رصدنما 🇮🇷
[• #قصص_المبین💫 •] (هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) #رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگ
[• #قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_چـهـل_و_هـشـتـم
⚡️ | گروههائی از راهزنان، در انتظار کاروانها بودند تا اگر سواران دولتی آنها را همراهی نکنند، به تاراج و غارت کاروان مشغول شوند. از این رو، کاروانهای بزرگ، تنها زمانی میتوانستند به سوی مقصد رهسپار شوند که افراد مسلح از جانب حکومت، به حمایت آنان مامور شوند.
⚡️ | از سوی دیگر، یک حالت درگیری و نزاع دائمی بین عشایر آن منطقه، به شدت جریان داشت. روزی نبود که افراد عشیرهای به غارت و چماول اموال عشیره دیگر نپردازند، و چند نفر در این میان کشته نشوند.
⚡️| نادانی و بیخبری به صورت وحشت انگیزی سراسر عراق را در خود گرفته بود، و این اوضاع تاسف بار دوران استیلاء کلیسای قرون وسطی را بر شهرهای اروپا به خاطر میآورد. جز طبقه علما دین که در نجف و کربلا مقیم بودند، و تعداد کمی از طلاب، یا کسانی که با علما نوعی رابطه و میوستگی داشتند، از هر هزار نفر یک نفر پیدا نمیشد که خواندن و نوشتن بداند و تقریبا همه بیسواد بودند.
⚡️ | اقتصاد عقب مانده، امل بیماری، فقر بیسوادی و بدبختی های شدید مردم متوسط بود. شیرازه امور از هم گسیخته و هرج و مرج همه جا را فرا گرفته بود. مردم و حکومت بیکدیگر سوءظن داشتند و با چشم دشمنی به هم نگاه میکروند. از این جهت هیچگونه همکاری و تفاهمی وجود نداشت.
⚡️| چنان سرگرم مسائل الهی بودند که زندگی این دنیا را بکلی از یاد برده بودند.
بیابانها غالبا خشک و لم بزرع بود. دو رودخانه دجله و فرات ، بیآنکه بع مطرف آبیاری کشتزارها برسد، همچون مهمانی از وسط اراضی تشنه به سرعت میگذشتند و در دریا فرو میرفتند. این اوضاع آشفته و این فساد و هرج و مرج، نمیتوانست قابل دوام…
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama
رصدنما 🇮🇷
[• #قصص_المبین💫 •] (هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) #رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگ
[• #قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_چـهـل_و_نهـم
⚡️ | باشد . یقیناً تحولی را به دنبال داشت .
سخن کوتاه آنکه ،چهار ماه در کربلا و نجف ماندم . در شهر اخیر به بیماری سختی مبتلا شدم تا بدانجا که از بازگشت سلامت خود نومید گردیدم .
⚡️ | سه هفته بیماری ام به طول انجامید ، ناگزیر به پزشکی در آن شهر مراجعه کردم او داروهایی را تجویز کرد که پس از مصرف آنها به تدریج سلامت خود را بهدست آوردمـ .
آن سال تابستان گرمایی توانفرسا همه جا را فرا گرفته بود و من در مدت بیماری در سرداب زیرزمینی بالنسبة هوای خنکی داشت به سر می بردم .
⚡️ | صاحبخانه من در آن مدت با پول کمی که به او می دادم در تهیه غذا و دوای من اهتمام داشت . او را عقیده بر این بود که خدمتگزاری زائران علی (ع) سبب نزدیکی به خدا می شود . در روزهای اول بیماری ، غذایم سوپ ساده مرغ بود ولی بعداً با اجازه طبیب از گوشت آن و برنج هم استفاده می کردم .
⚡️ | پس از بهبودی نسبی عازم بغداد شدم
و از آنجا گزارش مفصلی از مشاهدات خود و رویدادهای کربلا، نجف ،حلّه ، بغداد ، تقریبا صد صفحه بزای وزارت مستعمرات نوشتم و نامه را به نماینده وزارت مستعمرات تسلیم کردم تا به لندن ارسال دارد و انتظار دستورات جدید مبنی بر اقامت بیشتر در عراق ، یا عزیمت به لندن ، در بغداد ماندم .
⚡️ | نا گفته نگذارم که اشتیاق فراوانم به مراجعت لندن زایدالوصف بود زیرا زمان سفرم طولانی شده ، علاقه به شهرو دیارم فزونی یافته بود.
مخصوصاً اشتیاق دیدن راسپوتین، پسرم که اندکی پس از سفرم به عراق به دنیا آمده بود مرا ناشکیبا می داشت .
این بود که از وزارتخانه خواسته بودم دست کم، برای مدت کوتاهی اجازه دهد تا به لندن مراجعت کنم.
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama
رصدنما 🇮🇷
[• #قصص_المبین💫 •] (هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) #رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگ
[• #قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_پـنـجـاهـم
⚡️ | و ضمن تقدیم گزارش حضوری، مدتی را به رفع خستگی و استراحت بپردازم، زیرا اقامت در عراق، سه سال بطول انجامیده بود. نماینده وزارت مستعمرات بغداد اصرار داشت به او مراجعه نکنم، زیرا سبب سوءظن مردم میشد.
⚡️ | ناگزیر، اتاقی در یکی از کاروانسرا های مشرف به دجله، اجاره کردم تا سوتفاهمی روی ندهد. نماینده مستعمرات گفته بود، همین که جوانی از لندن برسد مرا در جریان خواهد گذاشت.
⚡️ | در روزهای اقامتم در بغداد، تفاوت چشمگیری که وضعیت عمومی این شهر، با پایتخت حکومت عثمانی " قسطنطنیه" داشت، عجیب بود و حکایت از آن میکرد که عثمانیها در خراب و کثیف نگهداشتن شهرهای عراص، به علت دشمنی و سوءظن نسبت به اعراب، تا چه اندازه اصرار ورزیده اند.
⚡️ | چند ماه بعد، که از بصره به کربلا و نجف، عزیمت کردم از بابت شیخ محمد عبدالوهاب، سخت نگران بودم. چندان به ثبات و پابرجائی او در راه و روشی که برایش تعیین کرده بودم، اعتماد و اطمینان نداشتم. تلون بر مزاجش شدیدا حاکم بود. علاوه بر آن زود به زود از جا درمیرفت و عصبانی میشد.
⚡️ | با توجه به خصوصیات او بیم آن داشتم که هرچه تاکنون کردهام بینتیجه سازد و آرزوهائی که برای او در سر پرورانده بودم بر باد دهد.
روزی که عازم بصره بودم، او اصرار داشت، به ترکیه مسافرت کند و خبرهائی از آن شهر به دست آورد. به شدت اورا از این سفر بازداشتم و به او گفتم، از آن میترسم که در ترکیه، حرفهائی بزنی که موجب تکفیر و الحاد تو گردد و سرانجام خونت را بریزند.
اما واقعیت این بود که نمیخواستم با بعضی عالمان اهل سنت، دیدار و گفتگوئی داشته باشد، چه ممکن بود آنان با…
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama
رصدنما 🇮🇷
[• #قصص_المبین💫 •] (هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) #رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگ
[• #قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_پـنـجـاه_و_یـکـم
⚡️ | منطق محکم خود اورا وباره، به سنی گری بازگردانند و طرحهایم نقش برآب گردد. وقتی دیدم شیخ در خروج از بصره، پافشاری میکند، به ناچار اورا به مسافرت ایران و دیداری از شیراز و اصفهان برانگیختم. ناگفته نباید گذاشت
که اهالی آن دو شهر، شیعی مذهب بودند و بعید به نظر میرسید که عقایدشان در شیخ اثر گذارد، از این بابت کاملا مطمئن بودم، زیرا شیخ را میشناختم.
⚡️ | در حین خداحافظی از او پرسیدم: " آیا تو به تقیه اعتقاد داری؟ " گفت: " البته، چون یکی از صحابه پیامبر"ص" (ظاهرا مقداد) در رویاروئی با مشرکان قریش که پدر و مادرش را کشته بودند، از بیم جان به "شرک" تظاهر میکرد، و پیامبر"ص" به این روش مقداد، اشاره فرموده است."
⚡️ | به او گفتم: " از این قرار برتو واجب است که در ایران تقیه را فراموش نکنی و خود را شیعه خالص جلوه دهی، تا مگر بدینوسیله از تعرض در امان باشی و به مصاحبت علماء آنجا نائل شوی، و توفیق مطالعه در آداب و رسوم ایرانیها را حاصل کنی، زیرا وقوف به إن، در آینده سود بسیار به تو خواهد رساند و تو را در هدفهایت موفق خواهد ساخت."
⚡️ | پس از این گفتگو، مبلغی پول از بابت "زکوة" در اختیار او گذاشتم، زکوة نوعی مالیات اسلامی است که از توانگران میگیرند و در اموری که به مصلحت عامه امت است صرف میکنند.
ضمنا چون احتیاج داشت، اسبی خریدم و به او سرراهی داده و از او جدا شدم.
⚡️ | از آن زمان تا امروز، از او خبری ندارم و نمیدانم چه بر سرش آمده است، نگرانی و اضطرابم از آن بابت بود که در آستانه خروج از بصره، با هم قرار گذاشته بودیم که هر دو به بصره بازگردیم…
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama
رصدنما 🇮🇷
[• #قصص_المبین💫 •] (هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) #رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگ
[• #قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_پـنـجـاه_و_دوم
⚡️ | و اگر یکی از ما هنوز بازنگشته بود، گزارش احوال خود را بنویسد و به "عبدالرضا" بسپارد، تا آن دیگری بعدا باخبر شود. و تاکنون هیچ خبری از او نرسیده بود.
⚡️| پس از مدتی انتظار، سرانجام دستورات لازم از وزارت مستعمرات، به بغداد رسید. دولت متبوعم مرا فوری احضار کرده بود. ناگزیر، عازم لندن شدم و به محض ورود با معاون و اعضای علیرتبه وزارت مستعمرات، کمسیونی تشکیل دادیم.
⚡️ | من در آن جلسه، گزارش ماموریت، اقدامات و بررسیهای خود را به مقامات لندن دادم و آنانرا در جریان اوضاع بینالنهرین گذاشتم.
ماموریت من و اطلاعاتی که از عراق در اختیارشان گذاشته بودم، همگی موجبات خشنودی خاطرشان را فراهم ساخت.
⚡️| قبلا هم چند گزارش از عراق فرستاده بودم که از آنها راضی بودند. صفیه هم گزارشی فرستاده بود که کاملا به گزارش من تطبیق میکرد، بعلاوه دانشتم که از سوی وزارتخانه، ماموران ویژه ای برای مراقبت من اعزام شدهاند و پنهانی در سفر و حضر، مرا زیر نظر داشته اند و در گزارشهای خود، از سلوک و علاقمندیم ابراز خشنودی کرده و مطالبی را که من به لندن فرستاده بودم، تایید و تصدیق کرده اند.
⚡️ | بر روی هم، موقعیت بسیار خوبی، در این ماموریت بدست آورده بودم، تا آنجا که معاون وقت ملاقاتی از وزیر برایم گرفت و در…
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama
رصدنما 🇮🇷
[• #قصص_المبین💫 •] (هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) #رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگ
[• #قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_پـنـجـاه_و_سـوم
⚡️ | معیت او به دیدار وزیر شتافتم. آقای وزیر همین که مرا دید گل از گلش شکفت و ضمن خوش آمدگوئی و احوالپرسی دستم را به گرمی فشرد. این ملاقات، با دیدارهای سرد و کوتاه پیشین، تفاوتی آشکار داشت. مخصوصا، در دیداری که پس از خاتمه ماموریت استانبول، با او داشتم. پس از ملاقات اخیر، احساس کردم که جائی در دل وزیر، برای خود بازکردهام.
⚡️ | وزیر مخصوصا، از مهارتم در نفوذ و تسلط بر شیخ محمد عبدالوهاب، فوق العاده خوشنود بود و ابراز شادمانی مینمود. به یاد دارم او ضمن صحبتهای خود میگفت: " نفوذ در "محمد" بززگترین هدف وزارت مستعمرات بوده است. او تاکید فراوان داشت که محمد را با تنظیم قراردادهائی، کاملا به وظایفی که در آینده باید برای ما انجام دهد آشنا سازم و مکرر اعتراف میکرد که اگر تمام زحماتی که برای بریتانیای کبیر کشیدهای،
⚡️| تنها به کشف شیخ محمد و نفوذ در مشارالیه، منحصر میشد باز هم رسیدن به این نتیجه ارزش آن را داشت که با همه آن کوششها و مرارتها برابری کند. وزیر مستعمرات، چون به نگرانی من از سرنوشت چند ماه اخیر شیخ پیبرده بود، با خونسردی مرا گفت: " مطمئن باش! شیخ تاکنون از آنچه بدو القاء کردهای منحرف نشده، و ماموران مخفی ما در اصفهان با او دائما تماس داشته اند، و گزارشهائی که میدهند حاکی از آنست که شیخ محمد از راهی که تاکنون پیموده بازنگشته است.
⚡️ | من از خود میپرسیدم: چگونه شیخ با آن غرور و خود کامگی، اجازه داده که جلسوسان انگلیس، سر از کار او درآوردند، بیم آن را داشتم که اگر موضوع را با وزیر در میان نهم، او را خوش نیاید. بعدها پس از دیدار مجدد با شیخ، وی ماجرا را تعریف کرد و گفت در اصفهان با مردی بنام عبدالکریم، آشنا شده که خود را…
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama
رصدنما 🇮🇷
[• #قصص_المبین💫 •] (هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) #رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگ
[• #قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_پـنـجـاه_و_چـهـارم
⚡️ | برادر من "نویسنده" معرفی کرده است. او بدینوسیله توانسته اعتماد شیخ را به خود جلب کند و اسرارش باخبر شود. ضمنا پس از چندی صفیه هم به اصفهان آمده و برای دو ماه دیگر، صیغه شیخ گردیده است.
⚡️ | در سفر شیراز، صفیه شیخ را همراهی نکرده و او به اتفاق عبدالکریم به شیراز رفته است. در آنجا، عبدالکریم صیغه تازهای که به مراتب از صفیه زیباتر و احساساتیتر بوده برای شیخ دست و پا کرده، نام این زن جوان "آسیه" و از خانوادههای یهودی مقیم شیراز بودهاست.
⚡️ | باید دانست که عبدالکریم نام مستعار یکی از مسیحیان جلفای اصفهان است که سالها از عمال وزارت مستعمرات بریتانیا در ایران بودع، همانگونه که "آسیه" در ماموریت جاسوسی برای انگلیس در شیراز انجام وظیفه میکرده است.
⚡️ | کوتاه سخن آنکه در نتیجه مجاهدات و کوششهای شبانه روزی ما چهارنفر ، یعنی عبدالکریم ، صفیه، آسیه و نویسنده این سطور، شیخ محمد عبدالوهابی را مطابق سلیقه و باب طبع وزارت مستعمرات بریتانیای کبیر، پرورش دادیم و او را برای قبول مسئولیتهای آیندهاش آماده ساختیم.
⚡️ | این نکته را هم یادآوری کنم که در روز ملاقات با وزیر، علاوه بر معاون دو صاحب منصب علیرتبه وزارت که قبلا ایشان را نمیشناختم، حضور داشتند. وزیر در پایان جلسه مرا مخاطب قرار داد و گفت: " تو اینک شایسته دریافت عالیترین نشان
وزارت مستعمرات انگلستان هستی، نشانی که منحصرا به جاسوسان طراز اول دولت فخیمه اعطاء میشود."
⚡️ | موقع خداحافظی با لحن قاطعی گفت: " به معاون دستور دادهام تا شما را در جریان بعضی مسائل محرمانه و سری دولت قرار دهد، آشنائی با این مسائل سبب خواهد شد که ماموریتهایت را بهتر انجام دهی."
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama
رصدنما 🇮🇷
[• #قصص_المبین💫 •] (هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) #رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگ
[• #قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_پـنـجـاه_و_پـنـجـم
⚡️ | خشنودی خاطر وزیر باعث آن گردید که با درخواست ده روز مرخصیم موافقت شود و فرصت زندگی با همسر و فرزندم را پیدا کنم. پسرم که شباهت بسیار به من داشت و بیش از سه سال از عمرش نمیگذشت، بعضی کلمات را با لحن شیرینی ادا میکرد و شیوه راه رفتن آموخته بود. واقعا احساس میکردم که پارهای از دل و جان من، بر زمین گام مینهد. افسوس که لحظات خوشبختی با تندی و شتاب، میگذشتند.
⚡️ | شادمانیم از بودن کنار همسر و کودکم وصف ناشدنی است. گاهی از خوشحالی، چنان حالتی مییافتم که از سبک روحی آماده پرواز میشدم. من در این ده روز، شیرین ترین لذتهای زندگی را، در لندن و در بین خانواده و خویشاوندانم احساس کردم. عمه پیری داشتم که از کودکیم مرا مرهون لطف و نوازش و مهربانی خود قرار داده بود، و در این ایام من برای آخرین بار از دیدارش بهرهمند شدم و چه بسیار از این دیدار خوشحال بودم.
⚡️ | زیرا وقتی سومین سفر خود را پس از پایان ده روز مرخصی آغاز کردم، با نهایت تاسف از مرگ او خبر یافتم.
باری، ده روز مرخصی به سرعت برق گذشت، تو گوئی ساعتی بیش نبود. این یک واقعیت تلخی است که روزهای خوش زندگی با شتاب هرچه بیشتر میگذرند و لحظههای بدبختی، به درازای سالیان پابرجایند. من در روزهای خوش لندن، به لحظههائی اندیشیدم که در نجف به سختی بیمار بودم و لحظهها در نظرم مانند سالی طولانی بودند. هرگز سختی آن روزها را از یاد نمیتوانم برد خاطرات خوشبختی آنقدرها ماندگار نیستند، که یادبودهای بدبختی را از خاطرها بزدایند.
پس از ده روز مرخصی، ناچار به وزارتخانه رفتم تا از…
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama
رصدنما 🇮🇷
[• #قصص_المبین💫 •] (هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) #رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگ
[• #قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_پـنـجـاه_و_شـشـم
⚡️ | ماموریت آینده ام باخبر شوم. در دیدار با معاون او را مثل همیشه، خندان و خوشحال دیدم. با من به گرمی دست داد و به بیان دوستانهای گفت:
⚡️ | " وزیر شخصا به من دستور داده است تا همانگونه که کمیسیون مخصوص امور مستعمرات ابراز عقیدع کردهاند شما را از دو راز مهم باخبر سازم، آگاهی شما نسبت به آنها، در ماموریتهای آینده شما فوق العاده سودمند و موثر خواهد بود. از این دو موضوع سری،
⚡️ | فقط تعداد انگشت شماری از اعضا وزارت مستعمرات خبر دارند. پس دستم را گرفت و مرا به یکی از اطاقهای وزارتخانه راهنمائی کرد. عدهای در اطراف میزگردی نشسته بودند، نزدیک بود از تعجب فریاد برآورم زیرا دهنفر حاضران در آن جلسه عبارت بودند از:
⚡️ | " ۱_ شبیه امپراطور عثمانی که به زبانهای ترکی و انگلیسی صحبت میکرد ۲_ شبیه شیخ الاسلام قسطنطنیع ۳_ شبیه پادشاه ایران ۴_ شبیه عالمی شیعی مذهب در دربار ایران ۵_ شبیه مرجع تقلید شیعیان در نجف، سه نفر اخیر به زبانهای فارسی و انگلیسی صحبت میکردند. در کنار هر یک از این مقامات، منشی مخصوص نشسته بود. که سخنان آنها را یادداشت و برای حاضران ترجمه میکرد.
آشکار بود که هریک از منشیهل، از مدتها پیش با یکی از پنج نفر مقامات مذکور…
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama
رصدنما 🇮🇷
[• #قصص_المبین💫 •] (هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) #رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگ
[• #قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_پـنـجـاه_و_هـفـتـم
⚡️ | تماس نزدیک داشته، و ایشان را در جریان گزارشهل و اطلاعات به دست آمده از جاسوسان انگلیسی در رابطه با پنج مقام اصلی حقیقی مقیم: ( استانبول_تهران_نجف)، قرار داده بودند، بنابراین مقامات بدلی کاملا به وظایف و موقعیت خود آشنائی داشتند.
⚡️ | معاون آغاز سخن کرد و گفت: " این آقایان (پنج نفر) در قالب شخصیتهای اصلی خود رفته اند تا آشکار شود مقامات مذکور چگونه میاندیشند و نظرشان نسبت به آینده چیست؟ ما آنان را در جریان اطلاعاتی که از شهرهای استانبول، تهران، نجف به دست آوردهایم، گذشته ایم. اینک ایشان حس میکنند که واقعا پنج مقام اصلی و حقیقیاند، و با این احساس به پرسشهای ما با یادآوری و بهره گیری از معلوماتی که دارند پاسخ میدهند.
⚡️ | ما بدین نتیجه رسیدهایم، که تفکر و برداشت ایشان نسبت به مسائل و پاسخهائی که به هر یک از پرسشها میدهند، ۷۰ درصد با حقیقت تطبیق میکند، یعنی ۷۰درصد با آنچه در اندیشه شخصیتهای اصلی خلجان دارد، هماهنگ و برابر است." معاون در دنبال صحبتهای خود مرا مخاطب قرار داده گفت: " تو اگر مایل باشی، میتوانی آزمایش خود را شروع کنی، مثلا میتوانی با مرجع تقلید شیعیان در نجف، پرسشهائی را مطرح کنی."
گفتم: " بسیار خوب." و بلافاصله پرسشهائی را با او مطرح کردم.
⚡️ | نخستین موضوعی که از او پرسیدم این بود: " سرور من! آیا اجازه میدهیر که مقلدان شما یعنی پیروان تشیع، با حکومت سنی و متعصب عثمانی، به مخالفت و ستیز برخیزند و با عثمانیها اعلان جنگ دهند؟" مرجع تقلید ساختگی لحظهای اندیشیر و گفت: " من اجازه جنگ نمیدهم، زیرا آنان مسلمان سنی مذهب هستند و بنا به مدلول آیه شریفه: " مسلمانان برادرند"، تنها در موردی جنگ جائز است که عثمانیها به مردم ستم روا دارند، در اینصورت از باب امر به معروف و نهی از منکر میتوان با عمال حکومت مبارزه کرد، و آن هم تا زمانی که آثار ستم زایل شود و آنان از ستمکاری باز ایستند."
⚡️ | گفتم: " سرور من ! نظر شما در باب نجس بودن یهودیان و عیسویان چیست؟ آیا واقعا اینان ناپاک و نجسند؟"
گفت: " آری این دو فرقه مسلما نجسند، و دوری از آنها بر مسلمین واجب است." پرسیدم: " چرا؟" گفت : " این مسئله بنا بر اصل معامله…
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama
رصدنما 🇮🇷
[• #قصص_المبین💫 •] (هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) #رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگ
[• #قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_پـنـجـاه_و_هـشـتـم
به مثل است، زیرا آنها ما را کافر میدانند و پیغمبر اکرم را تکذیب میکنند.، و ما مقابله به مثل میکنیم." پس از آن پرسیدم: " با وجودی که پیامبر "ص" به نظافت توصیه کرده و آن را نشانه ایمان دانسته، پس چرا در صحن مطهر حضرت علی"ع" اینهمه خاکروبه و نجاست انباشته است، و چرا بازارهل و کوچهها اینقدر کثیف اند.
من حتی در صحن مدارس علمیه می بینم که طلاب قضای حاجت میکنند مرجع تقلید پاسخ داد:بدون شک اسلام نظافت را دلیلی بر ایمان دانسته ولی چه باید کرد کمبود آب و نپرداختن عمال حکومت عثمانی به امر نظافت بلاد سبب این اوضاع است.نکته جالب این بور که حاضر جوابی و آمادگی مرجع تقلید بدلی کاملا مطابق با اظهارات مرجع حقیقی نجف بود بدون کم و زیاد.فقط جمله:(نپرداختن حکومت عثمانی به نظافت بلاد.)را مرجع بدلی از پیش خود اضافه کرده بود. زیرا از زبان عالم نجف این مطلب را نشنیده بودم. به هر حال از این هماهنگی و تشابه سخت یکه خوردم زیرا این پاسخ ها درست نظیر مطالبی بود که مرجع اصلی به زبان فارسی بیان داشته بود و مرجع بدلی هم به فارسی گفت و گو میکرد.
معاون مرا گفت: اگر مایل باشی میتوانی از چهار نفر دیگر نیز سوال کنی اینان نیز مانند شخصیت های اصلی به تو پاسخ خواهند داد گفتم من با چگونگی تفکر و بیانات شیخ الاسلام استانبول (احمد افندی) آشنایم و جملات او را به خاطر سپرده ام اجازه دهید با شبیه او پرسشهایی را در میان گذارم. پس پرسیدم افندی : آیا اطاعت از خلیفه عثمانی واجب است؟ گفت آری فرزندم! مانند وجوب اطاعت از خدا و رسول گفتم به چه دلیل گفت: آیه
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama
رصدنما 🇮🇷
[• #قصص_المبین💫 •] (هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے) #رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگ
[• #قصص_المبین💫 •]
(هشتڪ رمانهاے امنیتےاطلاعاتے و سیاسے)
#رمـانخـاطـراتمـسـتـرهـمـفـر(جاسـوس انگلیســـسے )
#پـارت_پـنـجـاه_و_نـهـم
⚡️ | کریمه را نشنیده ای" اطاعت کنید از خدا، رسول و مسئولان امور خود."۱ گفتم: " اگر هر خلیفه ای اولوالامر است پس خدا ما را به اطاعت از یزید هم دستور میدهد، چه او هم خلیفه بود
⚡️| در عین حال، تاراج شهر مدینه را به سپاهیان خود تجویز کرد، و سبط رسول خدا، حسین(ع) را مقتول ساخت. چگونه خدا ما را به اطاعا از ولید که شرابخوار بود فرمان میدهد؟" شیخ الاسلام بدلی پاسخ داد: " فرزندم یزید از سوی خدا امیرالمومنان بود، اما در قتل حسین مرتکب خطا گردید، و بعد هم توبه کرد.
⚡️ | فرمان غارت و قتل عام مدینه به سبب طغیان و فساد اهالی و سرپیچی از اطاعت خلیفه مسلمین بوده و یزید گناهی مرتکب نشده. اما ولید، درست است که شراب میخورده، ولی آن را باآب درمیآمیخته که سبب مستی نگردد، و این عمل در دین اسلام رواست."۲
⚡️ | من چندی پیش، در شهر استانبول در مسئله حرمت شراب، از شیخ احمد شیخالاسلام آنجا، سئوالاتی کرده بودم جواب او با اندک تفاوتی عینا نظیر شبیه خود در لندن بود. پس از مقایسه صحبتهای مقامات بدلی و اصلی، با بهرهگیری از مطالبی که قبلا از مقامات اصلی، در محل شنیده بودم به معاون گفتم: " چه سودی از اینکار میتوان برد؟"
⚡️ | او پاسخ داد: " ما بدینوسیله با اندیشه ها و گرایشهای پادشاهان، علمای مسلمین اعم از سنی و شیعه، آشنا میشویم و آمار و نتایجی را که از این مکالمات به دست میآوریم، در حل و فصب مسائل سیاسی و دینی منطقه، دخالت میدهیم. مثلا اگر احساس کنیم که فلان عالم یا پادشاه در مرزهای شرقی…
⚠️: مترجم و رصد نوشت:
۱. اطیعواالله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم.
۲. شراب خواری مطلقا در اسلام حرام است و این حرمت با هیچ شرطی نمیشکند.
#ادامـہ_دارد…
الآن وقتشه، شروع کن بخوندن👇
°• 📖 •° @Rasad_Nama