شما اگه زخمی بشی، برمیداری زخمو میکَنی؟ دستتو میکنی زیرش و از جا درش میاری؟ یا میری دنبال دوا گُلی گذاشتن و قابلِ تحملتر کردنِ دردش؟ یا مثلا بعدِ اینکه درمانش کردی وقتی جاش موند با چاقو میوفتی به جونش که جاشو حذف کنی؟ پس چرا در مواجهه با غمهات اینطوری هستی آدمیزاد؟ فقط نذار زندگیتو سمی کنه .. با یه لبخندِ غمناک و تلخ اما مهربون و «قدرتو میدونم»ای بذار همراهت بشه تو مسیرِ زندگی. زخماتو محترم بشمر آدمیزاد، محترم محترم محترم .
شمارو نمیدونم اما به نظرم آدما هروقت از آدمی حس «امنیت» و «خونهبودن» دریافت میکنن پرحرفتر میشن، هروقت حالشون خوبه چشماشون برق میزنه و لبخند مهمونِ لباشونه، هروقت عاشق میشن چشماشون از حالتِ عادی خارج میشه و پر از کهکشان و ستاره و نور میشه، هروقت غمگینن شونههاشون خمیده و رنگ رخشون میپَره و چشماشون بیفروغ میشه، هروقت دلتنگ میشن مدام به یه جا و چیزِ خاصی خیره میشن و چاییهاشون سرد میشه .