یه احساس بد😨...!
دانشگاه... امتحان...وای باید حذف کنم...
بیکاری... از صبح تا شب نت گردی... وای کلافم...
نيلو..؟! عاشقِ من؟؟؟ نه... اونم منو ترک کرد... عاشق نبود.. نبود...💔
پدر؟ مادر؟ نه...! هیچکس منو درک نمیکنه.. هیچکس...
کلافم... آروم نمیشم... چی؟؟؟
آره... آره... درسته....
لب تاپ و یک کلید استارت کافیه تا...
به خودت میای و میبینی ساعت هاست زل زدی به فیلم پلی شده و.... شاید یک حس خوشایند...
برای فرار از حال بدت پناه آوردی به این فایل😓
تا شاید لحظاتی...
نه... اینبار هم نه...
فشار دانشگاه، بیکاری، تنهایی بود و ماند و اضافه شد!
اینبار عرق سردی بر روی پیشانیت....
یک سنگینی دردناک روی قفسه سینت....
سرت سنگین شد انگار سال هاست پلک برهم نگذاشتی...
بی حسی عذاب دهنده انگشتان دستت...
و بدتر از همه...
احساس #گنـــــاه...
احساس اینکه با دستای خودت، خودت رو نابود کردی، واقعا عذاب دهندس... 😓
دلت میخواد فریاد بزنی...
خدایاا...💔
درب آرزو هایم را قفل کردی
و کلید را هم پیش خودت نگه داشتی...؟؟؟؟!!!!
خدا لبخندی زد و گفت:
همه #عشقـــم این است که
به هوای این کلید هم که شده
گاهی به من سر بزنی....💚