💢محمد خیلی غیرتی بود
🔹دخترک قدم تند کرد که زودتر به سر خیابان برسد اما پسرک نوسبیل از او قوی تر بود و در خلوت و درازی کوچه دست از تعقیب اش برنمی داشت . چند لحظه ای نگذشته بود که پسر خودش را به او رساند و شروع کرد به متلک گفتن . نگاه شیطانی اش خیره و هرزه بود .
🔹دختر داشت گُر می گرفت و محجوبانه عرق شرم می ریخت . دلش می خواست درِ یکی از خانه ها باز می شد و برای نجات از شر آن هوس ران سراسیمه خودش رامی انداخت داخل حیاط خانه همسایه . محمد که از سر کوچه وارد شد این صحنه را دید و غیرتش به جوش آمد . وسط های راه به هم رسیدند .
🔹جوانک بی شرمانه خودش را به دختر نزدیک کرده بود و دست بردار نبود . محمد روبروی جوان ایستاد : مزاحم ناموس مردم نشو . بزار بره به تو چه ؟ راهت رو بکش برو . فضولی ؟«شَتَرق»
🔹 صدای سیلی سنگین محمد بود که به صورت جوانک نواخته شد . نگاه پرصلابت و چهره برافروخته محمد برتری اش را در این مبارزه فریاد می زد . هنوزگوش جوانک « وینگ وینگ» می کرد که دختر به سرخیابان رسید و رفت . بعد از آن ماجرا کسی جرأت نداشت توی محله به ناموس مردم چپ نگاه کند ...
🔹 #شهید_محمد_احمدی از #مرزبانان_ناجا با بیست و دو سال سن هفدهم فروردین ۹۴ در مرز نگور سیستان و بلوچستان طی درگیری با تروریست ها به شهادت می رسد🕊
🌷 یادش با ذکر #صلوات
رهپویان بصیرت
🇮🇷 eitaa.com/Rahpooyan_basirat