eitaa logo
ستاد مرکزی راهیان نور
27.1هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
5هزار ویدیو
183 فایل
.:کانال رسمی ستاد مرکزی راهیان نور کشور:. 🌐 www.Rahianenoor.com اینستاگرام instagram.com/masirenoor_ir سامانه ملی راهیان نور ۲۴ ساعته پشتیبان سفر و آماده پاسخگویی به سوالات شماست: ۰۹۶۳۱۳ فقط ارسال محتوا: @Rahianenoor_official
مشاهده در ایتا
دانلود
📔 | 📚 عنوان کتاب:نخل سوخته 🔻زندگینامه و خاطراتی از شهید محمدحسین یوسف الهی است. شهید «محمد حسین یوسف الهی» قائم مقام فرمانده واحد اطلاعات و عملیات لشگر ۴۱ ثارالله (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در سال ۱۳۴۰ در شهر «کرمان» متولد شد. ✍ نویسنده:مهدی فراهانی ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
| ~|در کمین گل سرخ|~ «ده سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی که ستوان علی صیاد شیرازی افسر گمنامی در لشکر تبریز بود، تیمسار یوسفی، فرمانده لشکر، در میان جمعی از نظامیان گفته بود:"نام این جوان را به خاطر بسپارید. من در ناصیۀ او آن قدر لیقات می بینم که اگر بخت یارش باشد و از شر جاسدان در امان بماند روزی فرمانده نیروی زمین ارتش ایران شود!"پیش بینی سرلشکر پیر سیزده سال بعد هنگامی تحقیق یافت که ایران یکی از حساس ترین لحظات تاریخ خود را می گذراند.» _روایت زندگی شهید سپهبد صیادشیرازی🍃 ✍🏻نویسنده:محسن مومنی اثری از خادم الشهدا:نازنین‌فاطمه کارگر •شعارسال راهیان نور• @rahianenoor_news
| 📚عنوان: بابانظر _خاطرات شفاهی شهید محمد حسن‌نظرنژاد✨ 🔺کتاب بابانظر تنها درصدد نقل اندیشه‌های مجرد و بیان صرف خاطرات نیست بلکه آن‌ها را به حقایق قابل لمس و زنده‌ای تبدیل می‌کند که از دایره تکرار و کلیشه عدول کرده و مخاطب را به سرزمین‌های تازه‌ای از احساس و ادراک می‌برد که در نتیجه آن خواننده «بابانظر» را در درون خودش جستجو می‌کند و به دنبال نسبت درونی خودش با او می‌گردد. ✍🏻نویسنده:مصطفی‌رحیمی اثری از خادم الشهدا: نازنین‌فاطمه کارگر •شعارسال راهیان نور• @rahianenoor_news
| •|رفیق؛ مثل رسول|• _زندگی و خاطرات شهید مدافع حرم رسول خلیلی✨ 🔸تمام شب سرگرم انجام کارهایم بودم. بین این همه مشغله یاد تک‌تک دوستانم افتادم. به این فکر کردم که همه‌ی آن‌ها بیشتر از هرچیزی برای من رفیق هستند و این رفاقت زیباترین دل‌بستگی من توی دنیاست. کنار آن‌ها خندیدن، گریه کردن، تلاش کردن و خیلی چیزهای دیگر را تجربه کردم. نزدیک‌های سحر بود و من انگار نشسته بودم و داشتم روی قالی هزار رج زندگی‌ام دست می‌کشیدم. خیلی از تنهایی‌ها، غصه‌ها و مشکلاتم را با گره‌ی رفاقت رفو کرده بودم و این تنها گره‌ای بود که دلم می‌خواست برای همیشه باز نشود. +توجه به اینکه این شهید دست نوشته‌های زیادی دارد، کتاب از زبان خود رسول به رشته تحریر درآمده است+ ✍🏻نویسنده:شهلا پناهی لادانی اثری از خادم الشهدا:نازنین‌فاطمه کارگر •شعارسال راهیان نور• @rahianenoor_news
| 📚عنوان:راضِ بابا _خاطرات شهیده راضیه کشاورز 🔸"شهیده راضیه کشاورز دختری شانزده ساله بود که در یازدهم شهریورماه 1371 در مرودشت شیراز به دنیا آمد. خانواده او به خاطر ارادتی که به حضرت فاطمه (س) داشتند، نام دخترشان را از میان یکی از القاب حضرت انتخاب کردند. پس از سال‌ها و گذشت زمان، راضیه بزرگ شد و به دختری نوجوان تبدیل شد. به گفته دوستان، خانواده و اطرافیانش او همواره تلاش می‌کرده تا به پدر و مادر خود احترام بگذارد، در هر زمینه‌ای بهترین باشد و هیچ‌گاه دست از تلاش و مطالعه برندارد. راضیه تا پیش از آنکه بهار عمرش خزان شود، در حوزه‌های مختلفی همچون ورزش کاراته، مسابقات قرآن و دروس مدرسه موفقیت‌های بسیاری کسب کرده بود. سرانجام در فروردین ماه 1387 زمانیکه در حسینه کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز حضور داشت، بر اثر انفجار یک بمب تروریستی به شدت زخمی شد و پس از هجده روز تحمل درد، بر اثر جراحات وارده به شهادت رسید." ✍🏻نویسنده:طاهره کوه کن اثری از خادم الشهدا:نازنین‌فاطمه کارگر •شعارسال راهیان نور• @rahianenoor_news
| 📚عنوان:قرار بی قرار _خاطرات شهیدمصطفی صدر زاده 🖇بعد از شهادت شهید قاسمی دانا شور و ولولۀ خاصی در مشهد به پا شد. خیلی دلم می‌خواست بروم سوریه و مدافع حرم شوم. به هر دری زدم تا از طریق سپاه وارد شوم؛ اجازه ندادند. مجبور شدم از گذرنامۀ افغانستانی استفاده کنم و در قالب نیروهای لشکر فاطمیون، سال 1393 راهی سوریه شوم و جزئی از گردان عمار باشم. برای اولین بار سیدابراهیم را در آنجا دیدم. محل اقامت ما در یک مدرسه بود. هر کلاس برای ده، دوازده نفر گنجایش داشت. بعد از چهار، پنج روز آنقدر شیفتۀ صمیمیت و نورانیت سید شدم که دلم طاقت نیاورد. یک گوشه ای گیرش آوردم و گفتم: «سیدجان می خوام یه چیزی بگم!» نگذاشت ادامه بدهم، بلافاصله گفت: «میدونم ایرانی هستی! » خیلی از زمان آشناییمان نگذشته بود که رفتارهای سیدابراهیم مرا مجذوب خود کرد. یک ماهی که گذشت برای مرخصی به تهران برگشت. قبل از رفتن، مرا به عنوان معاون خودش به نیروها معرفی کرد. ✍🏻نویسنده:فاطمه سادات افقه _ انتشارات روایت فتح _ 🔸خادم الشهدا: نازنین‌فاطمه کارگر •شعارسال راهیان نور• @rahianenoor_news
| 📚عنوان:خاتون وقوماندان 🔸️کتاب خاتون و قوماندان نوشته مریم قربان‌زاده، روایت زندگی ام‌البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی معروف به (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون است 🔸️علیرضا توسلی معروف به ابوحامد ۱ مهر ۱۳۴۱ در افغانستان به دنیا آمد و ۹ اسفند ۱۳۹۳ در سوریه، شهر درعا شهید شد. ا. فرمانده و بنیانگذار لشکر فاطمیون بود. او تمام زندگی‌اش را رزمنده بود و در جبهه‌ها جنگید. با شروع جنگ ایران و عراق به کردستان رفته و بیش از یک سال در آن منطقه حضور داشت. وقتی جنگ ایران و عراق به پایان رسید، برای جنگ با ارتش شوروی به افغانستان رفت و دوباره در سال ۷۴، زمانی که نیروهای طالبان در افغانستان روی کار آمده بودند، دوباره به افغانستان رفت. در این میان با ام البنین ازدواج کرد. این ازدواج یک پسر به نام حامد و دو دختر برای آن‌ها به امغان آورد. وقتی بحران سوریه، آغاز شد، او در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ماه ۱۳۹۲ راهی سوریه شد و یک سال بعد در نبرد با جبهه النصره شهید شد. آرامگاه او در مشهد است✨️ |تاریخ شفای زنان قهرمان۳|‌ ✍️🏻نویسنده:مریم قربان زاده _انتشارات ستاره ها اثری از خادم الشهدا: نازنین‌فاطمه کارگر •شعارسال راهیان نور• @rahianenoor_news
| 📚عنوان: 《آدم باش》 آدم باش شبه‌خاطرات مسعود ده‌نمکی (-۱۳۴۸)، کارگردان و نویسنده بسیجی است. این کتاب مجموعه‌ای از یادداشت‌ها و خاطرات مسعود ده‌نمکی، از دفاع مقدس، رزمندگان، اسرا، آزادگان، شهدا و جانبازان جنگ تحمیلی است. این کتاب ۱۰ فصل دارد و در هر فصل، روایتی از نوع برخورد مردم با پدیده جنگ و دفاع مقدس در آن روزها به تصویر کشیده می‌شود •شعارسال راهیان نور• @rahianenoor_news
| 📚عنوان:خانه اَمن 🔹 این کتاب خاطرات سردار سرتیپ‌دوم پاسدار، بهرام نوروزی از اعضای کمیته انقلاب‌اسلامی و از فرماندهان نیروی‌انتظامی است. •قسمتی از کتاب• 🔹نگاهشان طوری بود انگار گفته باشم فاتحه مع الصلوات! احساس کردم رنگ صورت آن ها و خودم یکدفعه پرید. از استرس داشتم می مردم. منتظر بودم هر آن به زمین برخورد کنیم و تکه تکه شویم. خلبان و کمک خلبان هر کاری بلد بودند انجام می دادند، ولی هلی کوپتر دور خودش می چرخید و پایین می رفت. صخره های زیر پایمان هر لحظه بزرگ تر و بزرگ تر شدند تا اینکه هلی کوپتر روی یک صخره لب پرتگاه افتاد... ✍🏻نویسنده:ساسان ناطق •شعارسال راهیان نور• @rahianenoor_news
| 📚عنوان: کاش برگردی ♦️وسط همین اتاق بین عکس‌های زکریا به دخترش گفتم: «می‌دونی بابات کی می‌آد؟ وقتی امام زمان (عج) بیاد، اون موقع بابات با دوستای شهیدش برمی‌گرده.» فاطمه به چشم‌هایم خیره شد و پرسید: «واقعاً اگه امام زمان (عج) بیاد، بابای منم برمی‌گرده؟ چه‌کار کنم امام زمان (عج) زودتر بیاد؟» بغلش کردم و گفتم: «تو دلت پاکه دخترم! هروقت شما خیلی دعا کنی، هروقت همهٔ ما کار خوب بکنیم و خودمون رو برای اومدنش آماده کنیم.» همان‌جا دست‌های کوچکش را بالا گرفت و برای امام زمان (عج) دعا کرد. من هم همراه با صدای گرفتهٔ فاطمه شروع کردم به دعا کردن. یا صاحب الزمان (عج) کاش برگردی... ♦️نویسنده این کتاب که قبلا با کتاب «یادت باشد» نگاهی عاشقانه به زندگی مدافعان حرم داشته است، این بار در کتاب «کاش برگردی» در نگاهی تازه، داستان زندگی یکی از شهدای مدافع حرم را از زبان مادر شهید به روایت می نشیند کتاب "یادت باشد" پنجره ای عاشقانه بود برای از خود گذشتن، و کتاب "کاش برگردی" پنجره ای مادرانه است برای از کجا آمدن. "کاش برگردی" روایت تربیت حمیدها و زکریاهای عصر ماست. •شعارسال راهیان نور• @rahianenoor_news
| 📚عنوان:تو شهید نمی شوی 🔹«تو شهید نمی‌شوی»، روایت‌های احمدرضا بیضای، برادر شهید از فراز و فرودهای یک زندگی با برکت، کودکی و نوجوانی، مسجد و مدرسه تا دانشگاه و پادگان، تبریز تا تهران و از تهران تا شام است. روایت‌هایی از حیات جاودانه شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی به قلم برادرش احمدرضا است. •|قسمتی از کتاب|• 🔹میدان انقلاب سر خیابان کارگر جنوبی با هم قرار داشتیم. یک پراید سفید رنگ داشت که آن روز با همان آمد سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. همیشه می‌نشستم توی ماشین و بعد روبوسی می‌کردیم. آن روز موقع روبوسی دیدم چشم‌هایش سرخ است و سر و ریشش پر از خاک از زور خواب به سختی حرف می‌زد؛ حتی کلمات را اشتباه ادا می‌کرد. مرتب دستش را می‌کشید روی سرش. به زور چشم‌هایش را باز نگاه داشته بود. گفتم: چرا اینطوری هستی؟ گفت: سه چهار روز است درست نخوابیده‌ام و خانه هم نرفتم. گفتم: بیابان بودی؟ گفت: آره •شعارسال راهیان نور• @rahianenoor_news
| 📚عنوان:ساجی 🔹 ساجی از زنی به نام «نسرین باقرزاده» می‌گوید. خواننده، از ابتدای زندگی این زن با او همراه می‌شود و به زمانی می‌رسد که جنگ همه چیز را دگرگون می‌کند. خانواده‌ی نسرین آواره می‌شوند و تعداد زیادی از اقوامش به شهادت می‌رسند. هیچ‌کس تصور نمی‌کرد روزی جنگ به خانه و کاشانه‌شان حمله کند و سایه‌ی سیاهش را بر سر اهالی شهر افکند. در این میان کم نبودند افرادی که مانند نسرین تصمیم گرفتند با دست خالی مقابل دشمن بایستند و تا جایی که توان داشتند ایستادگی کنند. 🔹او زنی است که وقتی بسیاری از زن‌های خرمشهر مجبور به کوچ شدند و به شیراز و دیگر شهرها رفتند، تصمیم گرفت در کنار همسرش بماند. او روزگار سختی را از سر گذراند. ابتدا در خرمشهر بود و پس از آن زندگی در شهرهایی مانند ماهشهر، قم و آبادان را نیز تجربه کرد. پس از گذشت چند سال و زمانی که جنگ رو به اتمام بود به خوزستان بازگشت. او مسیری سخت و دشوار را پیمود. زندگی را میان جنگ طی کرد، ولی هیچ‌گاه همسرش را تنها نگذاشت و تا زمان شهادت در کنارش بود. سردار بهمن باقرزاده در ۲۹ فروردین سال ۱۳۶۷ به شهادت رسید و پس از سال‌ها، نسرین باقرزاده تصمیم گرفت خاطرات زندگی سخت و پرفراز و نشیب خود را روایت کند. ✍🏻نویسنده: بهناز ضرابی زاده شعارسال راهیان نور• @rahianenoor_news