عبدالحسين، ماشينی داشت و وقتی به جبهه رفت آن را به يكى از دوستانش داد تا براى او نگهدارى كند.
عبدالحسين، در جبهه بود كه دوستش تصادف كرد و ماشين خيلى خسارت ديد. ما به او زنگ زديم و قضيهی تصادف و خرابی ماشين را به او گفتيم؛ ولى وقتی ما موضوع را به او گفتيم، او در جواب گفت:
«ديگر در خصوص مسايل دنيوی با من صحبت نكنيد! من ديگر همه چيز دنيا را فراموش كردهام!»
🔻راوی: برادر شهید
#شهید_عبدالحسین_اردشیری
#بوشهر
#کرخه_نور
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
عبدالحسين، همچنين كتابهای مذهبى به جوانان همسايه و هم محلهاى مىداد و آنها را به راه راست هدايت مىنمود.
قبل از اينكه شهيد شود، به دلم افتاده بود كه اين دفعه كه رفت، ديگر برنمىگردد و همينطور هم شد...
🔻راوی: مادر شهید
#شهید_عبدالحسین_اردشیری
#بوشهر
#کرخه_نور
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
وقتی در جبههی شوش بود، من چند بار به ايشان زنگ زدم، ولی ايشان گفتند: «به من زنگ نزن، چون بچهها همه نشستهاند و منتظراند كه به آنها زنگ بزنند و وقتى شما زنگ مىزنى، من خجالت مىكشم!» من هم گفتم: «باشد، ديگر زنگ نمىزنم!»
🔻راوی: مادر شهید
#شهید_عبدالحسین_اردشیری
#بوشهر
#کرخه_نور
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir