#تو_کی_هستی⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️
🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾
🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾
🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾
🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾
🍀🌾🍀🌾🍀🌾
🍀🌾🍀🌾
🍀🌾
#پارت_یک
#به_قلم_نرجس_خاتون_محمدی
#دبیر_ره_پویان_کوثر_فاطمیه_جلفا
در سال 1377 به دلیل انتخاب همسرم به عنوان امام جمعه،
به جلفا منتقل شدیم؛ مسجد امام زمان🕌 جلفا تنها مسجد این شهر
مرزی بود؛ این شهر اکنون در نقطه صفر مرزی بین ایران و شوروی
سابق و اکنون کشور آذربایجان و بخش خودمختار نخجوان قرار
گرفته است؛ رود مرزی ارس، حدّ فاصل جلفای ایران و جلفای
نخجوان است؛ جلفا تنها شهری است که قبرستان ندارد و به سؤال
جدولها تبدیل شده است: «شهری که قبرستان ندارد».
درختان نارون و آلبالوی خشکیده و چند درخت توت تنومند، 🌳زیبایی
چشمنوازی را در مسجد امام زمان🕌 بهوجود آورده بود؛
این مسجد در این شهر زیبا برای مردم نقطه امیدی بود؛ اما تجمع
زباله و فاضلاب و پخش بوی زباله 😝از گودال بزرگ کنار مسجد و
گندآبِ در آن باعث ناراحتی خانوادهها 🤮و نگرانی آنها شده بود؛
زیرا آنها میترسیدند که کودکانشان در حین بازی در حیاط مسجد،
در گودال بیفتند؛ از اینرو زودتر از مسجد میرفتند تا کمتر بوی
فاضلاب گودال را تحمل کنند؛ کمکم این گودال محل تجمع موشها
و حشراتی🐜🕷🦂 شد که در آشغالها زندگی میکردند و
گاهوبیگاه برای
تفریح پا به مسجد میگذاشتند؛ حتی هنگام نماز، ناگهان موشی از
قسمت زنانه گذشت و جیغ و فریاد زنها 😤شنیده شد؛ سوسکها و
حشرهها نیز روی فرش برای خودشان راه میرفتند؛
قضیه به همین جا ختم نمیشد؛ این موشها و حشرات به
آشپزخانه کوچک مسجد هم میرفتند که محل نگهداری قند و شکر
و چای مراسمات بود؛ این حشرات موذی از این مواد تغذیه
میکردند.
#تو_کی_هستی⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️
🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾
🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾
🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾
🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾
🍀🌾🍀🌾🍀🌾
🍀🌾🍀🌾
🍀🌾
#پارت_دوم
#به_قلم_نرجس_خاتون_محمدی
#دبیر_رهپویان_کوثر_فاطمیه_جلفا
رفتهرفته اهالی جلفا جانشان به لبشان رسید و وقت ملاقاتی از امام
جمعه خواستند تا وضعیت مسجد را شرح دهند؛
این قصه پایانی داشت که هیچکس حتی به ذهنش هم خطور
نمیکرد؛ سال 1381 بود که اهالی جلفا و نمازگزاران با بازدیدی که از
مسجد کردند، تصمیم گرفتند به این گودال و حیاط مسجد با آن
درختهای زیبا سروسامانی بدهند؛ این اتفاق با همیاری مردم شکل
گرفت؛ درختها و بوتههای خشکیده مسجد را بریدند و برای
همیشه آن گودال را پر از خاک کردند و روی گودال درخت تاک
(انگور) و گل کاشتند؛ در اطراف حیاط مسجد نیز چند نیمکت
ساختند؛ آبسردکنی را نیز برای تابستان جلفا در مسجد نصب
کردند؛ حالا مسجد امام زمان، نظم امام زمانی پیدا کرده بود و
تمیزی و نظافت شامل حال مردم و نمازگزاران مسجد شده بود؛
حیاط مسجد نیز جای راحتی برای خانوادهها مخصوصاً زنها و
پیرها و کودکان شده بود.
آن درختهای خشکیده که دیگر حاصلی نداشتند و اگر هم حاصلی
از آنها برمیآمد، چشمگیر نبود بهانه بعضیها شد؛ آنها گفتند: چرا
درختها را قطع کردید؟ شکایتی نوشتند و از امام جمعه و بقیه
نمازگزاران به شورای ائمه جمعه شکایت بردند و گفتند: اینها
درختان صد ساله را ریشهکن کردهاند؛ گرچه این شکایت راه به
جایی نبرد؛ حتی بعدها، زیباسازی مسجد همین اشخاص شاکی را
وادار به افسوس و عذرخواهی کرد.
ذهن امام جمعه هنوز در پی سروسامان دادن به این وضعیت بود؛
حس میکرد که این حیاط و این فضا چیزی کم دارد؛ مدتی بود که
خبرهایی در رسانهها پخش میشد مبنی بر اینکه مزار شهدای
گمنام در فلان دانشگاه یا فلان مسجد برپا شده است و مردم برای
زیارت به مزار این شهدا میروند.
فکر بکری به ذهن امام جمعه خطور کرد؛ همان روزها به من گفت:
«این مسجد امام زمان، خیلی قشنگ شده؛ اگر چند شهید گمنام در
حیاط مسجد داشته باشیم، چهقدر خوب است»؛ گفتم: این فکر از
کجا به ذهنتان رسید؟ گفت: نمیدانم؛ ناگهانی؛ گفتم: حتماً به شما
الهام شده؛ ساکت شدند و حرفی نزدند. https://eitaa.com/Rahpoyankosarfatemeye