eitaa logo
رنگین کمان 🌈
480 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
41 فایل
کشکول (سیاسی،اجتماعی،دینی،عکس نوشته و...) لینک دعوت کانال ⬇️ http://eitaa.com/joinchat/929759250C9dcea431bf برآے تبـادلـ و پیشنهادات بہ آیدے زیر مـراجـعـہ ڪنـید💐 @Mf4506 @Sobhan59 👌برداشتن هر گونه مطلبی از کانال جایز است #حَلالاًطَیّباً
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگینامه و خاطرات 🔟 اکنون به سراغ هریک از آن بروید، به خوبی خواهید یافت که تمامی آنها به دنبال آن هستند تا از خود شخصیتی همانند شخصیت بسازند. همه آنها به جهاد به چشم در تمامی زمینه‌ها می‌نگریستند. حتی آنها به نحوه لباس پوشیدن جهاد نیز توجه داشتند و تلاش می کردند در لباس پوشیدن نیز مشابه جهاد باشند. زمانی که وارد دانشگاه شد ۱۸ یا ۱۹ سال داشت. واقعا جای تعجب دارد که چگونه جوانی با این سن و سال کم می تواند در یک دانشگاه تأثیر بسزایی بر دانشجویان هم سطح خود داشته باشد. ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 1⃣1⃣ در این برهه از زندگی خود میان دو گزینه « فعالیت فرهنگی داوطلبانه» و « فعالیت نظامی » که در حقیقت به آن می‌ورزید، گزینه اول را انتخاب کرد. او به این نتیجه رسیده بود که اولویت در آن برهه، تقویت فرهنگی جوانان است. وی گام گذاشتن در مسیر را در آن زمان نوعی می دانست و قصد داشت تا از ظرفیت های جوانان بهره برداری کند. از همین روی، جهاد در طول دو سال، تلاش بی وقفه ای را در راستای تربیت نیروهای جوان برای لبنان انجام داد. وی در واقع، بیش از آنکه رهبری جوانانِ دانشگاهی را برعهده داشته باشد، با آنها رابطه برادری برقرار کرده بود. آثار اقداماتی را که جهاد در آن زمان در دانشگاه آمریکایی بیروت انجام داد، امروز به عینه می توان در این دانشگاه دید. ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 1⃣2⃣ در رشته بیزینس(تجارت) تحصیل کرد و پس از پایان_دوره دانشگاه، جهاد به طور رسمی وارد کار شد. وی در اولین مأموریت، مسئول ستاد حزب‌_الله‌ در منطقه‌ای در شد. در آن زمان وی ۲۲ سال داشت. بنابراین، در ابتدای جنگ سوریه، به این کشور رفت و رسما عهده دار خود شد. در آن مأموریت دستاوردهای زیادی خلق کرد. او فرماندهی گروهی را برعهده داشت که عمدتا اعضای آن ۱۰ سال از جهاد بزرگتر بودند. با این حال، آنها هیچ مشکلی با جهاد نداشتند و از اوامر وی اطاعت می کردند و بسیار جهاد را دوست داشتند. من شخصا از یکی از آنها سؤال کردم که چگونه راضی شدی تحت رهبری فردی قرار بگیری که ۱۰ سال کمتر از تو سن و سال دارد؟ وی در پاسخ گفت: چون از ابتدا که با شخصیتش آشنا شدم دیدم با وجود اینکه تنها ۲۲ سال دارد اما بسیار مهربان، با محبت و در عین حال باهوش است و تسلط خاصی به مسائل دارد. البته همان‌گونه که گفتم تمامی این ویژگی های شخصیتی جهاد نشأت گرفته از ویژگی های بوده است. ✍ راوی: دوست شهید ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 1⃣3⃣ شخصی بسیار بود و همگان به این اذعان داشتند. وی در عین باهوشی و تیزهوشی، شخصیتی بسیار لطیف و داشت. هوش جهاد تنها در امور و مسائل نظامی محدود نمی شد، بلکه در تمامی زمینه‌ها از این هوش استفاده می کرد. به یاد دارم زمانی که در زمینه‌های به مشکلی با شرکایم برخورده بودم، جهاد پس از فهمیدن مسأله وارد میدان شد و ضمن صحبت با شرکای من، به آنها راهکارهای بسیار مناسبی برای پایان این مشکلات معرفی کرد. این، حاکی از هوش سرشار جهاد نه تنها در مسائل نظامی، بلکه در دیگر مسائل و زمینه‌هاست. ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 1⃣4⃣ پیش از شهادتش بسیار به رسیدگی میکرد. او را به کلاس های آموزش نظامی میفرستاد و مهارتهای مختلف را به او آموزش میداد. علاوه بر این حاج_عماد تلاش بسیاری برای تقویت جهاد در آموزش علوم مختلف داشت. در فراگیری، هضم و بهره برداری از علوم مختلف بسیار سریع عمل میکرد. حتی در مواقعی که جهاد بنابر دلایلی از جمله شرایط سنی قادر به یادگیری برخی علوم در دانشگاه نبود به مطالعه دقیق کتاب های مربوط به حوزه مورد علاقه اش میپرداخت. یکی از اساتید فلسفه و عرفان میگفت:«« جهاد در زمینه های گوناگون است و سرعت پیشرفت او خارج از حد تصور است. ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 1⃣5⃣ دوره مأموریت در مقام ستاد منطقه‌ای در سوریه به پایان رسید. از این مرحله به بعد جهاد بیشتر توانست بر زمینه‌هایی که علاقه دارد، تمرکز کند. جهاد در آخرین سال از عمرش، شخصیت و خود را به صورت گسترده تقویت کرده بود. وی تا قبل از سال آخر زندگی خود، بیش از انجام واجبات، فعالیت چندان دیگری در انجام عبادات نداشت. با این حال، در آخرین سال زندگی خود به طور کلی متحول شده و به صورت گسترده به امور روی آورده بود. ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 1⃣6⃣ به یاد دارم روزی با من مدام تماس می‌گرفت و من پاسخ او را نمی‌دادم. برای بار یازدهم به او جواب دادم و گفتم که در حال گوش دادن به سخنان بودم. وی با عصبانیت آمیخته با محبت و شوخی گفت که به منزلش بروم. آنجا گفت که مسئولیت پرونده به من سپرده شده است. وی به طور مستقیم از شهادت سخن می گفت و رسما تصریح می کرد که من از این پس دیگر می شوم. هیچ‌گاه را اینگونه ندیده بودم. ✍راوی: دوست شهید
زندگینامه و خاطرات 1⃣7⃣ در سال آخر زندگی ، در یکی از روزهایی که در یک منزل خوابیده بودیم، ساعت یک و سی دقیقه بامداد به ناگهان صدای گریه و ناله به گوشم رسید. از جای خود برخاستم تا علت را جویا شوم و هنگامی که درب اتاق جهاد را کمی باز کردم، متوجه شدم وی در حال خواندن به شدت می‌گرید. من در طول مدت آشنایی خود با جهاد هیچگاه با چنین صحنه‌ای مواجه نشده بودم. آنچه که من از جهاد سراغ داشتم، یک شخصیت لطیف و شوخ طبع بود. هیچگاه او را در حال گریستن آن هم به این صورت ندیده بودم. حتی در سال آخر زندگی خود می‌خواند و هر شب می گریست و با مناجات می کرد. ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 1⃣8⃣ به یاد دارم، هشت ماه پیش از ، شبکه گفتگویی را با یکی از سران معارضان سوری انجام داد. این عضو ارشد معارضان سوری تصریح کرد که را مأمور پیگیری پرونده کرده است. روزی را دیدم و از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ چگونه رسانه‌هایی همچون العربیه و اسکای نیوز به عهده دار شدن عملیات جولان توسط تو پی برده‌اند؟ وی در پاسخ جمله ای به من گفت که هیچگاه آن را فراموش نمی کنم. وی گفت: «آیا زیباتر از لحظه‌ای که من در جریان بمباران بالگردهای نظامی اسرائیل ترور می شوم، وجود دارد؟» هیچگاه این پاسخ را فراموش نمی کنم. پاسخ بسیار شوکه کننده ای بود، خصوصا که مدتی بعد جهاد دقیقا با شلیک بالگرد به شهادت رسید.جهاد واقعا شخصیت بی نظیری بود و در تمامی زمینه‌ها از علوم و مهارت‌های بسیاری برخوردار بود. ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 1⃣9⃣ هیچگاه از کسانی که به آنها به عنوان الگو می‌نگریست، غافل نبود. او همواره از پدرش سخن می‌گفت و خاطرات مربوط به وی را تعریف می کرد. جهاد همچنین از اشخاصی همچون هم حرف می زد و از خاطرات و رفت و آمدهایش با ایشان می گفت. او درباره سید_القائد هم حرف می زد. از سوی دیگر، یکی از بی‌نظرترین مقاومت محسوب می شود که مسئولیت صدور انقلاب_اسلامی_ایران را برعهده گرفت. همواره می گفت که من یک پاسدار هستم اما نه فقط در لبنان و حزب_الله. من هستم؛ انقلابی که (ره) آن را به ثمر نشاند و اکنون من وظیفه دارم آن را به سراسر کشورهای دیگر صادر کنم. وی تصریح می کرد که چارچوب فعالیت من تنها به لبنان محدود نمی شود. به همین دلیل است که ما شاهد بودیم وی به عراق، فلسطین و دیگر کشورهای اسلامی می رفت. ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 2⃣0⃣ به امام حسین (ع) علاقه خاصی داشت و همیشه محرم ها در حسینیه ها و مساجد حضور داشت و خالصانه عزاداری و گریه میکرد. از سبک عزاداری های ما خوشش می آمد و بسیار با ارادت نسبت به حضرت (ع) صحبت میکرد. میگفت اگر بشود حتما برای ایران می‌آیم . از مداحی محمود کریمی خوشش می آمد و مداحی «اللهم الرزقنا شهادت» که من خوانده بودم برایش جذاب بود. بخاطر علاقه اش به اهل بیت و عزاداری به سبک جوانان ایرانی مداحی های ما را شنیده بود. ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 2⃣1⃣ مشغول انجام کارهای روزانه بودم که یکی از رفقا تماس گرفت و گفت یکی که خیلی دوستش داری چند دقیقه دیگه پایین ساختمون منتظرته! آماده شدم و اومدم پایین. یه ماشین با شیشه های دودی در انتظارم بود! داخل ماشین دیده نمی شد! در ماشین رو كه باز کردم، از ديدن راننده هم ذوق زده شدم و هم تعجب كردم! پشت فرمون نشسته بود! راه افتاديم... در کوچه پس کوچه های رسیدیم به دفتر کار یکی از دوستان. نماز رو خوندیم و نشستیم به صحبت. حرفامون حسابی گل انداخته بود و از هر دری سخنی به میان می اومد... بحث رسید به ! ایامی بود که عکسهای حاجی در ضد ، در شبکه های دست به دست می شد، و نگران جون بود... بهش گفتم انگار دلش خیلی برای بابات تنگ شده! خندید و گفت همینطوره! گفت داریم برای مراسم سالگرد برنامه ریزی می کنیم. میشه رو دعوت کنی به عنوان مراسم بیاد ؟ گفتم چشم، إن شاء الله به میگم. می گفت میخوام امسال مراسم رو متفاوت برگزار کنیم... بله، مراسم خیلی متفاوت برگزار شد... چون پيش از رسيدن به سالگرد ، هم به پدرش ملحق شده بود... ✍ راوی: ☑️ شادی ارواح طيبه و خصوصاً جهاد عزيز ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 2⃣2⃣ بسیار آدم عاطفی ، مهربان ، و باغیرتی بود. در ایام فوت مادر در بسیاری از مواقع همراه او بود. حاج قاسم به شدت با محافظ مخالف بود ، ، پدر جهاد، همیشه در فضاهای عمومی پشت حاجی می ایستاد که اگر خدای نکرده تیری شلیک می شود به او اصابت کند و نه به حاج قاسم. جهاد هم همینطور نسبت به تعصب داشت. ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 2⃣3⃣ با اینکه یک جوان امروزی بود اما فوق العاده نجیب و مومن بود و حد و حریم خود را با هرکس بخصوص حفظ میکرد به طوری که در هر فضایی حضور پیدا نمیکرد.به نمازش اهمیت زیادی میداد و تمام تلاش خود را میکرد که نمازش را بخواند... نماز شبش ترک نمیشد و هرگاه میخواست بخواند اجازه نمیداد کسی متوجه بشود و در اتاقش را میبست و انگار همه میدانستند الان کسی اجازه ورود به اتاقش را ندارد. Join👇 🆔 @Rangiinkaman
زندگینامه و خاطرات 2⃣4⃣ مشهد را خیلی دوست داشت. هر وقت دلش می گرفت و وقت آزاد داشت، می گفت بریم . خودش می رفت. گاهی هم به من زنگ میزد و میگفت فاطمه، بریم مشهد؟می رفتیم.. خیلی سفرهای خوبی هم می شد. بعد از بابا، متولیان حرم های متبرکه، پرچم های متبرکه را برایمان فرستادند، تا با بابا دفن کنیم. پرچم ، ، .... بعد از شهادت هم پرچم های کربلا و حرم را بر ایمان فرستادند. موقع تدفین اول پارچه را که جهاد عاشق ایشان و عزاداری برایشان بود را پهن کردیم. در همون حین، کسی رسید که پرچم گنبد را آورده بود. آن فرد اصلا از زمان دقیق مراسم خبری نداشت. خواست خدا بود که به موقع رسید. این پرچم را حتی برای بابا هم نفرستاده بودند. انگار خود امام_رضا آن را فرستاده بود. "خاطره ای از زبان " فاتحه ای را به روح پاک شهدا تقدیم بفرمایید Join👇 🆔 @Rangiinkaman
زندگینامه و خاطرات 2⃣6⃣ یک روز من و در فرودگاه تهران با هم ملاقات گذاشته بودیم و من از قم برای دیدار وی رفتم، جهاد به محض این که مرا دید گفت : چقدر لاغر شده ای تو مگر ورزش نمی کنی؟!! مگر آقا نفرموده اند: «تحصیل، تهذیب ، ورزش»!!! و من فهمیدم که سخنان به چه میزان تاثیر گذار بوده و برای امثال جهاد_مغنیه به چه میزان با اهمیت است! ✍ راوی: سید کمیل باقر زاده ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 2⃣7⃣ 🔵 توسل به امام زمان (عج) ◾️بعد از شهادت و ازدواج دو فرزند دیگرم -مصطفی و فاطمه- من با زندگی می‌کردم. یک شب قبل از ماموریت سوریه، نیمه های شب دیدم با صدای بلند گریه می‌کند. به سرعت به اتاقش رفتم و متوجه شدم در حال است. ◾️ شب جمعه بود و قرار بود فردای آن روز به «قنیطره» سوریه برود. فردای آن روز ازش سوال کردم که چرا گریه می کردی؟ خجالت کشید و گفت: هیچی. ◾️شنبه از سوریه تلفن کرد. پرسیدم کِی برمیگردی؟ جواب داد یا یکشنبه شب و یا دوشنبه. من دوباره پرسیدم که تو آن شب به چه کسی متوسل شده بودی؟ اول حرفی نزد. بعد گفت: من در نمازم خطاب به حجت بن الحسن(عج) صحبت میکردم. پرسیدم چه می گفتی؟ سکوت کرد. قسمش دادم که بگو. گفت: به ایشان می گفتم که من بنده گناهکاری هستم و...» ◾️مادر جهاد بقیه حرفها را نگفت و فقط این را گفت که تا وقتی در این دنیا بود، دل من قرص و آرام بود. ✍ به نقل از مادر ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 2⃣8⃣ 🔴 شهید جهاد مغنیه را کسی نمی شناخت اما وقتی شهید شد خیلی زود عطر شهادتش دل‌های جوانان جبهه مقاومت را پر کرد. این ویژگی شهدای است. تا زنده‌اند فقط سرویس جاسوسی رژیم صهیونیستی آن‌ها را می‌شناسد، اما پس از همه جهان متوجه شان می‌شود. 🔹مطلبی مربوط به تصویر همیشه را با می‌دیدید، اینبار با سلاح ببینید. با دوربین‌ها می‌توان در هزاران کیلومتر آن طرف‌تر خط شکنی کرد اما با شاید کیلومترها آن طرف‌تر. 🔹دوربین‌ها زینبی‌اند و تفنگ‌ها ؛ و جهان را فتح می‌کند. Join👇 🆔 @Rangiinkaman
زندگینامه و خاطرات 2⃣8⃣ روزی از پرسیدم که تا کنون چند مرتبه را دیده ای؟ وی پاسخ داد: «شاید پنج یا شش مرتبه» از او پرسیدم قبل از شهادت پدرت یا پس از شهادت ایشان؟ وی گفت: «اولین دیدار قبل از پدر بود، من و دوستان وارد اتاق آقا شدیم، فردی مرا به ایشان معرفی کرد و آقا فرمودند:‌« مراقب پدرت باش خیلی برای من عزیز است» دفعه بعد که پس از شهادت پدرم به دیدار رهبر_معظم_انقلاب رفتم ایشان با لحن شوخی به من فرمودند:‌ «مگر به تو نگفته بودم مراقب پدرت باش؟» این نشان از اهمیت این پدر و پسر می دهد که در آن طرف مرز ها بار را بر دوش می کشند. راوی: سید کمیل باقر زاده Join👇 🆔 @Rangiinkaman
زندگینامه و خاطرات 3⃣0⃣ روایتی از دختر فرمانده شهید سردار سرلشگر یکی از دوستان بابا به اسم ابوجاسم در تعریف میکرد که بعد از شهادت بابا   به طور محرمانه و امنیتی با چند تا از بچه های سپاه_قدس،سر مزار بابا اومد و ساعت ها سر مزار بابا نشست و خیلی گریه کرد و درد دل کرد. همه ی بچه ها میگفتن نمیدونیم از حاج_حمید چی خواست تا اینکه تقریبا کمتر از یک ماه بعد به شهادت رسید و همه گفتن که   شهادتش رو از گرفت. ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 3⃣1️⃣ جشن تولد يكی از دوستانمان بود با تصميم گرفتيم با هم برويم و برايش كادو بخريم من به جهاد يكی از بهترين پاساژ ها رو برای خريد معرفی كردم که به انجا برويم اما جهاد مخالفت كرد و از من خواست كه به يكی از مغازه ها برای خريد كردن برويم. وقتی رسيديم ديدم كمی چهرش درهم رفت و سرش پايين بود از او سوال كردم اتفاقی افتاده ؟ گفت دلم ميگيرد وقتی جوانان را اين‌گونه مي‌بينم ديدم نگاهش به آن سمت خيابان رفت. چند دخترو پسر مشغول شوخی باهم و حركات سبكانه‌ای بودن، دستش را روی شانه ام گذاشت وگفت برويم. به داخل مغازه رفت وسريع چيزي برای هديه انتخاب كرد و برگشتيم. در داخل ماشين سرش پايين و زياد حرف نميزد مگر اينكه من با او صحبت مي‌كردم و او پاسخ دهد شب هنگامی كه ميخواستيم به مهمانی برويم ناگهان او را جلوی در خانه خود ديدم و پرسيدم اينجا چيكار مي‌كنی ؟ من فكر مي‌كردم رفتی!؟ گفت من نمي‌اييم ولی از طرف من هديه را به او بده و تبريک بگو از او علت اينكار را سوال كردم گفت شنيدم جايي كه تولد را گرفته اند مكان مناسبی برای شركت ما نيست ما آبروی و جوانان اين راهيم آنوقت خودمان نامش را خراب كنيم؟! ✍راوی : یکی از دوستان شهید پی نوشت : حیا داشته باشیم❗️همین … والبته آبروی دینمون هم حفظ کنیم ، چون مردم به دین نگاه میکنند و علاقه پیدا میکنند... 👈مثل باشیم.👉 ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 3⃣2⃣ 📿 سجاده آسمانی این یک سجاده معمولی است؛ شاید هم نیست! چون از روی این سجاده یک جوان روزی پنج نوبت اوج می‌گرفت و به معراج می‌رفت.. نیمه‌شب‌ها همین سجاده شاهد سوز مناجات عاشقانه آن جوان مجاهد بود.. در سجده بعد از هر نماز، شبنم اشک زلال آن جوان مخلص از روی گونه‌های چون برگ گلش بر روی همین سجاده می‌غلتید.. پیشانی نورانی‌اش بر روی همین مهر فرود می‌آمد.. بند بند انگشتان دستش دانه‌های همین تسبیح را لمس می‌کرد.. این یک سجاده معمولی نیست.. بُراقی است که را به عرش می‌بُرد.. 📿سجاده‌ای است که جهاد آن را از هدیه گرفته بود، و همیشه در گوشه اتاقش گسترده بود.. کهف حصینی بود که هر روز بارها در فرصت خلوت با خدا به آن پناه می‌برُد.. كاش ما هم براى خودمان چنين مأمن و پناه‌گاهى براى خلوت با خدا داشته باشيم... ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 3⃣3⃣ به فوق العاده علاقه داشت، در بسياری از كارها به خصوص دينش از كسب تكليف ميكرد،او تمام اين و و را از مادرش گرفته بود. ⁉️ اكنون اين براي ما سوال است كه چگونه به شهيدجهادمغنيه رسيد!؟ جواب اين سوال بسيار واضح است جــهاد همه ی اينها را از مادرش داشت، مــادری كه و او بود در و دوستش بود در شادی و غم و ياور و همدردش بود در سختی ها، اون جهاد شــدن امــروزش را مديون است. ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگینامه و خاطرات 3⃣4⃣ گاهی در جمع دوستانمان اگر از بچه ها حرفی ناشایست میشنید با همان خنده اش به آنها متذکر میشد ، همیشه هرکجا بود تا صدای را میشنید نمازش را میخواند ، حتی گاهی اوقات در جلسه در حین حرف زدن که بود تا صدای اذان به گوشش میرسید انگار که در گوشش صدایش کردند، به آرامی بلند میشد و از همه ما میخواست اول را بخوانیم و بعد به کار ادامه دهیم. ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان
زندگینامه و خاطرات 3⃣5⃣ هر زمانی را که مناسب می دید برای دوستان خود جلسه ای می گذاشت و با آن ها سخن میگفت. او شخصی بسیار بود و همگان به این هوش اذعان داشتند. وی در عین باهوشی و تیزهوشی ، شخصیتی بسیار لطیف و داشت. هوش تنها در امور و مسائل نظامی محدود نمی شد بلکه در تمامی زمینه ها از این هوش استفاده می کرد . ʝσvłŋ→°.•رنـگــ🌈ـین کـــ🏹ـمان