eitaa logo
دنیای رنگارنگ 🎨
797 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
9.6هزار ویدیو
6 فایل
به نامِ اللّه ♥️ مَجلّه ی مَجازی دنیای رنگارنگ🎨 با پست های متنوّع برای تمام اعضای خانواده😉 تاریخ شروع به کارمون : روز جمعه ۱۴۰۲/۰۲/۲۲ سپاس از حضورتون در کنار ما 😍 اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 ♥️🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎨 حسین سَربازِ رَهِ دین بُوَد عاقبتِ حق طلبی این بُوَد از سَرِ نِی گفت ، سِبط پِیَمبر الله اکبر، الله اکبر... 🖤🦋 @Rangarang62
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎨 زینبم و دخترِ شاهِ دینم نایِبه ی اَمیرمُومِنینم اِذن جهادم ، بِدِه برادر الله اکبر ، الله اکبر... 🖤🦋 @Rangarang62
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎨 السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام♥️ 🔅اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي  و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اولیائک 🖤🦋 @Rangarang62
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - نام تو را گفتم و باران گرفت - سیب سرخی.mp3
3.65M
🎨 🍃نام تو را گفتم و باران گرفت 🍃خیس شد از گریه‌ی ما صحن‌ها😭 🎙 ♥️ 🖤🦋 @Rangarang62
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎨 در سِیرِ کبوتر ، هدفِ خلقت از آغاز 🕊 یک لحظه نشستن لبِ بامِ شما بود🕊 ♥️ 🖤🦋 @Rangarang62
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎨 ✅️ انیمیشن یکی از جذّاب ترین انیمیشن هایی که برای محرّم ساخته شده و بچّه ها بشدّت دوستش دارن ، بطور نامحسوسی روی خلّاقیت بچّه ها کار می کنه . . .👌 🖤🦋 @Rangarang62
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎨 ذوالجناح آمد ولی با خود سوارش را نداشت🥀 بی قرارِ بی قرار آمد ، قرارش را نداشت🥀 سال‌ها پا در رکابِ حضرتِ خورشید بود🥀 بر رکاب امّا سوارِ کهنه‌کارش را نداشت🥀 بر رکابِ خود نگینِ سرخِ خاتم را ندید🥀 بر رکابِ خود نگینِ شاهوارش را نداشت🥀 خوب یادش بود وقتی رهسپارِ جنگ شد🥀 دشت تابِ گام‌های استوارش را نداشت🥀 لحظه‌هایی را که بی او از سفر برگشته بود🥀 لحظه‌هایی را که اصلاً انتظارش را نداشت🥀 یال‌هایش گیسوانی غوطه‌ور در خاک و خون🥀 چشم‌هایش چشمه‌ای که اختیارش را نداشت🥀 اسب بی صاحب، شبیه کشتی بی ناخداست🥀 صاحبش را، هستی‌اش را، اعتبارش را نداشت🥀 پیکرِ خود را به خونِ آسمان آغشته کرد🥀 طاقتِ دل کندن از دار و ندارش را نداشت🥀 اسب‌ها در قتله‌گاه، آسیمه سر می‌تاختند🥀 کاش شرمِ دیدنِ ایل و تبارش را نداشت🥀 پیکری صدپاره از آوردگاه آورده بود🥀 که حسابِ زخم‌های بی شمارش را نداشت🥀 کاش دُلدُل بود و دِل دِل کردنش را می‌شنید🥀 لحظه‌ای که حیدر بی ذوالفقارش را نداشت🥀 بال‌هایش را همان جا باز کرد و جان سپرد🥀 آرزویی غیرِ مردن در کنارش را نداشت🥀 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 احمد علوی✍️ 🖤🦋 @Rangarang62
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎨 ☑️ پیشنهادِ ویژه 👌 ☑️ خاطره ای از دکتر زرّین کوب؛ روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویر را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه‌ای نشستم، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم می گشتم، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند، برای همین نمی‌خواستم فعلا کسی متوجه حضورم بشود، هر چه بیشتر فکر می کردم کمتر به نتیجه می‌رسیدم، ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته‌ی افکار را پاره کرد: ببخشید شما استاد زرین کوب هستید؟ گفتم: استاد که چه عرض کنم ولی زرین کوب هستم. خیلی خوشحال شد مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند. همین طور که صحبت می کرد، دقیق نگاهش می‌کردم، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد؟ پیرمردی روستایی با چهره‌ای چین خورده و آفتاب سوخته، متین و سنگین و باوقار. می‌گفت مکتب رفته و عم جزء خوانده، و در اوقات بیکاری یا قرآن می خواند یا غزل حافظ و شروع کرد به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه و چه زیبا غزل حافظ را می خواند. پرسیدم حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟ گفت: سؤالی داشتم گفتم: بفرما پرسید: شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟ گفتم: خب بله، صددرصد گفت: ولی من اعتقاد ندارم پرسیدم: من چه کاری میتونم انجام بدم؟ از من چه خدمتی بر میاد؟ (عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت می بردم) گفت: خیلی دوست دارم معتقد شوم، یک زحمتی برای من می کشید؟ گفتم: اگر از دستم بر بیاد، حتما، چرا که نه؟ گفت: یک فال برام بگیرید گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم ندارم. بلافاصله دیوانی جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: بفرما. مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم، نیت کنید فاتحه‌ای زیر لب خواند و گفت: برای خودم نمی‌خوام، می‌خوام ببینم حافظ در مورد امروز (روز عاشورا) چی میگه؟ برای لحظه ای کُپ کردم و مردد در گرفتن فال. حافظ ، عاشورا ، اگه جواب نداد چی؟ عشق و علاقه‌ی این مرد به حافظ چی میشه؟ با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوع پرداخته باشد. متوجه تردیدم شد، گفت چی شد استاد؟ گفتم هیچی، الان در خدمتتان هستم. چشمانم را بستم و فاتحه‌ای قرائت کردم و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحه‌ای را باز کردم : زان یارِ دلنوازم شُکریست با شکایت گر نکته دانِ عشقی ، خوش بشنو این حکایت بی مزد بود و منّت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدومِ بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی جانا روا نباشد خونریز را حمایت در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت ای آفتابِ خوبان می‌جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است در بدایت هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت 🏴🏴 خدای من این غزل اگر موضوعش امام حسین و وقایع روز و شب یازدهم نباشد، پس چه می تواند باشد! سالها خود را حافظ پژوه می دانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل، از این زاویه نگاه نکرده بودم، این غزل، ویژه برای همین مناسبت سروده شده. بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه کردن با من کرد و از حفظ با من همخوانی می کرد و گریه می کرد طوری که چهار ستون بدنش می لرزید، انگار داشتم روضه می‌خواندم و او هم پای روضه‌ی من بود. متوجه شدم عده‌ای دارند ما را تماشا می کنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواهی که متوجه حضورم نشده، حالا دیگه می دونستم سخنرانی خود را چگونه شروع کنم. بلند شدم، دستم را گرفت می‌خواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم، دستش را به نشانه‌ی ادب بوسیدم. گفت معتقد شدم استاد، معتقد بودم استاد، ایمان پیدا کردم استاد، گریه امانش نمی داد. آنروز من روضه خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه‌ی من گریه کردند که پای هیچ روضه‌ای به قول خودشان گریه نکرده بودند. پیشنهاد می کنم هر وقت حال خوشی داشتید، وقایع روز عاشورا و شب یازدهم را در ذهن خود مرور کنید و بعد این غزل را بخوانید. 👌 🖤🦋 @Rangarang62
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - غم دل - پویانفر (2).mp3
5.5M
🎨 ☑️ مدّاحی بنشین تا به تو گویم زینب غمِ دل با تو بگویم زینب😭 🎙 🖤🦋 @Rangarang62
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا