eitaa logo
رسم خادمی 🍎
276 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
53 فایل
بسم رب الحسیـن " علیه السلام " 🍎 - زینبی ترین سرود زمانه - بروزترین سبکهای مداحی - کلیپـهای کاربری -هیات داری و تشکیلات @fatere133 🌱موسسه فرهنگی فاطره 👈🏼 جهت تبادل @Ayehnora
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6021516055610921926.mp3
14.04M
♥️من توی ِ زندگی به خیلیا دل بستم...!🕊😭 @rasmekhademii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امـٰام‌زمان سربازی می‌خواد که ؛ قبل از اینکه کنارش بجنگه ، با نفس خودش جنگیده باشه! مثلا گاهی با نه گفتن به گناه می‌تونه توی یه عملیات درونی پیروز بشه . . - درونی‌رشدکنیم(: .. 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماهنگ مسیر سبز ظهور.mp3
4.01M
قرار دل بی شکیبم سلام امام زمان غریبم سلام میدونم صدامو داری میشنوی حبیبم سلام 🎙 @rasmekhademii
enc_16842510756904039539573.mp3
4.68M
دل و روح ما سر و جان ما فرج است راه نجات ما @rasmekhademii
سلااااااام خوبید جمعتووووون به کام امروز چندبار از آقا مشورت گرفتید ؟ چندبار باهاشون صحبت کردین ؟ هنوز اگر صحبتی نکردین بسم الله ... الان وقتشه 😍 حیفه بگذره و هیچ حرفی نزده باشین @rasmekhademii
دختران نوجوان که کلی پر انرژی هستن و پای کار براتون کتاب آوردن نووووش جان کنید 😍 داخل کانالمون میزاریم 👌🦋✅🌱👇 @fatere133
سیزدهم به ساعت نگاه کردم تقریبا ۴ بعدظهر شده بود و من هر سه تا کتابمو تموم کرده بودم دیگه هیچ خوراکی ای هم نمونده بود برام . احساس ضعف میکردم ولی سعی کردم بهش غلبه کنم و دربرابر گرسنگی مقاومت کنم تا بتونم‌ تا ساعت ۷ که کتابخونه تعطیل میشه حداقل یه درسِ دیگمو هم بخونم مشغول برنامه ریزی واسه خوندن درس بعدی بودم که با صدای ویبره تلفن به خودم اومدم.معمولا پنج شنبه ها که کتابخونه میومدم گوشی خودمو نمیاوردم . یه گوشی میاوردم که فقط بشه باهاش تماس گرفت و دیگران بتونن باهاش تماس بگیرن مامان بود . از سالن رفتم بیرون و جواب دادم . +سلام مامان جان خوبی؟ _بح بح سرکار خانم علیهههه چه عجب خندید وگف +امان از دست تو. بیا پایین برات غذا اوردم . _ای به چشممممم جانِ دل تلفنو قطع کردمو با شتاب دوییدم بیرون . دم در وایستاده بود . با دیدنش جیغ کشیدمو خودمو پرت کردم بغلش مامان کلافه گف +عه بسه دیگه دخدر بیا اینو بگیر دیرم شده ‌.چیه این جلف بازیا که تو در میاری اخه به حالت قهر رومو کردم اونور. نایلون غذا رو به زور داد دستم و صورتمو بوسید و گفت +خیلِ خب ببخشید . برگشتمو مظلومانه نگاش کردم _کجا به سلامتی؟ +میرم بیمارستان _عه تو که گفتی ساعت ۶ میری که +نه الان دوستم زنگ زد خواهش کرد یه خورده زودتر برم ‌‌. اخه میخاد بره پیش مادر مریضش . دلم براش سوخت برا همینم قبول کردم . _اخی باشه +اره فقط فاطمه غذاتونو پختم گذاشتم رو گاز بابا اومد گرم کنین باهم بخورین . توعم یخورده زودتر برو خونه که صدای بابا در نیاد . چشمی گفتم ازش خداحافظی کردم . رفتم بالا و تو سالن غذا خوری نشستم یه نگا به نایلون غذا انداختمو تو دلم گفتم خدا خیرت بده ... در نایلونو باز کردمو با پیتزای گوگولیم مواجه شدم و هزار بار دیگه قربون صدقه ی مامانم رفتم یه برش از پیتزامو بر داشتمو شروع کردم به خوردن خواستم برش دومو بردارم که یاد مراسم امشب افتادم . مث جت پریدم تو سالن مطالعه و کیفم و جمع کردم کتابامو پرت کردم توش . ساعت مچیمو دور دستم بستمو با کله پرت شدم بیرون . نتونستم از پیتزام بگذرم درشو بستمو با عجله انداختمش تو نایلون کولمو انداختم دوشم و نایلون غذامم دستم گرفتم و دوییدم سمت خونه . همش خدا خدا کردم که بابام نباشه یا اتفاقی بیافته که بابام شب نیاد خونه چقد دلم‌میخواست بعد این همه سال یه بار برم هیئت . یاد تعریفایی که ریحانه از هیئت میکرد میافتادم و بیشتر دلم پر میکشید . کاش میشد برم و تجربه اش کنم سرمو بردم بالا و سمت آسمون نگاه کردم صاحب مجلس خودت یه کاری کن من بیام .توراه انقد با خودم حرف زدم تا رسیدم. کلید انداختمو درو باز کردم از راهرو حیاط عبور کردمو رسیدم به خونه ویلاییمون وسط یه باغ ۷۰۰ متری در خونه روباز کردم و رفتم تو. کفشمو گذاشتم تو جا کفشی و کولمو از فاصله ۵ متری انداختم رو مبل ‌. خیلی سریع رفتم آشپزخونه و غذامو گذاشتم رو میز غذاخوری. رفتم تو اتاقم و مشغول عوض کردن لباسم شدم . یه پیرهن و شلوار صورتی پوشیدم و موهامو شونه کردم و خیلی شل پایین سرم بستم. از اتاق اومدم بیرون که برم دستشویی یادم افتاد کیفم مونده رو مبل . خیلی سریع رفتم و آوردمش تو اتاق و گذاشتمش یه گوشه . گوشی خودمو از تو کشو در اوردم و یه نگاهی بهش انداختم .‌خبری نبود . رو تختم رهاش کردمو خیلی سریع رفتم سمت دستشویی _ به صورتم تو آینه نگاه کردم و روش دقیق تر شدم تقریبا کبودیش محو شده بود و فقط یه اثر خیلی کم روش باقی مونده بود از دستشویی اومدم بیرون و یه راس نگام رف پی ساعت .‌. تقریبا پنج شده بود صدای قار و قور شکمم منو برد سمت آشپزخونه ..‌‌. نشستم رو میز غذا خوری و مشغول خوردن پیتزام شدم ... هموز پیتزام کامل تموم نشده بود که تلفن زنگ خورد . رفتم تو حال و تلفن و برداشتم شماره بابا بود +الو سلام دخترم _ سلام پدر جان +عزیزم یه لطفی میکنی کاری رو که میگم انجام بدی _بله حتما چرا که نه +پس بی‌زحمت برو تو اتاقم (رفتم سمت پله ها دونه دونه ازشون بالا رفتم تا رسیدم به اتاق شخصی بابا ) _خب +کمد کت شلوارای منو باز کن کت شلوار مشکی منو در بیار (متوجه شدم که خبراییه ) _جایی میرین به سلامتی؟ @fatere133
برید از قسمت اول ✅🍎😍 هشتک ناحله رو جستجو کنید تا ب اولیش برسین 🖐
مژده دهید باغ را چون برکات میرسد.mp3
5.18M
مژده دهید باغ را چون برکات میرسد این یم و شوره زار را قند و نبات میرسد قصدش اگرچه قم نبود دست قضا ببین عجب حضرت معصومه به قم قبل وفات میرسد 🎙 @rasmekhademii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام
روز بارونیتون بخیررررر😍🌧
Behnam Bani _ Baroon (320).mp3
7.47M
بهنام بانی بارون هرموقع که میباره ..😍 دلم جوره دیگه دوست داره ❤️🫀 @rasmekhademii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
enc_16969483656119055655400.mp3
4.04M
@rasmekhademii 🇱🇧 حزب الله زنده است... 🇱🇧
وداعا شهيد القدس .. وداعا .. سيد المقاومة .. وداعا سيد الأباء... وداعا سيد الضمير .. وداعا سيد الصدق .. وداعا سيد الكلمة ... وداعا سيد الشرفاء .. وداعا سيد الاوفياء .. وداعا .. ابا هادي .. @rasmekhademii
فرقة‌الفجر یاوَعدَالله! - ‹یاس‌فاطمی›_641.mp3
4.91M
یا وعدالله؛ یا نصرالله؛ اضْـرِب بِّعَصَاكَ الْبَحْرَ...(:' @rasmekhademii 🏴🏴🏴
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
َ فیض شهادت پس از اینهمه مجاهدت حق مسلّم او بود.