11.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 زندگینامه شهید نصرت الله روغنی
#شهید_نصرت_الله_روغنی
#مفقود_الاثر #دیلم
#موسیان #فیلم
#زندگینامه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
@Raisali_irوصیتنامه شهید محمد امین بکمی.mp3
زمان:
حجم:
2.08M
🔊 وصیتنامه شهید محمد امین بکمی
🔻گوینده: خانم جباری
#شهید_محمد_امین_بکمی
#خورموج #دشتی
#موسیان #صوت_وصیت_نامه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
محمد بسيار با جرأت بود از همه بچههای محل جلوتر و با سخاوتتر بود. دنبال كارهاى روزمره و معاش هم بيشتر بود. گهگاهی به نوبت دنبال گاوها مىرفتيم نوبت او كه مى شد مىرفت در كوه و زغال آماده مىكرد. آنها را به خورموج مىبرد و مىفروخت.
نيمه سال ۵۶ پس از اتمام خدمت سربازی شهيد را ديدم كه با عدهای از دوستانمان در يك شركت ساختمانی در بوشهر مشغول به كار هستند، براى من هم كارى پيدا كرد.
🔻 راوی: همرزم شهید
#شهید_محمد_امین_بکمی
#خورموج #دشتی
#موسیان
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
یک روز به او اصرار کردم یکی از خاطرات جبهه را برایم تعریف کند.
گفت: خاطرهای دارم که باورش برای شما غیرممکن است.
محمدامین گفت: یادت میآید در شبی که امام میخواست فردای آنروز به تهران بیاید و من گفتم از آسایشگاه فرار کردم و درب خانهای کوبیدم و زنی مرا در خانه پذیرفت و ۱۰۰ تومان پول به من داد؟ گفتم: آری.
محمدامین ادامه داد: در جبهه با جوانی به نام علی با هم آشنا شدیم و در یک سنگر بودیم. علی در یکی از عملیاتها شهید شد.
فرمانده به من گفت که به این آدرس برو و خبر شهادتش را به خانوادهاش بده.
آدرس را گرفتم و راهی تهران شدم. وقتی به تهران رسیدم و آدرس موردنظر را یافتم، درب حیاط را به صدا درآوردم. در کمال تعجب، همان خانمی که به من ۱۰۰ تومان پول در آنروز داده بود، درب را باز کرد.
تا آن خانم را دیدم، از هوش رفتم. بعد از اینکه چشمانم را باز کردم، دیدم در خانه آن خانم هستم. او نیز تعجب کرده بود. درهرحال، قضیه شهادت فرزندش را به او گفتم و از خانه بیرون آمدم. باور کن، عجیبترین حادثهای که در زندگی برای من رخ داده بود، این قضیه بود.
🔻 راوی: همسر شهید
#شهید_محمد_امین_بکمی
#خورموج #دشتی
#موسیان
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir