رصدنما 🚩
[• #قصص_المبین💫 •] (هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) #رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگ
[• #قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_بـیـسـت_و_هـشـتـم
⚡️| فرصت را غنیمت شمردم و نزد او به یادگرفتن زبان فارسی پرداختم. بعد از ظهرها، گروهی از ایرانیان مقیم بصره که همگی شیعی مذهب بودند، نزد او جمع میشدند و از هر دری سخن میگفتند، ازسیاست، اقتصاد و گاهی بد و بیراه به حکومت عثمانی.
⚡️| مخصوصا به امپراطور یا خلیفه مسلمین که در استانبول میقم بود. اما همینکه مشتری ناشناسی به مغازه وارد میشد، فورا صحبت را قطع میکردند، و از مسائل شخصی و بی اهمیت حرف میزدند.
⚡️| من ندانستم چگونه مرا مورد اعتماد خود قرارداده، در حضورم همهچیز میگفتند، بعدها فهمیدم، پنداشته بودند من اهل آذربایجانم، چون به ترکی صحبت میکردم و رنگ چهرهام این گمان را تقویت میکرد، چون من چهرهای سرخ وسفید داشتم، مثل بسیاری از مردم آذربایجان.
⚡️| در ایامی که در نجاری کار میکردم، با جوانی آشنا شدم که به آنجا رفت و آمد داشت، و به سه زبان ترکی، فارسی و عربی آشنا بود. او در لباس طلاب علوم دینی و نامش محمد بن عبدالوهاب بود، جوانی جاه طلب، بلند پرواز و بینهایت عصبی مزاج. او از حکومت عثمانی بیاندازه متنفر بود و بدگوئی میکرد.
⚡️| اما با حکومت ایران کارینداشت. سبب ووستی و مراودهاش با استاد نجار (عبدالرضا)، آن بود که هردو خلیفه عثمانی را دشمن شماره یک خود میدانستند. من نفهمیدم که این جوان، با وجودی که سنی مذهب بود، چگونه با عبدالرضا شیعه، رفیق شده و زبان فارسی را در کجا آموخته است؟
⚡️| هرچند در بصره از این قبیل اتفاقات بسیار میافتاد، که شهروندان آنرا گروههای سنی و شیعه تشکیل میدادند، و همگی با هم رفاقت داشتند و بسیاری از مردم بصره فارسی و عربی را باهم میدانستند و تعداد قابل توجهی ترکی…
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama
[• #قصص_المبین💫 •]
#پـارت_بـیـسـت_و_هـشـتـم
"رمان عآشقآنهے،
جـان شـیعه اهل سـنت💚"
چایے داغ ، کنار پنجره، یه رمان جذاب☺️👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama