eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
509 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
30 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی های ز درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀💐🕊🌹🕊💐🥀 نخستین نهضت بزرگ روح الله اگر مرا و مرا بر زمین بریزید، در هر از من نام را خواهید یافت . 🌹 🕊 شادی روح و بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀💐🕊🌹🕊💐🥀 پیام به مناسبت نخستین نهضت بزرگ روح الله اين تنها نيست كه با اين وضع اسف انگيز درگوشه از پاي در مي آيد بلكه چه بسا افراد و بي گناه به جرم حقگويي در سياهچال هاي مورد و و شكنجه هاي وحشيانه و رفتار غير انساني قرار مي گيرند. اينجانب كراراً خطر دولت اسراييل و عمال آن را به ملت كردم كه بايد مقاومت منفي كنند و از معامله با آنها احتراز جويند . اكنون راه را براي بزرگتري باز كرده اند و ملت را به اسارت سرمايه داران مي خواهند، درآوردند. من قتل اين و را كه براي حفظ مصالح مسلمين و خدمت به اسلام جان خود را هديه نمودند، به ملت ايران مي گويم و از خداوند متعال رفع شر دستگاه جبار و عمال كثيف استعمار را مسألت مي نمايم . 🌹 🕊 بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌹رستگاران 🌹
🥀💐🕊🌹🕊💐🥀 #در_محضر_روح_الله پیام #حضرت_امام_خمینی_ره به مناسبت #شهادت نخستین #روحانی_شهید نهضت بزرگ
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 نخستین نهضت بزرگ روح الله یکی از شب ها که قرار بود پدرم به پارچین برود، اتومبیلی برای رفتن به آنجا پیدا نکرد. او علاقه داشت حتماً به پارچین برود. من یک موتور گازی داشتم. پدرم از من خواست او را با موتور تا میدان خراسان برسانم تا از آنجا اتومبیلی پیدا کند و به پارچین برود. بعداً گفت: تو با موتور به میدان خراسان برو، از آنجا به بعد من پشت سر تو سوار می‌شوم و از طریق جاده گرمسار به روستایی می‌رویم که قرار است در آنجا سخنرانی کنم. من قبول کردم و با موتور به اول جاده مسگرآباد، نزدیک گورستانی که مرحوم در آنجا مدفون است، رفتم و منتظر ایستادم. بعد از مدتی پدرم رسید و بر ترک موتور گازی سوار شد و حرکت کردیم. کمی که رفتیم، به یک جاده فرعی رسیدیم، در این موقع، شمع موتور جمع شد و موتور به پت پت کردن افتاد و یک‌مرتبه خاموش شد، شمع اضافی هم برای عوض کردن نداشتیم. تا روستا راه زیادی مانده بود، اتفاقاً در آن شب، مهتابی در آسمان دیده نمی‌شد و هوا کاملاً تاریک بود. پدرم عبایش را جمع کرد و روی دوشش انداخت، من هم موتور گازی خاموش را روی دست‌هایم گرفته بودم و همین طور می‌رفتیم. مقداری که راه رفتیم، پدرم گفت: محمد! من یک می‌فرستم، تو هم موتور را بگذار و یکی دو تا پا بزن، ان شاء‌الله روشن می‌شود. من موتور را روی زمین گذاشتم، پدرم فرستاد، من پا زدم و موتور ناگهان روشن شد. بار دیگر پدر بر ترک موتور سوار شد و خود را به روستا رساندیم. ایشان آن شب به منبر رفت و سخنرانی کرد و فردایش هم با همان موتور به تهران بازگشتیم. راوی : 🌹 🕊 شادی روح و بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀💐🕊🌹🕊💐🥀 نخستین نهضت بزرگ روح الله مرا بگیرید و به بند و حبس کشید، تا آن وقت از من سلب مسؤولیت شود، چه اگر آزاد باشم، فریاد می زنم، حقایق را می گویم و افشاگری می کنم. من این لباس را پوشیده ام و از بیت المال امرار معاش می کنم، که پاسدار اسلام و وفادار به رهبرم، امام خمینی باشم.... بنابراین باید فریاد بزنم و جز این چاره ای ندارم . 🌹 🕊 بگذارید👇👇 @rastegarane313
شهیــــــــد محمد امین کریمیان بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀💐🕊🌹🕊💐🥀 نخستین نهضت بزرگ روح الله اگر مرا و مرا بر زمین بریزید، در هر از من نام را خواهید یافت . 🌹 🕊 شادی روح و 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀💐🕊🌹🕊💐🥀 پیام به مناسبت نخستین نهضت بزرگ روح الله اين تنها نيست كه با اين وضع اسف انگيز درگوشه از پاي در مي آيد بلكه چه بسا افراد و بي گناه به جرم حقگويي در سياهچال هاي مورد و و شكنجه هاي وحشيانه و رفتار غير انساني قرار مي گيرند. اينجانب كراراً خطر دولت اسراييل و عمال آن را به ملت كردم كه بايد مقاومت منفي كنند و از معامله با آنها احتراز جويند . اكنون راه را براي بزرگتري باز كرده اند و ملت را به اسارت سرمايه داران مي خواهند، درآوردند. من قتل اين و را كه براي حفظ مصالح مسلمين و خدمت به اسلام جان خود را هديه نمودند، به ملت ايران مي گويم و از خداوند متعال رفع شر دستگاه جبار و عمال كثيف استعمار را مسألت مي نمايم . 🌹 🕊 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 نخستین نهضت بزرگ روح الله یکی از شب ها که قرار بود پدرم به پارچین برود، اتومبیلی برای رفتن به آنجا پیدا نکرد. او علاقه داشت حتماً به پارچین برود. من یک موتور گازی داشتم. پدرم از من خواست او را با موتور تا میدان خراسان برسانم تا از آنجا اتومبیلی پیدا کند و به پارچین برود. بعداً گفت: تو با موتور به میدان خراسان برو، از آنجا به بعد من پشت سر تو سوار می‌شوم و از طریق جاده گرمسار به روستایی می‌رویم که قرار است در آنجا سخنرانی کنم. من قبول کردم و با موتور به اول جاده مسگرآباد، نزدیک گورستانی که مرحوم در آنجا مدفون است، رفتم و منتظر ایستادم. بعد از مدتی پدرم رسید و بر ترک موتور گازی سوار شد و حرکت کردیم. کمی که رفتیم، به یک جاده فرعی رسیدیم، در این موقع، شمع موتور جمع شد و موتور به پت پت کردن افتاد و یک‌مرتبه خاموش شد، شمع اضافی هم برای عوض کردن نداشتیم. تا روستا راه زیادی مانده بود، اتفاقاً در آن شب، مهتابی در آسمان دیده نمی‌شد و هوا کاملاً تاریک بود. پدرم عبایش را جمع کرد و روی دوشش انداخت، من هم موتور گازی خاموش را روی دست‌هایم گرفته بودم و همین طور می‌رفتیم. مقداری که راه رفتیم، پدرم گفت: محمد! من یک می‌فرستم، تو هم موتور را بگذار و یکی دو تا پا بزن، ان شاء‌الله روشن می‌شود. من موتور را روی زمین گذاشتم، پدرم فرستاد، من پا زدم و موتور ناگهان روشن شد. بار دیگر پدر بر ترک موتور سوار شد و خود را به روستا رساندیم. ایشان آن شب به منبر رفت و سخنرانی کرد و فردایش هم با همان موتور به تهران بازگشتیم. راوی : 🌹 🕊 شادی روح و 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313