رصدنما 🚩
[• #قصص_المبین💫 •] (هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) #رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگ
[• #قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_نـود_و_یـکـم
⚡️ | بسیار به نجد رسیدم و سرانجام شیخ را در خانهای که میدانستم یافم. در چهرهاش آثار خستگی و ضعف دیده میشد، مصلحت ندیدم که از این بابت سخنی بر زبان آورم، ناگزیر اورا نصیحت کردم تا عجالتا تند نرود، زیرا برنامههای دیگری را مشترکا باید انجام میدادیم.
⚡️ | او نصیحتم را پذیرفت و قرار گذاشتیم من خود را بردهای به نام "عبدالله" معرفی کنم که شیخ از بازار بردهفروشان خریده و اینک بدو پیوستهام. شیخ نیز شهرت داده بود که مرا در شهر بصره خریده و برای انجام کارهای او مدتی در آن شهر بوده و اینک به نجد آمدهام.
⚡️ | ساکنان نجد مرا به عنوان برده شیخ محمدعبدالوهاب میشناختند. باید اضافه کنم که مدت دوسال ما در آن نقطه، مشغول تهیه مقدمات و فراهم ساختن تمهیدات خروج شیخ و اعلام دعوت او بودیم. در اواسط سال ۱۱۴۳ هجری، محمدعبدالوهاب: تصمیم قطعی خود را برای اعلام دعوت آئین تازه در جزیرةالعرب، گرفت و دوستانی را که با او هم عقیده بوده و وعده همکاری داده بودند، فراخواند.
⚡️ | نخست، اظهار دعوت با کلماتی مبهم و عباراتی موجز و نارسا، همانگونه که انتظار میرفت، و منحصرا خطاب به خواص اصحاب و مریدان، انجام میگرفت ولی پس از چندی دعوتنامه هائی برای طبقات مختلف مردم نجد فرستاده شد و تدریجا توانستیم، با پرداخت پول جمعیت زیادی را در اطراف شسخ و به حمایت از افکار او گردآوریم و با تبلیغاتی این عده را در تصمیم خود به مبارزه با دشمنان شیخ، را سختر سازیم. ناگفته نباید گذاشت : هرچه…
⚠️ رصد نوشت:
رصد نما در متن رمان حذفیاتی انجام داده.
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama
[• #قصص_المبین💫 •]
#پـارت_نـود_و_یـکـم
"رمان عآشقآنهے،
جـان شـیعه اهل سـنت💚"
چایے داغ ، کنار پنجره، یه رمان جذاب☺️👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama