#حدیثانه📌
امام علی (ع)میفرمایند:
هرکه به اندازه کفاف بسنده کند؛ آسایش یابد و در منزلگاه آسودگی فرود آید.
@Rahbarm_fa
#امیدواربودن💫
#علیرضاپناهیان
#ضرر_امیدبه_غیرخداداشتن
امید به غیر خدا داشتن پشتیبانی خدا را از انسان کم میکند .....
@Rahbarm_fa
سخن حاج آقا قرائتی درمورد حجاب:
شما جنس مرغوب را در كادو مى پيچيد، روى تلويزيون پارچه مى اندازيد، كتاب قيمتى را جلد مى كنيد، طلا و جواهرات را ساده در دسترس قرار نمى دهيد.
بنابر اين جلد و حجاب نشانه ارزش است .
خداوند براى چشم كه ظريف است و خطرات آنرا تهديد مى كند، حجاب قرار داده حجاب باعث تمركز فكر مردان كه بخش عمده توليد جامعه به دست آنان است مى گردد.
در كشورهايى كه بى حجاب است نظام خانواده از هم گسسته و آمار طلاق غوغا مى كند. اسلام به خاطر حفظ حيا، كرامت و جلال ، جلوگيرى از تشتّت و هوسبازى و گسستن نظام خانواده حجاب را واجب فرموده .
بايد دانست كه حجاب مانع توليد نيست ، بزرگترين صادرات ايران بعد از نفت ، قالى است كه توليدش به دست زنان با حجاب است .
حجاب مانع تحصيل نيست صدها هزار دانشمند زن در كشور اسلامى ايران شاهد اين ادعّاست حجاب آرم جمهورى اسلامى ايران است .
دنيا انقلاب اسلامى ايران را باحجاب بانوان مى شناسد و ابرقدرتها از اين نشانه پرارزش انقلاب آنقدر هراس دارند كه چند دختر مسلمان را با پوشش اسلامى بر سر درس تحمل نمى كنند.
╭━═━⊰ 🌺 ⊱━═━╮
@Rahbarm_fa
🍃🌸
بانـو ...
چادرے که شدے باید مرامت هم چادرے باشد👌
چادر کہ گذاشتے وظایفت هم بیشتر مےشود😉
گرچه می گوییم عشق و خبرے از وظیفه هم نیست.
چشم هایت بانو...حواست باشد👌
صدایت بانو...حواست باشد👌
قدم هایت...
مبادا رفتارت چادرے نباشد
آخر همیشہ مےگویم...
چادر کہ سر کردی یک چادر ظاهرے بر سرت هست و یک چادر باطنے بر دلـ❤️ـت
حواست باشد بانـــو ...
چادرے که در دستـان توست امانت مادرمان زهــــ🌸ــــرا (س) است.
مبادا چادر را از ما بگیرند و بگویند :
لیاقتش را نداشتے
بانو حواست باشد بانو...🖐
💐چادر #حرمت دارد💐
#ما_با_چادرمون_خوشتیپ_تریم😌
#چادرانہ
╭━═━⊰ 🌺 ⊱━═━╮
@Rahbarm_fa
✅ شیطان می گوید:
🍃کسی که صدای اذان را می شنود و نماز نمی خواند...پدرمن است
🍃کسی که اسراف می کند برادر من است.
🍃کسی که زودتر ازامام به رکوع می رود پسر من است
🍃خانمی که با آمدن مهمان اعصاب خرابی می کند مادر من است
🍃خانمی که بدون #حجاب می گردد خانم من است
🍃کسی که بدون بسم الله غذا می خورد اولاد من است
🍃 کسی که این حرفها را به دیگران برساند دشمن من است.
╭━═━⊰ 🌺 ⊱━═━╮
🥀یادت نرود بانو!!
هربارکه چادر سرمیکنی بگویی
هذه امانتک یافاطمـ♥ــةالزهرا
@Rahbarm_fa
🌸یا فاطمه چشم تو روشن
🌼بیت الولا گردیده گلشن
🌸حق بر حسینت یک دسته گل داد
🌼آمد به دنیا امام سجّاد
🌸میلاد امام زین العابدین(ع)
🌼مبارک باد...🎊🎉
#میلاد_امام_سجاد🎈
@Rahbarm_fa
#نماز_اول_وقت
#لحظه_عاشقی
✨🌱✨
پیامبر اکرم (ص)💚:((تا زمانی که مومن بر نماز های پنج گانه در وقت آن محافظت کند ، شیطان پیوسته از او در هراس است. ))
التمـاس دعا 🌹
اذان ظهر.. 12:23
#داستان_واقعی
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣1⃣
#فصل_سوم
کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاه های سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست هایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار می کنی؟! بنشین باهات کار دارم.»
سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله خیلی زیاد از من. بعد هم یک ریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین جا توی قایش.»
از شغلش گفت که سیمان کار است و توی تهران بهتر می تواند کار کند.
همان طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی گفتم. صمد هم یک ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.»
چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی فایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!»
جواب ندادم. دست بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!»
بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣1⃣
#فصل_سوم
وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده کردم و به بهانه کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم. خدیجه اصرار می کرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم.
بعد از شام، ظرف ها را جمع کردم و به بهانه چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
صمد به خدیجه گفته بود: «فکر کنم قدم از من خوشش نمی آید. اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی کنیم.»
خدیجه دلداری اش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی ست. کمی که بگذرد، به تو علاقه مند می شود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.»
صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمی آید. کچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است. چند ماه دیگر که سربازی اش تمام شود، کاکلش درمی آید.»
بعد پرسید: «مشکل دوم؟!»
ادامه دارد...✒️
@Rahbarm_fa
کپی ازاد🦋