eitaa logo
31 دنبال‌کننده
2هزار عکس
429 ویدیو
656 فایل
برای دادن نظرات پیشنهادات تبادلات به این آیدی های زیر پیام دهید 💐
مشاهده در ایتا
دانلود
1_538839216.apk
4.74M
کیبورد🦋
base.apk
4.07M
کیبورد @Rahbarm_fa
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تم🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍓 روز دوم 🍃 چند دقیقه یا چند ساعت خوابیدم ولی در خواب احساس درد و سنگینی داشتم. روز دوم عیدِ سال ۱۳۶۱ بود اما چه عیدی. زینب راست گفت که عید نداریم. از خواب که بیدار شد سرم سنگین بود و تیر می کشید توی هال و پذیرایی قدم زدم گلخانه پر از گلدان های گل بود. گلدانهایی که همیشه دیدنشان من را شاد می کرد و غم دوری بچه هایم را که در جبهه بودن تسکین می داد اما آن روز گلهای گلخانه هم مثل من غمگین و افسرده بودند. وحشت گم شدن دخترم حادثه ای نبود که فراموش شود. اول وحشت جنگ و حالا وحشتی بزرگتر از آن. احساس می‌کردم که گم شدن زینب من را از پا در آورده است معنی صبر را فراموش کرده بودم. پیش از جنگ با یک حقوق کارگری خوش بودیم همین که هفت تا بچه ام و شوهرم در کنارم بودند و شب‌ها سرمان جفت سر هم بود راضی بودیم. همه ی خوشبختی من دیدن بزرگ شدن بچه هایم بود. لعنت به صدام که خانه ما را خراب و ما را آواره من کرد و باعث شد که بچه هایم از من دور شوند. روز دوم گم شدن زینب دیگر چاره ای نداشتیم باید به کلانتری می‌رفتیم با مادرم به کلانتری شاهین شهر رفتیم و ماجرای گم شدن زینب را اطلاع دادیم. آنها من را پیش رئیس آگاهی فرستادند آقای عرب رئیس آگاهی بود وقتی همه ماجرا را تعریف کردیم آقای عرب چند دقیقه سکوت کرد و بعد طوری که من وحشت نکنم گفت: مجبورم موضوعی را به شما بگم. همه خانواده شما اهل جبهه و جنگ هستند و زینب هم دختر محجبه و فعالی است احتمال دارد دست منافقین در کار باشه. آقای عرب گفت در دو سال گذشته موارد زیادی را داشتیم که شرایط شما را داشتند و مورد هدف منافقین قرار گرفتن
. 🍓 ❤️ من تا آن لحظه جرأت فکر کردن به چنین چیزی را نداشتم با اعتراض گفتم مگه دختر من چند سالشه یا چه کاره است که منافقین دنبالش باشند. اون یه دختر ۱۴ ساله است که کلاس اول دبیرستان درس میخونه کاره ای نیست. آزارشم به کسی نمیرسه. رئیس آگاهی گفت من از خدا می خوام اشتباه کرده باشم اما با شرایط فعلی امکان این موضوع هست. آقای عرب پرونده‌ای تشکیل داد و لیست اسامی همه دوستان و آشنایان و جاهایی که رفته و نرفته بودیم را از ما گرفت و به من قول داد که با تمام توانش دنبال زینب بگردد. از آگاهی که به خانه برگشتم آقای روستا و خانمش آمده بودند آقای روستا همکار شرکت نفتی بابای بچه ها بود و خانه‌شان چند کوچه با ما فاصله داشت. خبر گم شدن زینب دهان به دهان گشته بود و آنها برای همدردی و کمک به خانه ما آمدند. مادرم همه اتفاق هایی را که از شب گذشته پیش آمده بود برای آقای روستا تعریف کرد و وسط حرف هایش با گریه گفت دست به دامن اهل بیت شدم چقدر نذر و نیاز کردم تا زینب صحیح و سالم پیدا بشه. آقای روستا به شدت ناراحت شد و نمی دانست چه بگوید که باعث تسلی دل ما شود او بعد از سکوتی طولانی گفت از این لحظه به بعد من در خدمت شما هستم با ماشین من هرجا که لازم بریم و دنبال زینب بگردیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🌺🌺🌺