20.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[• #قطب_نما •]
مستند #در_برابر_طوفان
مجموعه مستند "در برابر طوفان"
روایتگر تاریخ سیاسی و اجتماعی پهلوی دوم
از زمان پادشاهی محمدرضا پهلوی تا انقلاب اسلامی است.
در این مجموعه صداها و تصاویر منتشر نشده از تاریخ معاصر کشور نمایش داده می شود.
#قسمت_دهم
این قسمت :
ورود امام خمینی (ره) به ایران و تعیین دولت موقت مهندس بازرگان و سقوط رژیم پهلوی
صـــدا، تصویــــر، حرڪـتـ👇🏻
🎬| Eitaa.com/Rasad_Nama
رصدنما 🚩
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #بینایی #قسمت_نهم آن چه خبرنگاران ،رادیو،تلویزیون،مجلات و بقیه ی رسا
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#بینایی
#قسمت_دهم
بالاخره زمانی رسید که مسئولان حوزه انتخاباتی و نمایندگان احزاب سه گانه خسته و گرسنه در مقابل تلی از اوراق رای خارج شده از دوصندوق قرار گرفتند بزرگی کار موجب شد احساسی شبیه قهرمانان داشته باشند.گویی در بین آن همه اوراق به گونه ای معجزه آسا باز جان گرفتند و زنده شدند.😃
یکی از اوراق رای توسط همسر مسئول حوزه تکمیل شده بود. حسی نا آشنا اورا واداشت از سینما خارج شود و سوار بر ماشین شده و تا محل حوزه براند.🧐
ساعت ها درصف ایستاد که به آرامی حلزون جلو می رفت. بعد از این که در مقابل میز کار همسرش قرار گرفت و نام خود را از زبان او شنید علایمی از شادی های قدیمی را در دلش احساس کرد تنها علامتی کوچک بود اما همین امر باعث شدفکر کند که ارزش حضور در حوزه را داشته است.😇
دقایقی بعد از نیمه شب شمارش آراء به انتها رسید تعداد آرای معتبر به بیست و پنج درصد نمیرسید که آن هم میان حزب راست گرا با سیزده درصد، حزب میانه رو با نه درصد، و حزب چپ گرا با دو نیم درصد قسمت شد . تعداد آراء پوچ و بی ارزش اندک بود اما آراء سفید پیش از هفتاد درصد اوراق را تشکیل می داد!😞
گوشه و کنایه ،حیرت و گیجی ، بی انضباطی و اغتشاش تمامکشور را فرا گرفته بود حوزه های شهرداری ها و اماکنی که بدون هیج رویداد و اتفاقی خاص غیر از تاخیرمردم به دلیل شرایط نامساعد جوی انتخابات در آن ها انجام شده بود، فرقی با سال های قبل نداشتند.🙁
تعداد رای دهندگان بسیار زیاد و دور از انتظار بود. آراء سفید هم همین حالت را داشت!😞
شهرداران و اعضای شورای شهر که حضور درپایتخت را نوعی اقتدار برای خود می دانستند و برگزاری انتخابات را جز وطن پرستی حرف دیگری تعبیرنمی کردند ناگهان با این حقیقت روبه رو شدند که تا ساعت چهار عصر فردی برای واریز رای نیامده اما ناگهان چنان که گویی دستوری واجب الاجرا برای مردم صادر شده باشد همه از خانه ها بیرون آمدند و رای دادند اعضای هیئت دولت قبل از آغاز رای گیری پیروزی را اعلام کرده بودند و قبل از حضور مردم از پیش بینی خود نادم شده و از عدم استقبال عمومی شدیدا عصبانی بودند پایتخت در ترس و انتظار به سر می برد😡
کسی قادر نبود از غریبه ها گشایشی بطلبد،مگر این که از همکاران یا اقوام باشد.فقط در چنین حالتی این سوال بر سر زبان ها بود:
اگر دستور تجدید انتخابات صادر شود چه روی می دهد؟🤔
این سوال اغلب به صورت آرام و زمزمه طرح می شد چون همه می ترسیدند مبادا غول خفته بیدار شود.کسی نمی خواست با دم شیر بازی کند بنابراین معدود افرادی می خواستند همه چیز را ندیده بگیرند.😒
و به حال خود رها کنند آن ها قصد داشتند بپذیرند که به دولت و شورای شهر وفادار مانده اند و هرگز اتفاقی خلاف نظر مسئولین شکل نگرفته است عده ی دیگری عکس گروه اول، اعتقاد داشتند که آن چه روی داده مقدر و مطابق رای مردم و به تبعیت از قانون بوده است آن ها می گفتند اگر چیزی به صورت قانون درآمده باشد پذیرفتن آن در هر شرایطی از وظایف مسئولان و مردم است و حتی اگر قانون آشکار می کند که مثلا انتخاباتی با چنین پایانی باید هشت روز دیگر تکرار شود یعنی روز دوشنبه ی آینده در آن صورت همه می بایست از قانون تبعیت کنند و در روز تعیین شده به پای صندوق های رای بروند وبعد آن چه خداوند مصلحت بداند روی خواهد داد و بدون شک هر اتفاقی روی دهد به نفع مردم خواهد بود.😌
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
😌👌.•░از ڪسےڪه ڪتاب نمےخونه بترس
از اونےڪه فڪر میڪنه
خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ
.↯🌱↯. Eitaa.com/Rasad_Nama
رصدنما 🚩
[• #قصص_المبین✨ •] (هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے) رمان #نقاب_ابلیس #قسمت_نهم (مصطفی) قلبم از
[• #قصص_المبین✨ •]
(هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے)
رمان #نقاب_ابلیس
#قسمت_دهم
(مصطفی)
ذولجناحم را میبرم داخل حیاط مسجد و روی جک میزنم. هنوز قفل نزدهام که صدایی شبیه صدای تصادف، باعث میشود سرم را بلند کنم. از داخل کوچه سر و صدا میآید. سراسیمه به کوچه میروم. هنوز ازدحام طوری نیست که نبینم حاج آقا محمدی، خونآلود روی زمین افتاده. با دیدن این صحنه دو دستی میزنم توی سرم و خودم را میرسانم به حاج آقا که الان نشسته است و دست و پایش را میمالد. نمیدانم باید چکار کنم. حاج آقا که درد و خندهاش باهم درآمیخته میگوید:
- زد و رفت پدر صلواتی!
-چی شد حاج آقا؟ کی زد؟ الان خوبین؟ وایسین... تکون نخورین تا زنگ بزنم اورژانس...
-چرا انقدر شلوغش میکنی؟ در حد یه زمین خوردن بود!
حاج کاظم (خادم مسجد) درحالی که لیوان آب را دست حاج آقا میدهد و با دستمالی خون روی صورتش را پاک میکند، میگوید:
-یه موتوری دوترک بود... اومد زد، یه چیزی گفت و رفت!
رو به حاج کاظم میکنم:
- پلاکش رو کسی برنداشت؟
حاج کاظم کمی فکر میکند و میگوید:
-نه! آخه پلاک رو با یه چیزی پوشونده بود، لامروت!
-نشنیدین چی گفت؟
حاج آقا جواب میدهد:
-چرا... بعدا بیا به خودت بگم.
علی و حسن که تازه رسیدهاند، نفس نفس زنان جمعیت را میشکافند و از اوضاع میپرسند. به علی میگویم به اورژانس زنگ بزند و به حسن میسپارم مردم را متفرق کند. حاج آقا همانطور که دستش را از درد گرفته، میگوید:
-نماز جماعت تعطیل نشه ها، آقاسید! خودت یا حاج کاظم وایسین جلو، مردم نمازشون رو بخونن...
نگاهی به حاج کاظم میکنم:
- من که میخوام با حاج آقا برم بیمارستان... دست خودتون رو می بوسه!
حاج کاظم چارهای جز پذیرش ندارد. آمبولانس میرسد و حاج آقا را به زور و اصرار من داخلش میگذاریم. خودم مینشینم کنار حاج آقا و علی و حسن میروند دنبال کارهای کلانتری. میپرسم:
-چی گفت حاج آقا؟
-منم دقیق نشنیدم؛ ولی انگار گفت تو طرفدار دشمن اهل بیتی و با مرجعیت در نیفت و اینا...
باورم نمیشود. یعنی آنقدر حواس جمعند و...
توضیح دیگری لازم نیست تا بفهمم کار کیست. معلوم است عدهای از حرفهای اخیر حاج آقا درباره شیعه انگلیسی دردشان آمده که...
فکر کردهاند خانهی خاله است که بیایند و بزنند و دربروند. نشانشان میدهم، اینجا بسیج دارد!
ادامه دارد...
✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باخوندن، خیلــے چیزا دستت میاد😉👇
°• 📖 •° Eitaa.com/Rasad_Nama