🔳 إنَّـا لِـلَّـهِ وَ إِنَّـا إِلَـیْـهِ رَاجِـعُـونَ
شهادت مظلومانه تعدادی از هموطنان عزیزمان در حادثه تروریستی زائران گلزار شهدای کرمان تسلیت عـــــرض مینماییم
#کرمان_تسلیت #کرمان
#حادثه_تروریستی
@rastegarane313
۱۳ دی ۱۴۰۲
یمن الاسلام 🇾🇪:
انتقام شکست در میدان جنگ را با ترور کور و بزدلانه از مردم عادی میگیرند.
از زن و کودک و رهگذری که هیچ قصد و هدف نظامی ندارد.
نام این ترس و انتقام از مردم عادی پیروزی نیست!
اینان فقط دشمن مرام و راه #حاج_قاسم نیستند،
اینان با ایران و ایرانی دشمنی دارند.
دشمن بقای ایرانند...
تعداد شهداء به ۸۰ نفر رسید!
@rastegarane313
۱۳ دی ۱۴۰۲
۱۳ دی ۱۴۰۲
۱۳ دی ۱۴۰۲
۱۳ دی ۱۴۰۲
از
خودت،
اسمت،
رسمت،
عکست،
راهــت،
زائرانت،
عاشقانت،
از همهچیز میترسند
این آدمکُشان!
این هلهلهکُنان!
این قاتلان!
این وارثانِ بنیامیّه!
این زادگانِ شیطان!
این بیشرفان…
#حاج_قاسم
#ایران_تسلیت
@rastegarane313
۱۳ دی ۱۴۰۲
معنی پرواز را کبوتر میداند ؛
و معنی زمین را به خاک نشسته..!
عکاس: سلیمان خزایی
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
۱۳ دی ۱۴۰۲
چقدر ارزش دارد
اسیر چهره پاک تو شدن
در میانِ اسارتهای دنیایی ...
#تخریب_چی
#شهید_دانشآموز
#عبدالعظیم_خلیلزاده
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
۱۳ دی ۱۴۰۲
💠 شهدا بارشون رو بستند و رفتند!
‼️ ما موندیم، بارمون سنگین و سنگینتر شد!
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
۱۳ دی ۱۴۰۲
🌹رستگاران 🌹
چقدر ارزش دارد اسیر چهره پاک تو شدن در میانِ اسارتهای دنیایی ... #تخریب_چی #شهید_دانشآموز #عبد
خوش سیما ترین شهید تخریبچی نوجوان
و شهادت غریبانه در بیمارستان الرشید ...
عبدالعظیم .....
در یکی از روزهای زیبای اردیبهشتماه سال ۱۳۴۹ در شهر نقنه از توابع شهرستان بروجن در استان چهارمحال بختیاری به دنیا آمد ...
فقط ۱۲ سال سن داشت. دانشآموز اول راهنمایی بود که با شروع جنگ تحمیلی سنگر مدرسه را ترک کرد و علیرغم مخالفت اطرافیان و مسئولان به خاطر سن کمی که داشت خود را به جبهههای حق علیه باطل رساند.
در اولین حضورش در جبهه وارد گردان تخریب شد و با تلاش و خدمات زیاد مورد توجه فرماندهان قرار گرفت. در همان مرحله اول از ناحیه دست مجروح شد و در بیمارستانی در تهران بستری شد. بعد از بهبود نسبی با وجود مخالفت خانواده و مسئولین بسیج برای آخرینبار عازم جبهههای غرب کشور شد .
در عملیات والفجر ۴ درحالیکه پیشاپیش رزمندگان مشغول بازگشایی محور عملیاتی و خنثی کردن مینها بود ، به شدت مجروح شد و به اسارت نیروهای عراقی درآمد. به خاطر مجروحیت او را در بیمارستان الرشید عراق بستری کردند ، اما با توجه بهشدت جراحات وارده و از طرفی شکنجه های بعثیون عراقی ؛ هفتم آذرماه ۱۳۶۲ در همان بیمارستان غریبانه به شهادت رسید . پیکر عبدالعظیم را در همان مکان دفن می کنند تا اینکه بعد از بیست سال پیکرش را به ایران انتقال و طی مراسم باشکوهی در گلزار شهدا زادگاهش به خاک می سپارند .
#تخریب_چی
#شهید_دانشآموز
#شهید_عبدالعظیم_خلیلزاده
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
۱۳ دی ۱۴۰۲
🌸 کرامات شهدا
ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگه:
توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست. فرمانده مان با دیدن من خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست
افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده. هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد.
من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم. اما وقتی به کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم. چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد. خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم
... سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است . اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟
وقتی داستان مربوط به کارت و پلاکش رو برایم تعریف کرد ، مو به تنم سیخ شد
پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی و خوش سیما اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده. وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم. بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخای. اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم، قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید...
شهید آرزو میکنه کنار اربابش حسین دفن بشه اونوقت جاده ی آرزوهای من ختم میشه به......
شرمنده ام
📚منبع: کتاب حکایت فرزندان فاطمه 1 صفحه 54
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
۱۳ دی ۱۴۰۲