رصدنما 🚩
[• #قصص_المبین💫 •] (هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) #رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگ
[• #قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_سیزدهم
⚡️| بترتیب بود.
در طی اقامتم در استانبول، شبها را در مسجدے می گذراندم و در عوض پولی به خادم آن که نامش مروان افندی بود می پرداختم.
اومردی عصبانی و بدخلق بود، و خود را هم نام یکی ازصحابه پیامبر"ص" می دانست و به این نام مبارڪ افتخار می کرد. یکبار به من گفت:" اگرخدا به تو فرزندی داد نامش را مروان بگذار زیرا او ار بزرگترین شخصیات مجاهد اسلام بوده است."
⚡️| شبها شام را در اتاق خادم می خوردم، و روزهای جمعه را نیز که عید مسلمانان و تعطیل بود با خادم میگذراندم. سایر ایام هفته را در دکان نجاری شاگردی می کردم و دستمزد ناچیزی می گرفتم. کارم نیمه وقت بود، چون باید بعد از ظهرها را در محضر شیخ میبودم. دستمزدم نصف مزد کارگران دیگر بود.
⚡️| نام نجار خالد بود و در موقعی که از کار برای نهار دست میکشیدیم، نجار مطالبی در فضائل "خالد بن ولید" فاتح اسلام میگفت و او را از اصحاب پیامبر"ص" می دانست که مخالفان اسلام را از پا درآورده، هرچندبا عمر میانه خوبی نداشته است.و احساس مےکرده که اگر عمر به خلافت رسد اورا عزل خواهد کرد، و همین هم شد.
⚡️| اما خالد نجار، مردی فاسدالاخلاق بود و بیجهت به من بیش از کارگران دیگر ابراز اعتماد وعلاقه میکرد و من علت آنرا نمیدانستم. شاید بهخاطر آنکه هرچه میگفت بی چون و چرا انجام میدادم، و با او نه در مسائل دینی ونه شغلی جروبحث نمےکردم.
⚡️| چندین بار وقتی مغازه خلوت میشد حس میکردم خالد به من سوءنظر دارد. شیخ احمد به من گفته که لواط در اسلام از معاصےکبیره است، با اینهمه خالد اصرار میورزید که با من اینکار را انجام دهد.
⚠️:مترجم و رصد نوشت: مروان حکم صحابی خوش نامے نبوده.
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama