eitaa logo
رصدنما 🚩
2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
8.7هزار ویدیو
255 فایل
ˇ﷽ ما استراحت نخواهیم ڪرد این انقلاب و جامعہ آنقدر ڪار درش هست ڪه دیگر استراحت بـےاستراحت. بےآنڪه هیچ پست وسمت وحڪمے درڪار باشد. #شهید_بهشتے♥️🌱 #نَحنُ_جُنودُڪَ_بَقیَّةَ_الله³¹³ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
رصدنما 🚩
⇜‌[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #بینایی #قسمت_یازدهم باید دقت کرد که احزاب برای ابراز دیدگاه هاشان هر
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽ با این همه گویی حضار در صف ها به کسی اعتماد نداشتند چون آن چه در دستگاه های آنان ضبط شد جز جمله هایی بی‌محتوا و پوچ نبود همه عموماً در مورد زیبایی صبح، صبحانه ای که با عجله خورده بودند، چگونگی محافظت از کودکان در زمانی که مادران پای صندوق می‌رفتند احتمال ماندن پدران در منزل تا بازگشت مادر و بعدحضور آن ها در حوزه‌ها و این قبیل اراجیف صحبت می‌کردند: 😒 بهترین راه همین است یکی از ما می رود و دیگری پیش بچه می‌ماند و بعد جاها تغییر می‌کند ما که هرگز نمی توانیم با هم بیاییم رای بدهیم پسر کوچکم با دختر بزرگترم که هنوز به سن رای دادن نرسیده در منزل مانده است...😕 بله او همسر من است... از دیدار با شما خوشحال شدم...☺️ من هم همین طور... آقا عجب صبح خوب و خنکی!... گویی از دیروز بعد از ظهر آغاز شده... بله این طوربه نظرمی آیدکه تقدیرچنین بود...😌 با وجود قوی بودن میکروفون ها ودستگاهای گیرنده که بر ماشینهای سفید، آبی، سبز، قرمز و سیاه نصب شده بود هیچ اثر مشکوکی در آن سخنان حداقل از لحاظ ظاهری وجود نداشت اما برای تهمت زدن احتیاجی به داشتن مدرک عدم اعتماد یا شک و ظن نبود به خصوص در آنجا که کسی می گفت:( گویی از عصر دیروز آغاز شده...) یا اینکه: تقدیر چنین بوده...)😏 اگر کسی قصد بهانه تراشی داشت همین جملات کفایت میکرد جملاتی که بی اراده و نا خودآگاه بر لب ها جاری می شد و درعین حال بسیار خطر ناک بود بنابراین مقرر شد به شیوه ی سخن گفتن و نحوه ی زیر و بم شدن صدا دقت کنند.😞 برای اینکار اصولاً جاسوسانی که به محل فرستاده می شوند مهارت های لازم را کسب می‌کنند و به آنها توصیه می‌شود در آغاز موارد خاص را برگزینند از آن ها فاصله بگیرند و در انتها یا آغاز صف بایستند🤨 البته گیرنده قدرت بالایی داشت و قادر بود اصوات را از مسافت‌های دور هم ضبط کند اما لازم بود شماره و نام رای دهنده ی مشکوک ثبت شود این عمل بسیار ساده بود زیرا معمولاً مسئولیت حوزه و یا صندوق نام و شماره افراد را با صدای بلند می خواندند😌 در آن حالت جاسوسان به بهانه ی انجام کاری سریع ازصف بیرون می‌آیند به خیابان می روند و از طریق باجه ی تلفن موضوع را برای مرکز امنیتی شرح می دهند🤨 نمی شود این روش را با هدف گیری در مسابقه ی تیراندازی شبیه دانست آن چه انتظار می‌رود این است که شانس و بخت یا هر پدیده ی غیر عادی دیگری باعث فرار سوژه نشود با این حال تصور نمی شد نه در آن لحظات و نه در آینده معلوم نشود که هدف رای دهندگان در هفته ی گذشته که ساعت چهار عصر در حوزه ها ازدحام کردند یا روز دوشنبه که از صبح در حوزه ها حاضر شدند چه بوده است زیرا آنچه دستگاه‌های امنیتی می دانستندچیزی جز چند جمله ی رد و بدل شده میام مردم حاضر در صفوف نبود. 👌 از جمله ی(تقدیر بود...) ویا جملات بی پایانی که از زبان فردی خارج شده ویا فردی که بی نتیجه نالان بود. شاید ناله ی فرد برای جلب توجه طرف مقابل باشد. البته او به تازگی از همسر خود جدا شده بود واگر جاسوس این موارد را در دفترچه ثبت نمی کرد وبه همراه صدای ضبط شده ی مرد ارائه نمی داد شاید کار به مشکل برمی خورد😞 به طور مثال روز بعد از او می پرسیدند: (فردی را که روز قبل به او گفتید تقدیر بوده... می‌شناسید؟)🧐 ( بله می‌شناسم.) ☺️ (قبل از دادن جواب خوب فکر کنید. هدف شما از گفتن این جمله چه بود؟)🤨 ( از طلاق همسرم صحبت می کردم.)😞 (احساس شما درباره این جدایی چیست؟) مرد عصبانی و در عین حال تسلیم است. خود این گونه می‌گوید:😡 (کمی حس عصبانیت وکمی حس درماندگی...) ( تصور می‌کنید این احساس برای آه کشیدن در کنار یکی از دوستان علتی موجه و قانع‌کننده باشد؟)🤔 ( نمی دانم.) ( اما شما آه کشیدید.)🤨 (نمی دانم، نمی توانم به یاد بیاورم که آه کشیده ام یا خیر.)😒 ( بسیار خوب، ولی ما مطمئن هستیم که آه کشیده اید!)😔 ( شما که در آنجا نبودید، از کجا باخبر هستید؟)😳 ( چه کسی می گوید ما در آنجا حاضر نبودیم؟)🤨 (به طور قطع دوستم بهتر از هر کسی می داند که من آه کشیده ام یا نه.می توانید از او سوال کنید.)😕 ( اما ظاهراً شما با هم زیاد صمیمی نیستید!)😞 ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ .↯🌱↯. Eitaa.com/Rasad_Nama
رصدنما 🚩
[• #قصص_المبین✨ •] (هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے) رمان #نقاب_ابلیس #قسمت_یازدهم (مصطفی) نیرو
[• ✨ •] (هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے) رمان (مریم) قبل از اینکه به چشم کسی بیاییم، چادرم را برمی‌دارم. زیر چادر، تیپ قرمز و مشکی زده‌ام. دهان الهام باز می‌ماند: -خاک برسرم مریم این چه ریختیه؟ درحالی که شالم را باز می‌کنم و موهایم را بیرون می‌ریزم، می‌گویم: -نه پس، با قیافه بسیجیا برم ادای دختر ژیگولارو دربیارم؟ دو طرف شال را این طرف و آن طرف شانه‌ام می‌اندازم. انقدر عقب است که گوشواره‌ام پیدا می‌شود. وقتی در را باز می‌کنند که داخل بیایند، سوز سرما به گردنم می‌خورد و بدنم مورمور می‌شود. جداً سردشان نمی‌شود که در این سرما شال‌شان را عقب می‌برند؟ الهام از قیافه‌ام، خنده‌اش می‌گیرد: -وای مریم! تو اگه آب بود شناگر ماهری بودی! چقدرم بهت میاد! تصور کن مسئول فرهنگی بسیج خواهران با این تیپ! به جای این که بخندم، نگران می‌شوم: -میگم یه وقت یکی از خانومای بسیج نیاد، من رو با این وضع ببینه؟ -نترس بابا با این آرایشی که تو کردی منم نمی‌شناسمت! جایی‌ام که نشستیم خیلی دید نداره! مسن‌ترها گاهی با تاسف و کمی عصبانیت نگاهم می‌کنند و جوان‌ترها با حسرت و تعجب. تا به حال این نگاه را تجربه نکرده بودم. با این قیافه معذبم. به خودم نهیب می‌زنم که: - خب جلوی نامحرم که نیست... بعدم باید یکم نقش بازی کنی... دلم برای چادرم تنگ می‌شود. طاقت نمیاورم و به الهام می‌گویم: -چادر رو بده بندازم روی سرم همین‌جوری... سخنران‌شان خانم حسینی (دقت کنید: حسینی!) خودش هم یک ته آرایش ملایم دارد و تمام مدت سخنرانی، چشمش به من است. الهام هم طبق نقشه قبلی، هربار درست زمانی که خانم حسینی نگاهم می‌کند، نگاهی از سر انزجار و تنفر به من می‌اندازد و غر می‌زند! حواسش هست که تندتند یادداشت بردارد. من هم باید ادای مریدان شیفته را دربیاورم و محو سخنان گهربار خانم حسینی بشوم، مثلا! سخنرانی که تمام می‌شود، مثلا به مداحی اهمیت نمی‌دهم و می‌روم خدمت خانم حسینی. با دیدن من لبخندی مادرانه می‌زند؛ طوری که تشویق شوم جلوتر بروم. با عشوه می‌گویم: -ببخشید... میشه من با شما خصوصی صحبت کنم؟ نمی‌دانم در من چه دیده و چطور نقش بازی کرده‌ام که با آغوش باز می‌پذیرد و مرا می‌برد به یکی از اتاق‌های خانه. طوری محبت می‌کند که نزدیک است جذبش شوم! هم بیان خوبی دارد و هم اخلاقی جذاب. معلوم نیست کجا آموزش دیده اینطور آدم‌ها را جذب کند؟ با همان حالت شیفتگی می‌گویم: -چرا انقدر به ظاهر من گیر میدن؟ چرا دائم فکرای نامربوط می‌کنن درباره من؟ مگه اسلام فقط به ظاهره؟ مگه اونایی که خیلی ادعای مسلمونی‌شون میشه آدمای خوبی‌اند؟ من دلم نمی‌خواد ظاهرم مثل مسلمونا باشه که شبیه اختلاسگرا و داعشیا بشم... اصلا اگه اسلام اینه که اینا میگن، من نمی‌خوام! کافر باشم بهتره! ادامه دارد... ✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ باخوندن، خیلــے چیزا دستت میاد😉👇 °• 📖 •° Eitaa.com/Rasad_Nama