🌹رستگاران 🌹
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار* * #نویسنده_غلامرضا_کافی
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_سیزدهم*
دیگه از بس که مادر مجید بی تا بی میکرد دلشوره هات به من سرایت کرده بود.تظاهرات بنزین ها هم رفته بودند تظاهرات که چون شهر شلوغ بود یکی از اقوام مجید اون رو میبینه و بزرگ می برد داخل خونه و نمیزاره بیرون بیاد و بره تظاهرات.ولی غلام فرار کرده بود و رفته و در یک برد و بعد هم رفته بود تظاهرات.
ساعت ۴ بعد از ظهر ما ناهار نخورده بودیم و توی کوچه منتظر بودیم به مادر مجید دلداری می دادم که یکدفعه دیدم بچه ام حمید داد زد.
_اومدن اومدن..
مامان مجید دویدن رفت جلوشون. نگاه کردم دیدم آره مجید تنها داره میاد.
_کجا بودی تا الان؟! نمیگی اگه بگیرنت میکشنت ! تا منو نکشی که نمیشینی خداجون من را از دستتو بگیره بچه!
مجید هم همینطور که مامان توکوچه بند داشت حرف میزد ایستاده بود تا ببینه من چی میگم.
چهره ناراحت بود خیالم راحت شده بود که این بچه سالم برگشته! چقدر نذر کرده بودم. خدای ناکرده اگر اتفاقی پیش میآمد میگفتند تقصیر بچه فلانی بوده که این را با خودش برده.غلام دیگه خودش سردسته بود و کلا توی تظاهرات شرکت میکرد.
_مجید جان کجا بودی تا الان؟!
مجید پرید وسط حرف های پای مادرش رو به من گفت: رفتیم که بریم تظاهرات من دیگه نتونستم برم ولی غلام رفت.
دلم ریخت.
_ تو تظاهرات نبودی؟!
_با هم که رفتیم شهر شلوغ بود یک دفعه نمیدونم این فلانی از کجا پیدا شد و من را کشید برد تو خونش و در را هم قفل کردن نزاشت بیام بیرون تا الان ، ولی غلام فرار کرد و رفت و دسته تظاهر کننده ها و من دیگه ندیدمش.
همینطور که این زبان بسته مجید داشت برای من توضیح میداد مادرش کشید برداشت تو خونه و ما هم با بچهها آمدیم داخل.یکم نگران شده بودم آخه روزهای اوج تظاهرات بود. شعر مجید ناراحت و نگران شدم نکنه غلام راگرفتن و مجید چیزی به من نمیگه.
نزدیکای غروب بود که دیدم کلید روی دار انداخته شد و در باز شد.اولش فکر کردم بابای بچه هاست .چشمم به در بود که دیدم غلام اومد داخل.همیشه از درک می آمد داخل آن چیزی که جلب توجه میکرد کفش های پاره پوره اش بود . اصلا وانمود نکردم که نگران بودم.
_خسته نباشی مادر تا الان کجا بودی ؟چیزی خوردی؟!
به روی خودم نیاوردم که مجید گفته بود امروز تظاهرات بودیم.
_مامان از مجید پسر همسایه خبر نداری ببینم اومده یا نه؟
_کجا بوده مگه؟
_امروز صبح که داشتم می رفتم گفت منم باهات میام .دیگه تظاهرات بود و ما هم رفتیم توی شلوغی دیدم یکی مجید را گرفت و برد و نذاشت بیاد توی تظاهرات. مثل اینکه از اقوامشان بود .دیگه ندیدمش. الان هم جرأت نکردم برم در خونشون ببینم اومده یا نه؟!
_بله مادر آمد. آخه تو چرا بچه مردم را با خودت میبری ؟! اگه بلایی سرش بیاد ما جواب مامانش رو چی بدیم؟!
_مگه من به زور بردمش ؟خودش میگه می خوام بیام !حالا که تو تظاهرات هم نتونست بیاد.
_مادرش امروز اومد کلی دعوا کرد که چرا بچه اش را میبری؟
_میگفتی خودش میره !مگه بزار میبرنش؟!
_حالا خدا رو شکر که امروز سالم اومد. اگه خواست بیاد با خودت نبر خودش میخواد بره, بره!
خم شد که بند کفشش را باز کنه.
_غلامعلی مادر آبرومونو بردی! برو بیا برو یک کفش بگیر . آخه این کفش پاره چیه میپوشی؟ زشت جلوی مردم .فکر میکنند ما یک کفش برات نمی خریم. آبروی بابات میره. چطور با این راه میری؟!
کفش را بیرون آورد و همین طور که یه پاش رو توی آستانه در گذاشته بود به عقب نگاه کرد و گفت: تا پیروز نشیم من کفش نمی خرم.
#ادامه_دارد...
@rastegarane313
🌹رستگاران 🌹
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 #وقایع_بعد_از_عاشورا #و_شهادت_امام_حسین_ع #قسمت_دوازدهم گرداندن سر شریف امام حسین علیه
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀
#وقایع_بعد_از_عاشورا
#و_شهادت_امام_حسین_ع
#قسمت_سیزدهم
سر شریف امام حسین علیه السلام در کاخ ابن زیاد
عبیدالله ابن زیاد چون از ورود اهل بیت به کوفه آگاه شد، مردم کوفه را از خاص و عام اذن داد. لاجرم مجلس او از حاضر و آغاز کننده مجلس، پر شد، آن گاه امر کرد تا سر حضرت سیدالشهدا علیه السلام را در مجلس حاضر کنند، پس آن سر مقدس را به نزد او گذاشتند، از دیدن آن سر مقدس بسیار شاد شد و تبسم نمود و او را قضیبی در دست بود که بعضی آن را چوبی گفته اند و جمعی تیغی رقیق دانسته اند. سر آن قضیب را به دندان ثنایای حضرت امام حسین علیه السلام می زد و می گفت: حسین را دندان های نیکو بوده. زید ابن ارقم که از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله بود، در این هنگام پیرمردی گشته، در مجلس آن ملعون حاضر بود، چون این صحنه را دید؛ گفت: ای پسر زیاد ! قضیب خود را از این لب های مبارک بردار، سوگند به خداوندی که جز او خداوندی نیست، من مکرر می دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله بر این لبها که موضع قضیب خود کرده ای بوسه می زد. این را گفت و بسیار گریست. ابن زیاد(ملعون)گفت: خدا چشمهای تو را بگریاند، ای دشمن خدا ! آیا گریه می کنی که خدا به ما فتح و نصرت داده است؟!
اگرنه این بود که که پیرفرتوت (سالخورده و خرف شده) گشته ای و عقل تو زایل شده می فرمودم تا سر تو را از تن جدا کنند. زید که چنین دید، از جا برخاست و به سوی منزل خویش شتافت .
#ادامه_دارد...
#کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_سیزدهم
🍁در پس هيکل درشت و ظاهر خشني که #شاهرخ داشت ، باطني متفاوت وجود داشت که او را از بسياري از هم رديفانش جدا ميساخت . هيچ گاه نديدم که در محرّم و صفر لب به نجاست هاي کاباره بزند . ماه رمضان را هميشه روزه ميگرفت و نماز ميخوند . به سادات بسيار احترام ميگذاشت .
🍁يکي از دوســتاش ميگفت : پدرش به لقمه حلال بســيار اهميت ميداد . مادرش هم بسيار انسان مقيدي بود . اينها بي تأثير در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود . قلبي بسيار رئوف و مهربان داشت . هيچ فقيري را دست خالي رد نميکرد . فراموش نمي کنم يکبار زمســتان بسيار ســردي بود . با هم در حال بازگشت به خانه بوديم .
🍁 پيرمردی مشــغول گدائي بود و از سرما ميلرزيد . #شاهرخ فوري کاپشن گران قيمت خودش را در آورد و به مرد فقير داد . بعد هم دسته اي اسکناس بهش داد . پيرمرد از خوشحالي مرتب ميگفت : جوون ، خدا عاقبت به خيرت کنه !
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_سیزدهم
🍁در پس هيکل درشت و ظاهر خشني که #شاهرخ داشت ، باطني متفاوت وجود داشت که او را از بسياري از هم رديفانش جدا ميساخت . هيچ گاه نديدم که در محرّم و صفر لب به نجاست هاي کاباره بزند . ماه رمضان را هميشه روزه ميگرفت و نماز ميخوند . به سادات بسيار احترام ميگذاشت .
🍁يکي از دوســتاش ميگفت : پدرش به لقمه حلال بســيار اهميت ميداد . مادرش هم بسيار انسان مقيدي بود . اينها بي تأثير در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود . قلبي بسيار رئوف و مهربان داشت . هيچ فقيري را دست خالي رد نميکرد . فراموش نمي کنم يکبار زمســتان بسيار ســردي بود . با هم در حال بازگشت به خانه بوديم .
🍁 پيرمردی مشــغول گدائي بود و از سرما ميلرزيد . #شاهرخ فوري کاپشن گران قيمت خودش را در آورد و به مرد فقير داد . بعد هم دسته اي اسکناس بهش داد . پيرمرد از خوشحالي مرتب ميگفت : جوون ، خدا عاقبت به خيرت کنه !
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
13.mp3
3.38M
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی
#خاطرات_ارتشبد_فردوست
💐 #قسمت_سیزدهم💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐 #بهمن_ماه🇮🇷
🌹 #ماه_خون_و_قیام🇮🇷
🌼 #ماه_پیروزی🇮🇷
🌺 #انقلاب_اسلامی🇮🇷
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
13.mp3
12.64M
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی
#تپه_های_برهانی
#خاطرات
#سیدحمیدرضا_طالقانی
💐 #قسمت_سیزدهم💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
13.mp3
2.69M
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی_دوم
#خاطرات_ارتشبد_فردوست
💐 #قسمت_سیزدهم💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313