eitaa logo
غـریـبــه
13 دنبال‌کننده
172 عکس
37 ویدیو
0 فایل
🍃 قلمروی نوآورانه ی یک غریبه!
مشاهده در ایتا
دانلود
با خیالت می دهد پیوند تصویری که قرارت را کند در رنگ خود نابود. درد را با لذت آمیزد، در تپش هایت فرو ریزد. نقش های رفته را باز آورد با خود غبارآلود. •جان گرفته
به چشم گم شده تصویر راه و رهگذر. غمی بزرگ، پر از وهم به صخره سار نشسته است. درون دره تاریک سکوت بند گسسته است. •دره ی خاموش
سال ها آن را نفرسوده ست کوشش هرچیز بیهوده ست کوه اگر بر خویشتن پیچد سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند و نمی فرساید آن نقشی که رویش کند در یک فرصت باریک •نقش
فریاد زدم: تصویر را باز ده! و صدایم چون مشتی غبار فرو نشست سایه ی دراز لنگر ساعت روی بیابان بی پایان در نوسان بود •یادبود
تار و پود اتاقم را پیمود و به من ره نیافت نسیمی شعله ی فانوس را نوشید وزشی می گذشت و من در طرحی جا می گرفتم. •لحظه ی گمشده
وزشی برخاست دریچه ای بر خیرگی ام گشود: روشنی تندی به باغ آمد. باغ می پژمرد و من به درون دریچه رها می شدم. •باغی در صدا
از مرز خوابم گذشتم، صدای تاریک یک نیلوفر روی همه ی این ویرانه فرو افتاده بود. کدامین باد بی پروا دانه ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد. •نیلوفر
پس از لحظه های دراز پرتو گرمی در مرداب یخ زده ی ساعت افتاد و لنگری آمد و رفتش را در روحم ریخت و هنوز من در مرداب فراموشی نلغزیده بودم •سفر
آن طرف، سیاهی من پیداست: روی بام گنبدی کاهگلی ایستاده ام، شبیه غمی. و نگاهم را در بخار غروب ریخته ام‌. روی این پله ها غمی، تنها نشست. در این دهلیز ها، انتظاری سرگردان بود. •شاسوسا
تنهایی ما تا دشت طلا دامن کشید. آفتاب از چهره ی ما ترسید. دریافتیم، و خنده زدیم. نهفتیم و سوختیم. هر چه به هم تر، تنها تر. •نیایش
نیزه ی من، مرمر بس تن را شکافت و چه سود، که این غم را نتواند سینه درید. نفرین به زیست: دلهره ی شیرین! نیزه ام-یار بیراهه های خطر-را تن می شکنم. صدای شکست، در تهی حادثه می پیچد‌‌. نی ها به هم می ساید. •خوابی در هیاهو
آفتابی یکدست. سارها آمده اند. تازه لادن ها پیدا شده اند. من اناری را، می کنم دانه، به دل می گویم: خوب بود این مردم، دانه های دلشان پیدا بود. •ساده رنگ