eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
426 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
30 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی های ز درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
آنها دو نفر بودند. .. درگیری بالا گرفته بود. بیشتر خیابانها و کوچه ها افتاده بودند دست عراقیها. بچه ها، کوچه به کوچه می جنگیدند تا هرچه بیشتر جلوی تانکهای عراقی که همه چیز را سر راهشان له می کردند، بگیرند. ما، سه نفر بودیم، ولی آنها دونفر بودند. ما، سه نفر بودیم. من و دوتای دیگر از بچه ها. از روی پشت بام خانه ها تردد می کردیم. نمی شد رفت توی خیابان. دشمن همه جا بود، توی خانه ها، کوچه ها، بازار و … آنها دو نفر بودند. مانده بودند وسط میدان. میدان شهید مطهری خرمشهر. کسی دیگر از نیروهای خودی آنجا نبود. همه اش در چند دقیقه خیلی کوتاه اتفاق افتاد. آنقدر کوتاه که حتی فرصت فکر کردن به اینکه باید چکار کنیم را هم از ما گرفته بود. آنها دو نفر بودند، ولی دور و برشان خیلی نیرو بود. نه نیروی خودی، که سربازان وحشی و کماندوهای دشمن. آنها خیلی زیاد بودند. خیلی مشتاق بودند تا ببینند چه کسانی تا این لحظه در وسط میدان، به طرفشان تیراندازی می کرده و جلویشان را گرفته بوده. حلقه محاصره را هر لحظه تنگتر می کردند. خودشان هم تعجب کردند. آنچه می دیدند، باورش سخت بود. آنها دو نفر بودند. دو تا دختر ایرانی. دو دختر مسلمان غیرتمند که چادر برسر، تا آنجا که در توانشان بود، با تیراندازی، جلوی حرکت دشمن را به طرف مسجد جامع سد کرده بودند. آن همه عراقیها معطل مانده بودند، فقط به خاطر مقاومت این دو نفر بود. عصبانی شده بودند. هم عصبانی، هم وحشی. کسی تیراندازی نمی کرد. همه آرام جلو می رفتند و حلقه محاصره را تنگتر می کردند. مبهوت مانده بودیم که چه کنیم، و چه خواهد شد ؟ گیج شده بودیم. ناگهان … عراقیها خیلی به آنها نزدیک شده بودند. وحشت کرده بودیم که آنها اسیر خواهند شد. ناگهان … تق … تق … همین ! صدای شلیک دو گلوله از دو اسلحه، پشت سر هم به گوش رسید. آن دو دختر، که رو به روی هم نشسته بودند وسط میدان، و کفتارهای وحشی عراقی اطرافشان را گرفته بودند، لوله اسلحه شان را به طرف هم گرفتند و با شلیک همزمان، همدیگر را از ننگ اسارت به دست دشمن بی دین و پست نجات دادند. عراقیها مبهوت مانده بودند. ما هم همین طور. و اشک تنها چیزی بود که از گوشه چشمان ما سه نفر جاری شد و دیگر هیچ. آنها هنوز دونفر بودند … «عنایت صحتی شکوه» @rastegarane313