eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
427 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
30 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی های ز درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 بنا به بعضی قول ها ، سالروز ورود اسرای اهل بیت (ع) به شام است . با خبر رسیدن اسرای اهل بیت (ع) به شهر دمشق، یزید احکامی را اجرا کرد از جمله آن‌ احکام این بود: جارچیان در شهر جارزدند سرهای بریده و زنان و اطفال کسانی به شهر وارد می‌شوند که دشمنان ما بوده و قصد براندازی حکومت عازم عراق بوده‌اند، که خلیفه زمان ابن زیاد آنها را کشته است. هرکس خلیفه را دوست دارد امروزباید شادی کند. شامیان نیز سنگ تمام گذاشتند وبه خوبی دستور حاکم را انجام دادند. بر فراز بام‌های خانه‌ها بیرق‌های رنگارنگ برافراشتند و در هرمعبری بساط شراب پهن شد. همه مردم به یکدیگر تبریک می‌گفتند. مردم شهر لباس‌های رنگارنگ پوشیدند و خود را آراستند. آواز شادی آوازخوانان بلند بود و مردم گروه گروه، شادی کنان به سوی دروازه شهرکوفه ‌رفتند و عده‌ای از شهر خارج شده بودند. در این روز بود که اهل بیت(ع) را که مصیبت زده و داغدار بودند، همراه با نیزه‌ دارانی که رأس مطهر شهدا را حمل می‌کردند، به دمشق وارد کردند. ام کلثوم به شمر لعنته الله علیه فرمود: ما را از دروازه ای وارد دمشق کنید که مردم کمتری انجا باشند تا چشم هایشان به نوامیس جلب نشود. شمر نیز برخلاف گفته آن حضرت، اسرا را به همراه نوامیس رسول خدا از شلوغ ترین دروازه شهر وارد دمشق کرد. مردم با دیدن خاندان نبوت، دهان به ناسزا گشودند و اهل بیتی که برای نجات اسلام به اسارت گرفته شده بودند را خارجی نامیدند. طبق برخی روایات، اهل بیت (ع) را سه روز در دروازه شهر دمشق نگاه داشتند و سپس وارد شهر کردند . ... بگذارید👇👇 @rastegarane313
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁اوايل سال پنجاه وهفت بود که به کاباره ميامي رفت . جائي بسيار بزرگتر و زيباتر از کاباره قبلي . شهروز جهود گفته بود : اينجا بايد ساکت و آرام باشه . چون من مهمانهاي خارجي دارم .براي همين هم روزي سيصد تومن بهت ميدم . هم اونجا بود و پول خوبی هم میگرفت . 🍁در آن ايام آوازه شهرت تقريباً در همه محله هاي شرق تهران و بين اکثر گنده لاتهاي آنجا پخش شده بود . من ديده بودم ، چند نفر از کساني که براي خودشان دار و دستهاي داشتند ، چطور به احترام ميگذاشتند و از او حساب ميبردند . اصغر ننه ليلا به همراه دار و دسته اش را در يکي از دعواها به تنهائي زده بود . آنها هم با نامردي از پشت به او چاقو زده بودند . شاهرخ در آن ايام هر کاري که ميخواست مي کرد و کسي جلودارش نبود . 🍁عصر يکي از روزها شخصي وارد کاباره ميامي شد و سراغ را گرفت . گارسون ميز ما را نشان داد . آن شخص هم آمد و کنار ميز ما نشست . بعد از کمي صحبتهاي معمول ، گفت : من يک کار کوچک از شما ميخوام و در مقابل پول خوبي پرداخت ميکنم ! بعد چند تا عکس و آدرس و مشخصات را به ما داد و گفت : اين آدرس هتل جهانه . اين هم مشخصات اتاق مورد نظر ، شما امشب توي اين اتاق باید رو با چاقو بزنيد !! ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 بنا به بعضی قول ها ، سالروز ورود اسرای اهل بیت (ع) به شام است . با خبر رسیدن اسرای اهل بیت (ع) به شهر دمشق، یزید احکامی را اجرا کرد از جمله آن‌ احکام این بود: جارچیان در شهر جارزدند سرهای بریده و زنان و اطفال کسانی به شهر وارد می‌شوند که دشمنان ما بوده و قصد براندازی حکومت عازم عراق بوده‌اند، که خلیفه زمان ابن زیاد آنها را کشته است. هرکس خلیفه را دوست دارد امروزباید شادی کند. شامیان نیز سنگ تمام گذاشتند وبه خوبی دستور حاکم را انجام دادند. بر فراز بام‌های خانه‌ها بیرق‌های رنگارنگ برافراشتند و در هرمعبری بساط شراب پهن شد. همه مردم به یکدیگر تبریک می‌گفتند. مردم شهر لباس‌های رنگارنگ پوشیدند و خود را آراستند. آواز شادی آوازخوانان بلند بود و مردم گروه گروه، شادی کنان به سوی دروازه شهرکوفه ‌رفتند و عده‌ای از شهر خارج شده بودند. در این روز بود که اهل بیت(ع) را که مصیبت زده و داغدار بودند، همراه با نیزه‌ دارانی که رأس مطهر شهدا را حمل می‌کردند، به دمشق وارد کردند. ام کلثوم به شمر لعنته الله علیه فرمود: ما را از دروازه ای وارد دمشق کنید که مردم کمتری انجا باشند تا چشم هایشان به نوامیس جلب نشود. شمر نیز برخلاف گفته آن حضرت، اسرا را به همراه نوامیس رسول خدا از شلوغ ترین دروازه شهر وارد دمشق کرد. مردم با دیدن خاندان نبوت، دهان به ناسزا گشودند و اهل بیتی که برای نجات اسلام به اسارت گرفته شده بودند را خارجی نامیدند. طبق برخی روایات، اهل بیت (ع) را سه روز در دروازه شهر دمشق نگاه داشتند و سپس وارد شهر کردند . ... 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 آخرین روز سربازی در ایران نخستین روز اسارت در بغداد بالاخره از آنجا عبور کردیم. از سیم خاردار که بیرون رفتیم تازه فهمیدیم چه شاهکاری کردیم. ساعت تقریبا یک شب بود، حدود ۳۰۰یا ۴۰۰متر از دامنه بالاتر رفتیم. حدود ۵کیلومتر دیگر راه رفتیم و خیالمان راحت شد که خطری متوجه ما نیست. تصمیم گرفتیم استراحت کنیم. تخته سنگ صاف و مناسبی پیدا کردم و آمدم و به مجید و پرویز گفتم که دنبال من بیایند جای بهتری پیدا کردم. آنها هم گفتند تو برو ما دنبالت می آییم. به تخته سنگ که رسیدم دراز کشیدم و فورا خوابم برد. چند ساعتی که خوابیدم از شدت سرما بیدار شدم، یک لحظه متوجه شدم که پرویز و مجید کنارم نیستند. همه جا را گشتم اما انگار آب شده بودند و رفته بودند توی زمین. هیچ خبری از آنها نبود. غار کوچکی پیدا کردم. آنجا نشستم تا کمی استراحت کنم. راوی : 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313