یڪدفعه در خود فرو رفت ..
انگار میخواست حرفی را به زبـان بیاورد
نگاهِ مختصری به من کرد و گفت :
مامان من یه آرزویی دارم دعا میکنید
براورده بشه ¿
خندان پرسیدم : دختر من چه آرزویی داره¿
از پنجره آشپزخانه بیرون را نگاه کرد
گفت : مامان دعــا کنید بشم جراح قلب
و خـُدا یه مطبی بهم بده که پنچره اش
رو به ڪعبه باز بشه !
•.
#شھیدهراضیهڪشاورز🌱