🔥😔