eitaa logo
🇵🇸 رهپویان بصیرت🇮🇷
1.5هزار دنبال‌کننده
50.1هزار عکس
38.5هزار ویدیو
359 فایل
"بایدازحالت انفعال درعرصه فضای مجازی خارج بشویم" "مقام معظم رهبری" کانال دیگر ما @Nahjolbalaghe2 کپی از مطالب کانال با ذکر "صلوات بر محمد و آل محمد" آزاد است ✅
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم درکانال #شهیــــــدانـــــــهـ بپیوندید شهادت ،شهدا ( #خاطرات #علت_شهادت #استیکرات_شهدا #و...) لطفا حمایت کنید.👇👇👇 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ کـانـالـ شهیــــــدانـــــــهـ 🔜http://eitaa.com/joinchat/3844669464C27e8ab3e73 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
💠 داستانى از آيت اللّه سيّد حسن مدرس رحمه‏ الله‏ از زبان علامه عسکری 🔶با يك واسطه داستانى از مرحوم مدرس براى شما نقل می کنم. اوائل سلطنت رضا شاه بود، او كارهايى مى‏كرد كه (با توجه به آشفتگى حكومت قبلى يعنى قاجار) توجه مردم را به خودش جلب كرد و برخى از مردم از اين كارها اظهار خرسندى می كردند؛ اما مرحوم مدرس كه پى به تزوير و دوروئى رضا شاه برده بود با او مخالفت مى‏كرد. گروهى تلاش می کردند تا ما بين مرحوم مدرس و رضا شاه ايجاد تفاهم كنند، در همين راستا قرار شد مرحوم مدرس را به ديدن رضا شاه ببرند (آن زمان از ميدان بهارستان تا سعدآباد درشكه رفت و آمد می کرد). در ميدان بهارستان با درشكه‏ چى بر سر قيمت و كرايه تا سعدآباد به توافق نرسيدند. قيمتى را كه درشكه‏ چى می گفت پانزده ريال بود؛ ولى مرحوم مدرس می فرمود براى اين ملاقات ده ريال بيشتر نمی دهم، اين شخص (رضا شاه) پانزده ريال نمی ارزد.😂 🔷آن شخصى كه همراه مرحوم مدرس بود (و ماجرا را براى من نقل كرد) به‏ درشكه‏ چى گفت: باقى مانده را من می دهم. با هم به كاخ سعدآباد رفتند، براى مرحوم مدرس چايى آوردند، ايشان لب به چاى نزد، رضا شاه با قاشق چاى خورى مقدارى از چاى را خورد (يعنى درون چاى سم نيست بخور) رضا شاه رو كرد به مرحوم مدرس و گفت: چرا با من مخالفت می كنى؟ مرحوم مدرس فرمودند: چون كه شما را انگليسی ها روى كار آوردند. ✅اما از الآن بيا و شاه ايران شو، براى مملكت خودت كار كن، به فكر مردم باش، اگر تو شاه ايران شوى (نه نوكر بيگانه كه تقريبا شرط مُحال بود) من از تو و قصرت محافظت می کنم. رضا شاه گفت: به تو هم انگليسی ها پول می دهند تا با من مبارزه كنى! مرحوم مدرس فرمودند: به جدّم قسم! پيرزن‏ها بقچه بسته ‏هايشان را به من می دهند تا با تو مبارزه كنم. 📖به نقل از کتاب مرزدارمکتب اهل بیت از استاد ادیبی
حسین صبح شنبه می‌رفت اهواز و تا چهارشنبه سر کار بود. آخر هفته‌ها هم که میومد دزفول معمولا وقتش پر بود. بعدا شنیدم که تو همون یکی دو روزه با گروهی می‌رفت و بصورت جهادی توی مناطق محروم کار می‌کرد. به ما میگفت جمعه ها با رفقا میریم تفریح. یبار دخترم گفت مامان حسین میره بنایی، دستاشو نگاه کن چقدر زبر شده؟ ما بعد از شهادتش لباس‌هایی که باهاشون می‌رفت کار جهادی رو پیدا کردیم و عکس‌هاشو دیدیم ..