میگویند پسری در خانه خیلی شلوغ کاری کرده بود.
همه ی اوضاع را بهم ریخته بود .
وقتی پدر وارد شد،
مادر شکایت او را به پدرش کرد.
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت،
شلاق را برداشت.
پسر دید امروز اوضاع خیلی بیریخت است،
همه ی درها هم بسته است،
وقتی پدر شلاق را بالا برد،
پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد!
خودش را به سینه ی پدر چسباند !
شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد ...
شما هم هر وقت دیدید اوضاعتان بیریخت است
به سوی خدا فرار کنید:
وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله
#حاجآقادولابی
#خدا_دوستت_داره_یادت_باشه
#راه_آرامش
@Rahe_aramesh313