eitaa logo
رآدیو سکوت .
331 دنبال‌کننده
97 عکس
4 ویدیو
0 فایل
- نجات‌دهنده کجا بود باباجان ؟ ما پناهنده‌ای بیش نبودیم؛ به دو چشمونِ سیاهش، به کنج‌و پستوهای کُتب، چايِ امام‌رضا، قهوه، قلم، امید، دستای مامان، موسیقی، لبخندِ بابا، طلوعِ آفتاب، حسین و حسین و حسین. ` هوای زیستن، یا رب! چنین سنگین چرا باید ؟
مشاهده در ایتا
دانلود
آدما وقتی غم‌گین میشن، کُند میشن. رو اسلوموشنن. آروم پلک می‌زنن، آروم حرف می‌زنن انگار که یه سنگِ بزرگ تو گلوشونه، آروم راه میرن، نگاه می‌کنن، لمس می‌کنن. انگار اون بارِ غمِ روی دوششون خیلی سنگینه و جانکاهه، باعث میشه کمرشون خم و شونه‌هاشون خمیده بشه و سال‌های سال به عمرشون اضافه بشه .. انگار نمی‌تونن دیگه عادی به امور رسیدگی کنن و غم، کُندشون می‌کنه. خسته، بی‌حوصله، شکسته، کُند.
اگر هنوز یکی از عزیزانِ خود را از دست نداده‌اید، چند دقیقه‌ای در آئینه به چهره‌و چشم‌های بی‌غمِ خود نگاه کنید و آن را در گوشه‌ای، پستویی از حافظه‌ی خود ثبت و نقاشی کنید .
این قلبِ ما کاموایی بود آقای امام حسین، چشمای ما هم چسبیده به دستای رعوفِ شما که گره آخرشو بزنین تا همیشه با عشقِ شما، معطر بشه و تو تار و پودش اسمِ شما تکرار بشه و روی زخمای قلب، بشه دوا گُلی . بشه ابدی. این گره آخری رو ما دادیم دستِ شما، چسبوندیم به ضریحِ شما تا با یه فوت دوباره باز نشه. کاش این قلبو نخ‌کش نکنین آقا ، کاش مهمون کنین مارو به بین‌العزیزین ، این موقع و این نوبت .. که این قلب حسابی چشمای اشکی‌شو چسبونده به دستای مهربونی که سرِ رقیه رو بوسیده‌ان .
عزیزم در این شهر، دهان‌ها را می‌بوییدند تا یک وقت نگفته باشی "دوستت دارم" و پایش مانده باشی، اگر چنین بود تیشه می‌زدند بر ریشه‌ی پیچکِ عشقی که قد می‌گرفت به بالای ابروهایت . خواستم بگویم من در این شهرِ خاکستریِ عشق‌گریز خالصانه عشق بخشیدم و حال، چیزی جز چند تکه قلب از بقایای تکه‌های بخشیده شده‌اش، در دست ندارم. تو را هم ندارم .
به نظرت کسی می‌دونه که وقتی کلافه‌م قهوه می‌خورم و وقتی همه‌چی آرومه چایی؟ کسی می‌دونه که وقتی نگرانم با پایینِ پیچِ موهام بازی می‌کنم؟ کسی می‌دونه چرا انقد کش‌های فنری تو دستامه؟ می‌دونه وقتی کتاب می‌خونم جای بال‌های قیچی شدم رو حس می‌کنم؟ می‌دونه کلی دست‌نوشته تو گوشه کمد دارم و نوشته‌هامو می‌ندازم دور؟ می‌دونه دیوونه‌ی بوی خاکِ آب خورده‌م؟ می‌دونه کله‌م همیشه پر از حرف، حرف، و حَرفه؟ نود درصد مواقع حرفامو می‌خورم و جاش لبخند می‌ذارم رو صورتم؟ وقتی خودمو گُم می‌کنم چشمام بی‌فروغ میشن و وقتی احساسِ آزادی می‌کنم تو چشمام ستاره‌ها چشمک می‌زنن؟ به نظرت، کسی انقد بهم دقت کرده که اینارو بدونه ؟ فک نکنم. اما، ما که سعی کردیم کسی باشیم که اینجور چیزارو درباره بقیه می‌دونه .
ترس، نفرت، خشم، خودمحور بودن خیلی راحته. اما مهر بخشی، عشق ورزیدن، مهربون بودن و ملاحظه کردن خیلی سخت؛ البته این چیزی نیس که به انتخابِ تو باشه، ضرورتِ زندگی و این کُره‌ی خاکستریه. من شمارو از امروز به چالش می‌کِشَم عشق بِورزین، مهربون باشین و مهر بخشی کنین. بهتر از قبل مشغولش بشین. امروز و فرداها و هفته‌ها. همین الان. با یه اِسِمس، لحن، نگاه، لمس، لبخند، حرف. به چالش می‌کِشَمتون، و قطعا تاثیرشو خواهید دید .
رآدیو سکوت .
مامان می‌بینه ناراحتی و نمی‌تونه کاری بکنه، پا میشه تلویزیونو روشن می‌کنه و فیلم مودعلاقه‌تو پلی می‌
بابا از مامان عذرخواهی نمی‌کنه چون وقتی خسته بوده یه لحظه صداش روش بلند شده، به جاش وقتی از سر کار داره برمی‌گرده براش یه ساندویچِ هایدا می‌خره و یه دسته گُلِ نرگس. بابا سختشه زبونی عذر بخواد، با رفتارش عذر می‌خواد. اینه زبونِ عشقِ بابا به مامان.
چه چشمانِ زیبایی داشتی . / «چشم‌دریده، ادبِ نگاه ندارد.» غم بود که من و او را به هم پیوند زده بود. غم عجب دره‌ای‌ست عظیم و عجب‌تر چه پیوندی‌ست ضخیم. برای ما، پیوند بود. غم بود که دستِ تو را در دستم نشانید، چشمانِ قهوه‌ایِ تو را در چشمانِ قهوه‌ایِ من چسباند. اما بعد مدتی نبودی، تمام شدی، رفتی. نمی‌دانم غمِ تو، دیگر هم‌نشینِ همیشگی‌ات نبود، یا ... نمی‌دانم.. علی‌رغمِ تلاشت برای فراموشیِ اندوهِ خویش، اندوهِ چشمانِ تیره‌ی من تو را یادِ روحِ تیره‌رویِ غمت می‌انداخت؟ از اول هم می‌دانستم که این چشمان، این چشمِ قهوه‌ایِ روشنِ تو که در تضادِ با قهوه‌ای تیره‌ی من بود، نشان از چنین روزی دارند. چشمِ من کُنده‌ای بود از درختی که در شرف رشد بود اما تبر خورد و بعد سوزانده شد، اما دیده‌ی تو درختی بود که فقط چند خردسال بر رویش با چاقو خط انداخته بودند اما اگر زخم‌ها را یادش می‌رفت، رشد می‌کرد. چه می‌دانم عزیزم، صحبت زیاد شد. فقط خواستم بگویم اگر این فراقِ تو از برای جداییِ غم از دیده‌هایت است، مقدمِ رفتنت را گل‌باران می‌کنم و اشک‌هایم را بارانِ روزهای داغت. ببخشید که چشمانم، دستانم، نگاهم یادآورِ غمِ شما بود . «غم همیشه همانی بود که بوسه‌ای بر گونه‌ام می‌نشاند و کمی بعد جایش سیلی می‌گذاشت.»