رصدنما 🇮🇷
[• #قصص_المبین💫 •] (هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) #رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگ
[• #قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_نـوزدهــم
⚡️| من گفتم: " موضوع مهم برای من در این دوسال، یادگرفتن دو زبان، تفسیر قرآن و آشنائی با آداب دین اسلام بوده، و فرصت کافی برای پرداختن به امور دیگر نداشتهام.
⚡️| ان شاءالله در سفر آینده، اگر اعتماد خود را از من باز نگیرید، جبران خواهم کرد." معاون گفت :" بی شک تو در کار خود موفق بودهای، ولی انتظار ما اینست که در این راه از دیگران فعالتر بوده باشی." او افزود : موضوع مهم برای تو در ماموریت آینده دو نکته است:
⚡️| 1_ یافتن نقاط ضعف مسلمانان که مارا نفوذ به آنها و ایجاد تفرقه و اختلاف بین گروهها موفق کند زیرا عامل پیروزی ما بر دشمن شناخت این مسائل است.
2 _ پس از شناخت نقاط ضعف، اقدام به ایجاد تفرقه و اختلاف ضروری است. هرگاه در این کار مهم توانائی لازم از خود نشان دهی، باید مطمئن باشی که در شمار بهترین جاسوسان انگلیس، و شایسته نشان افتخار خواهی بود.
⚡️| شش ماه در لندن ماندم و با دختر عمهام " ماریشوی" که یک سال از من بزرگتر بود ازدواج کردم. در آن موقع، سن من بیست و دو سال بود و سن او بیست و سه سال.
⚡️| ماری دختری با هوش متوسط، بود، ولی زیبایی چشمگیری داشت. رفتار همسرم عادی و متعادل بود و من بهترین روزهای زندگی ام را با او گذراندم ، از همان آغاز زناشوئی همسرم باردار شد، و من با ناشکیبائی منتظر مهمان جدیدمان بودم.
⚡️| اما در این موقع، دستور قاطعی از وزارتخانه رسید که باید بدون فوت وقت و بی درنگ، به کشور عراق مسافرت کنم، کشوری که سالیان دراز، به استعمار خلافت عثمانی در آمده بود.
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama