✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣4⃣
#فصل_ششم
صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیفتم.
فردای آن روز صمد رفت. باید می رفت. سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود. من که در خانه پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده کنم. دست هایم کوچک بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یک دست شوند.
آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها که زرد و خشک شده بودند، توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو کنم.
دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یک روز مادر صمد به خانه دخترش رفت و به من گفت: «من می روم خانه شهلا، تو شام درست کن.»
در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم، به جز غذا درست کردن. چاره ای نبود. رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاق های هم کف خانه بود. پریموس را روشن کردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعله پریموس مرتب کم و زیاد می شد و مجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود.
عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی که پاک کرده و شسته بودم، توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم کی باید برنج را از روی پریموس بردارم.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣4⃣
#فصل_هفتم
خواهر صمد، کبری، به دادم رسید. خداخدا می کردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود. کمی که برنج جوشید، کبری گفت: «حالا وقتش است، بیا برنج را برداریم.»
دو نفری کمک کردیم و برنج را داخل آبکش ریختیم و صافش کردیم. برنج را که دم گذاشتیم، مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت و پیاز شدم برای لابه لای پلو.
شب شد و همه به خانه آمدند. غذا را کشیدم، اما از ترس به اتاق نرفتم. گوشه آشپزخانه نشستم و شروع کردم به دعا خواندن. کبری صدایم کرد. با ترس و لرز به اتاق رفتم.
مادر صمد بالای سفره نشسته بود. دیس های خالی پلو وسط سفره بود. همه مشغول غذا خوردن بودند، می خوردند و می گفتند: «به به چقدر خوشمزه است.»
فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادرشوهرم آمد. داشتم حیاط را جارو می کردم. می شنیدم که مادرشوهرم از دست پختم تعریف می کرد. می گفت: «نمی دانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت. دست پختش حرف ندارد. هر چه باشد دختر شیرین جان است دیگر.»
اولین باری بود در آن خانه احساس آرامش می کردم.
🔸فصل هفتم
دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده بود و هر لحظه منتظر بودیم درد زایمان سراغش بیاید.
عصر بود. تازه از کارهای خانه راحت شده بودم. می خواستم کمی استراحت کنم. کبری سراسیمه در اتاقم را باز کرد و گفت: «قدم! بدو... بدو... حال مامان بد است.»
ادامه دارد...✒️
🎀 @Rahbarm_fa🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
باپخشِسریالِ #گاندو
مردمتازهدارنمیفهمن
کهچهبلاهاییسرشوناومده..
تازهبعضیازگندکاریایمسئولینفاششده
بعد
یهعدهترسو،
دستورِتوقفشودادن..!
خدایی،اینسریالبهترهمتوقفبشه
یاعموپورنگیکههمهیشخصیتهاشون
ببخشیدا،تبدیلبهحیووناتِمختلفشدن؟
یهباربزنیدشبکهیدو
ببینیدچههاکهنکردن..
منسکوتمیکنمکهسکوتمنطقیتره!(:🚶🏿♂💣
وقتِدنیارونگیریددیگهاَه..
- #نه_به_توقف_گاندو/:
.
صدا و سیما جمهوری اسلامی دیروز طی زیر نویسی عجیب اعلام کرد که امشب (جمعه ۱۳فروردین ۱۴۰۰)آخرین قسمت از سریال #گاندو بخش میشود .
که موجب به را افتادن موج عظیمی از سوی طرفداران این سریال شده است .
و خواسته آنها این است که پخش سریال #گاندو متوقف نشود
و در ۲۴ساعت گذشته بیشترین هشتک ها در ایتا مربوط به سریال گاندو بوده است
#گاندو
#نه_به_توقف_گاندو
بیشترین هشتک های استفاده شده در ایتا بوده است
ـ🇮🇷ـ
#گاندو
@Rahbarm_fa
🍂🌱
فکر کࢪدن با توقف یہ فیلم مردمو گول میزنن..
خبر ندارن مردم خیلی وقته بیدار شدن…
#نه_به_توقف_گاندو
#گاندو
خدا هممونو هدایت کنه😞💔💫🌱
ـ🇮🇷ـ
#گاندو
@Rahbarm_fa
گاندو را تخته کردیم
تا بعد از انتخابات !
تا ما هستیم
دیگه از گاندو خبری نیست..!
علی برکت الله✌️😎
#گاندو
#انتخابات
ـ🇮🇷ـ
#گاندو
@Rahbarm_fa
رفقایھ موج بریم ؟!
فورواد کنین توکانالتون
وبزارین پروفایلتون !!
دمتون حیدری(:
#نه_به_توقف_گاندو