رصدنما 🚩
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_پنجاهودومـ #حقالناس و #حقالنفس اما يكي ا
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_پنجاهوسومـ
#شراڪت
از همشهريهاي ما بود. ڪسي ڪه به ايمان او اعتقاد داشتيم. او مدتي قبل، از دنيا رفت. حاال او را در وضعيتي ديدم ڪه خوشآيند نبود! گرفتار عذاب نبود،
اما اجازه ورود به بهشت برزخي را نداشت!✋
وقتي مرا ديد، با التماس از من خواهش ڪرد ڪه ڪاري برايش انجامـ دهم. لازم نبود حرفي بزند، من همه چيز را با يڪ نگاه مےفهميدم. گفتم اگر توانستم چشم.
او هم مثل خيليهاي ديگر گرفتار حقالناس بود. مدتي پس از بهبودي، به
سراغ برادر ڪوچڪترش رفتم، بلڪه بتوانم ڪاري برايش انجام دهم.
به برادرش گفتم: خدا رحمت كند برادر شما را، اما يك سؤال دارم، از برادرتان راضي هستي؟🤔🤔
نگاهي از سر تعجب به من كرد وگفت: اين چه حرفيه، خدا رحمتش كنه، برادرم خيلي مؤمن بود. هميشه برايش خيرات مےدهم.
گفتم: اما برادرت پيغام داده ڪه من گرفتار حق الناس هستم. بايد
برادر كوچكترم مرا حلال ڪند.
ايشان با اخم مرا نگاه كرد و گفت: اشتباه مےڪني.
گفتم: اما برادرت به من توضيح داده. اگه لطف كني و بشنوي برايت ميگويم. ولي بايد قول بدهي كه او را حلال ڪني.
لبخند تلخي برلبانش نقش بست و گفت: جالب شد، بگو، اگر واقعاً درست باشد
حلالش مےڪنم.
گفتم: شما بيست سال قبل با برادرت در يك ڪار اقتصادي شراڪت
داشتيد. صد هزار تومان شما و صد هزار تومان برادرت آورديد و برادرت اين پول
را به ڪسي داد ڪه ڪار ڪند.
اين بنده خدا گفت: بله، خوب يادمه. يڪ سال شراڪت داشتيمـ.
آن شخص سود را ماهيانه به حساب برادرم مےريخت و او هم هر ماه دو هزار تومان به من مےداد.
گفتم: مشكل همين مطلب است. حق شما سه هزار تومان بوده ڪه هزار تومان را برادرت بر مےداشت.
او باز هم باتعجب نگاهم ڪرد و گفت: از ڪجا مےداني؟
گفتم: "او خودش همين مطلب را به من گفت. اما قول دادي
حلالش ڪني.« من اين را گفتم و رفتم.
يڪی دو ماه بعد ايشان به سراغ من آمد و گفت: آن روز كه شما آمدي، از همان شخصي ڪه پول در اختيارش بود و ڪار اقتصادي
ميڪرد پيگيري ڪردم. حرف شما درست بود، اما برادرم حكم پدر
برايم داشت، او را حلالش ڪردم.
همان شب برادرم را در خواب ديدم.
خيلي خوشحال بود و همينطور از من تشڪر ميڪرد. بعد هم به من گفت: برو داخل حياط خانه مادر،
فلان نقطه را حفر ڪن. يك جعب گذاشتهام ڪه چند سكه طلا داخل
آن است.
گذاشته بودم براي روز مبادا، اين سڪهها هديه براي توست.
ايشان ادامه داد: من رفتم و سڪهها را پيدا كردم. حالا آمدهام پيش شما و ميخواهم دوسه
تا از اين سڪهها را براي ڪار خير بدهم تا ثوابش براي برادرمـ باشد.🌹🌹
من هم خدا را شڪر ڪردم. يڪي دو خانواده مستحق را به او معرفي
ڪردمـ و الحمدلله پول خوبے به آنها پرداختــ شد.
#ادامه_دارد
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
😌👌.•░از ڪسےڪه ڪتاب نمےخونه بترس
از اونےڪه فڪر میڪنه
خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ
.↯🌱↯. Eitaa.com/Rasad_Nama