عموما با تنهاییِ خود مشکلی ندارم. یعنی کنار میآیم دگر. اما بعضی روزها که پشتِ پنجره دست زیرِ چانه با غمِ خاکستری و خاطراتی که سایهشان روی خم شده و کنارم چمباتمه زدهاند مینشینم و به غروبی مینگرم که خیلی غروبِ 'جمعه' است - با خود میگویی تقویم دروغ میگوید وگرنه مگر میشود غروبِ فلانِ روزِ هفته انقدر جمعه باشد - دوست دارم کسی را داشته باشم که رو به رویم بنشیند و من خلاصه شوم در او، او «خانه»ی من باشد، که لیوانِ چای را از دستم بقاپد و جایش سرم را بر شانهاش تکیه دهد تا به جای چای به شانهی او سَر ببرم، پناه ببرم، پناهنده شوم. «شما که غریبه نیستید» .
رآدیو سکوت .
عموما با تنهاییِ خود مشکلی ندارم. یعنی کنار میآیم دگر. اما بعضی روزها که پشتِ پنجره دست زیرِ چانه ب
اگر روزی گمان کردی جهان جای کمی دارد
چو من سر در گریبان کن، گریبان عالمی دارد!
تو بخند. به صحنههای مسخرهی فیلمِ «مستربین»ی که بابات با دیدنش قهقهه میزنه، بخند و تا ثانیه آخرش بشین کنارش، تا تنهایی نخنده. تا بیشتر بخنده. تو گوش کن. به حرفای مامانت درموردِ «کاشی رو باید تِی بکشم... آهان راستی بهت گفتم خالهت چی گف بهم؟» که حوصلهتو سر میبره، گوش کن و سر تکون بده. تا بیشتر حرف بزنه، بیشتر از حرفهای دلش بگه. تو نگو تکرارین. به حرفای مادرجون که هی تکرار میشه و میره سرِ خطِ اول، گوش بده و نگو تکرارین. بذار هی تکرار کنه، بذار حس کنه حرفاش برات جالبن. تو نگو سادهست. به کاردستیهای خواهرت که بینِ هر تاش یه جوونهی احساسه، نگو ساده. تا بیشتر بهت نشون بده. به آدمها گوش کن، همراهِ آدمها بخند، با آدمها مهربون باش، مخصوصا اگر خانوادهی توئن. همین .
مامان میبینه ناراحتی و نمیتونه کاری بکنه، پا میشه تلویزیونو روشن میکنه و فیلم مودعلاقهتو پلی میکنه، بعد میره تو آشپزخونه و ماکارانی دم میذاره چون ماکارانی دوست داری. اینه زبونِ عشقِ مامان.