eitaa logo
روانشناسی
6.5هزار دنبال‌کننده
444 عکس
1.7هزار ویدیو
10 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی دیگران را می‌بینی ولی همسر و بچه‌ات را نمی‌بینی! 🔴 کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
اگر ديدى ... كسى داره سعى‌ ميكنه عصبانى يا ناراحتت كنه ؛ هيچ عكس‌العملى نشون ‌نــده بزار در این حسرت بمونه !!!!
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 ۲۹ 🌹 گفت : حرفت را قبول دارم 🌹 ولی بازم قانع نشدم . 🇮🇷 گفتم : به نظر شما ، 🇮🇷 چقدر آیه و روایت ، 🇮🇷 در شأن امام علی و اهل بیت داریم ؟!! 🌹 گفت : خیلی 🇮🇷 گفتم : چقدر آیه و روایت 🇮🇷 در شأن خلفای راشدین داریم ؟ 🌹 گفت : هیچ 🇮🇷 گفتم : پس چرا می خوای 🇮🇷 پیرو کسانی باشی که مشروعیت ندارند ؟ 🇮🇷 بهر حال یا امامت هست یا نیست 🇮🇷 اگر نیست ، ما که ضرر نکردیم 🇮🇷 و خدا هم به خاطر این اعتقاد ، 🇮🇷 ما را عذاب نمی کند 🇮🇷 چون با این اعتقاد ، به کسی ضرر نزدیم 🇮🇷 اما اگر امامت هست ، شما ضرر می کنید 🇮🇷 شما بازخواست می شوید . 🇮🇷 شما به خاطر عمل نکردن به آیات و روایات 🇮🇷 عذاب می شوید . 🚥 او نیز گریه کرد و گفت : 🌹 بسه دیگه ، حالا قانع شدم . 🌹 ممنون که روشنم کردی 🚥 یکی دیگه آمد و پرسید : 🌹 شما چرا در اذان ، 🌹 اشهد انّ علیا ولی الله می گوئید ؟ 🚥 گفتم : 🇮🇷 اولا بفرمایید که شما قبول دارید 🇮🇷 کم یا زیاد کردن اذان ، اشکال دارد ؟ 🇮🇷 یا قبول ندارید ؟! 🌹 گفت : معلومه که قبول دارم 🇮🇷 گفتم : خوب چرا شما ، 🇮🇷 « حی علی خیر العمل » را ، 🇮🇷 از اذان حذف کردید ؟ 🇮🇷 چرا شما ، 🇮🇷 جمله « الصلاة خیرُ من النوم » را ، 🇮🇷 به اذان اضافه کردید ؟ 🇮🇷 پیرمرد به فکر فرو رفت و جوابی نداد . 🇮🇷 گفتم : و اما جواب شما ، 🇮🇷 هیچ کدام از علما و فقهای شیعه ، 🇮🇷 شهادت بر امام علی را ، 🇮🇷 جزو اذان و اقامه نمی دانند 🇮🇷 بلکه به نیت استحباب ، 🇮🇷 در کنار شهادت بر رسالت پیامبر ، 🇮🇷 آورده می شود . 🇮🇷 پیرمرده خوشحال شد و گفت : 🌹 ممنون که آگاهم کردی 🚥 در همین لحظه ، 🚥 محافظم رحیم آمد و گفت : 🌹 آقای شیعه ، من دنبال آن آقا رفتم ، 🌹 حدس بزنید کجا رفت ؟ 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 ۳۰ 🇮🇷 گفتم : کجا رفت مگه ؟ 🌹 گفت : سفارت آلمان ... 🌹 در موردش هم پرس و جو کردم 🌹 یارو آلمانی و یهودی بود . 🌹 همینجوری لباس عربی پوشیده بود 🚥 من دستم را ، 🚥 به محاسن تازه روئیده خودم کشیدم 🚥 و به فکر فرو رفتم . 🚥 بعد از کمی مکث گفتم : 🇮🇷 آقا رحیم جان ! بی زحمت با محمد برو 🇮🇷 و در مورد حادثه برائت از مشرکین ، 🇮🇷 تحقیق کنید . 🇮🇷 شاید آن حادثه هم ، 🇮🇷 به همین یارو آلمانیه ، ربط داشته باشد 🇮🇷 ولی آقا علی ( محافظ دیگه ) را نبرید 🇮🇷 می خواهم کنارم بماند . 🚥 چند روز گذشت . 🚥 ولی خبری از رحیم و محمد نشد 🚥 موسم حج هم تمام شد 🚥 حجاج آماده برگشتن به ایران شدند 🚥 و من همچنان منتظر رحیم و محمد بودم 🚥 به سفارت ایران هم اطلاع دادم 🚥 ولی بی فایده بود . 🚥 چند روز بعد ، دو نفر پیش من آمدند 🚥 و به من خبر دادند که رحیم پیدا شده 🚥 با آنها ، حرکت کردم . 🚥 مرا به یک زباله دانی بردند 🚥 خیلی وحشتناک بود 🚥 وای خدای من ! 🚥 جسد بی سر رحیم ، در زباله دانی بود . 🚥 حالت تهوع پیدا کردم 🚥 گریه و زاری کردم 🚥 خودم را می زدم و ملامت می کردم 🚥 نگران محمد شدم 🚥 به سفارت ایران خبر دادم 🚥 با اولین پرواز ، 🚥 جنازه رحیم را ، به ایران بردند 🚥 هر روز برای من ، به سختی می گذشت 🚥 منتظر خبر بدی از محمد بودم 🚥 خدا خدا می کردم 🚥 که اتفاقی برایش نیفتاده باشد 🚥 چند روز بعد ، 🚥 یک آقایی با لباس عربی ، پیش من آمد 🚥 می گفت که از محمد خبر دارد 🚥 دوباره ترس ، وجودم را گرفت . 🚥 تنها دنبالش رفتم 🚥 یادم رفت به علی بگویم که من رفتم 🚥 همه راه به این فکر می کردم 🚥 که حتما اتفاق بدی برایش افتاده 🚥 که نتوانست خودش بیاید 🚥 هر لحظه منتظر بودم 🚥 که باز هم جسد محمد را نشانم بدهد 🚥 به یک کوچه بن بست رسیدیم 🚥 ناگهان چاقویش را درآورد 🚥 من شوکه شدم و گفتم : 🇮🇷 چکار می خواهی بکنی ؟! 🚥 او هم به عربی گفت : 🔥 می خواهم تو را بکشم . 🚥 ناگهان به طرفم حمله ور شد 🚥 من هم از ترس ، عقب عقب می رفتم 🚥 تا اینکه به زمین افتادم ... 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
🌹به بازی کـودکان اهمیت دهیم، زیرا زندگی آنها در بازی، شکل واقعی به خود می گیرد 🌹در بازی کودکان دخالت نکنیم اما راهنما و کمک کننده خوبی باشیم. 🌹بـــرای متوقف کردن بازی کودک از امـــر و نهی استفاده نکنیم. 🌹با توجه به روحیه ی کنجکاو کودک، طوری او را راهنمایی کنیم که به تفکر مثبت و اندیشه خلاق و سازنده دست یابد. 🌹 مراقب باشیم که محیط بازی کودک موجب آسیب جسمی، فکری و یا روانی او نشود. 🌹در انتخاب نوع بازی کودک ، به سن ، جنس و توانایی های فرزندمان توجه کنیم. 🌹نوع و مدت زمان بازی کودک مان را طوری کنترل کنیم که از فشارهای هیجانی و روحی بیش از حد دور باشد( به ویژه بازی های رایانه ای). کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇🌹 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موشن_گرافیک 🤝شما رفیقش نشی... کسی دیگه رفیقش میشه... 💌 برای پدر و مادرها ارسال کنید. کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
⚫️ هرگز همسرتان را به اعضای خانواده‌اش تشبیه نکنید 🔹تو هم مثل بابات، مامانت، خواهرتو ...‌ هستی؛ این حرف نشان از خشم شما نسبت به خانواده همسرتان دارد و آغازگر دعوایی بی نتیجه و پرتنش خواهد بود. کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
هدایت شده از مه لقا اشعری
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف شنوی کودکان اگر با نظرم موافقید در یک گروه ارسال کنید @M_Ashari کانال از دیروز راه اندازی شده
🍃ناامیدان این داستان راازدست ندهید بانوی مومنی در یکی از خاطرات خود میگوید: با جوانی بسیار متدین ازدواج کردم. با پدر و مادر همسرم زندگی می‎کردیم. همسرم نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. خداوند پس از یک سال دختری به ما عطا کرد که اسم او را اسماء نهادیم. مسؤولیت همسرم به غرب عربستان انتقال یافت و یک هفته در اداره کار می‎کرد و یک هفته استراحت. در حالی که دخترم پا در چهار سالگی نهاده بود همسرم هنگام بازگشت به خانه در ریاض در یک سانحه رانندگی به کما رفت و پس از مدتی پزشکان مغز و اعصاب ابراز کردند که 95% از مغزش از کار افتاده است. برخی از نزدیکان پس از 5 سال از گذشت این حادثه سخت به من پیشنهاد کردند که می‎توانید از شوهرت جدا شوی، اما این پیشنهاد را نپذیرفتم و مرتب به شوهرم در بیمارستان سر می‎زدم و جویای احوال او می‎شدم. به تربیت و پرورش دخترم بسیار اهتمام می‎ورزیدم، بنابراین او را در دارالتحفظ ثبت نام کردم و در سن 10 سالگی تمام قرآن را حفظ کرد. دخترم 19 سالش شده بود و 15 سال پس از سانحه ای که برای شوهرم پیش آمده بود، زمانی که به اتفاق به ملاقات پدرش رفتیم، اصرار می‎ورزید که شب نزد پدرش بماند و پس از اصرار زیاد او و مخالفت من، سرانجام به پیشنهاد او تن دادم. دخترم برای من نقل کرد که در کنار پدرم سوره‎ی بقره را از حفظ خواندم، سپس خواب من را فراگرفت و خود را در خواب بسیار خوشحال و مسرور دیدم. سپس برخاستم و تا توانستم نماز شب خواندم و پس از مدتی به خواب فرو رفتم. کسی در خواب به من می‎گفت: «چطور می‎خوابی در حالی که خدا بیدار است؟ برخیز! اکنون وقت قبول شدن دعاست، پس دعاکن، خداوند دعاهایت را می‎پذیرد.» با عجله رفتم وضو گرفتم، با چشمانی پر از اشک به صورت پدرم می‎نگریستم و اینچنین با خدا به راز و نیاز پرداختم: «یا حی یا قیوم، یا جبار، یا عظیم، یا رحمان یا رحیم... این پدر من و بنده‎ای از بندگان توست که چنین گرفتار شده است و ما نیز در مقابل این مصیبت آرام گرفته و به قضا و قدر تو راضی شده‎ایم. خداوندا! پدرم اکنون در سایه‎ی رحمت و خواست توست. خداوندا! همانگونه که ایوب را شفا دادی، همانگونه که موسی را به آغوش مادرش برگرداندی، همانگونه که یونس را در شکم نهنگ و ابراهیم را در کوره‎ی آتش نجات دادی پدرم را نیز شفا ده. خداوندا! پزشکان ابراز داشته‎اند که هیچ امیدی به بازگشت او وجود ندارد، اما امیدواریم که تو او را به میان ما باز گردانی.» قبل از اینکه سپیده‎ی صبح بدمد خواب بر چشمانم چیره شد و باز در خواب فرو رفتم، همینکه چشمانم گرم شدند، شنیدم که صدای ضعیفی من را صدا می‎زد و می‎گفت: تو کی هستی؟ اینجا چکار می‎کنی؟ این صدا من را بیدار کرد و به طرف راست و چپ نگاه کردم. آنچه که من را در بهت و حیرت فرو برد این بود که صدای پدرم بود! با عجله و شور و شوق و گریه و زاری او را در آغوش گرفتم. او من را پس زد و گفت: دختر تو محرم من نیستی، مگر نمی‎دانی در آغوش گرفتن نامحرم حرام است؟ گفتم: من اسماء، دخترت هستم و با عجله و شکر و شور و شوق پزشک و پرستاران را باخبر کردم. همه آمدند و چون پدرم را با هوش دیدند شگفت‎زده شدند و همه می‎گفتند: سبحان الله. این کار خداوند است که مرده را زنده می‎گرداند. پدر اسماء پس از 15 سال کما به هوش آمد، در باره‎ی آن رویداد تنها این را به یاد می‎آورد که قبل از سانحه خواستم توقف کنم و نماز چاشتگاه را به جا آورم و نمی‎دانم نماز چاشتگاه را خواندم یا نه. بدینصورت همسرم پس از 15 سال کما و از دست دادن 95% از مغزش به آغوش خانواده‎ی ما بازگشت و خداوند پسری به ما عطا کرد و زندگی به روال عادی خود بازگشت. 🍃 پس هرگز از رحم خدا ناامید نشوید، هرکاری نزد خدا آسان است. کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا کجا پای مهم ترین واجب می ایستی؟ خودتو قوی کردی؟ 😎💪🏼 🧡 ای شو👇 @maroofane5 کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
روانشناسی
قسمت ٢۷ #خاطرات_تلخ که با حضور خدا شیرین می شود صادق مثل عليرضا نبود كه بتونه صورت سوخته اش رو را
قسمت ۲۸ که با حضور او شیرین می‌شود در مورد بيمارستان و سوختگي اصلا با عليرضا صحبت نمی کردیم چون خودش اصلا حرفی نمیزد و در واقع یعنی ناراحت میشد و دوست نداشت . خیلی به ندرت اتفاق میوفتاد به فاصله زماني چند ساله حدود ٥تا ١٠ دقيقه صحبت كرديم هر بار به شدت حالت تهوّع گرفته بود و رفته بود استفراغ كرده بود اون اقا که گفت کاری اینم تمامه حرف اون آقا رو اصلا به روي خودم نياوردم و وانمود كردم كه كارش تمومه يعني به زودي خوب ميشه و مشكلاتتون تموم ميشه نمي دونم منظورش چي بود اما ديگه واقعاً از پا در اومدم (البته از درون )مخصوصاً كه شبش خواب عزاييل رو ديده بودم وقتي رفتيم پيش اين اقا ديدم درست شكل عزاييل ديشب هست اعصابم حسابي بهم ريخت ديگه بريده بودم کم آورده بودم عفونت گوش گوشتهاي اضافه اي كه هر روز اضافه تر میشد خواب عزاييل و شباهت اين اقا به عزرائیل و اينكه بدتر از همه گفته بود كارش تمومه نمي تونستم غذا بخورم دراز به دراز وسط حال خوابيده بودم نه حرف مي زدم نه تمايل به خوردن داشتن كار هم به حداقل ممكن خوردن خيلي خيلي كم يك بار گاهي دوبار در روز يعني تو سه روز همه روهم حدود يك وعده غذا ميخوردم خيلي نگران بودم خسته بودم انگيزه و اميدم رو از دست داده بودم همه دكترها مي گفتند عفونتش خطرناكه اما راه حلي روشن و قطعي براش نداشتند نمي گفتند كه چيكار بايد بكني نماز مي خوندم دوباره ميخوابيدم غذا درست مي كردم دوباره دراز مي كشيدم در روز ٢٤ ساعت ٢٠ ساعتش رو شايدم بيشتر دراز كشيده بودم تمايلي به حرف زدن نداشتم اگر كسي حرفي مي زد جواب مي دادم فقط رسيدگيهاي به عليرضا رو انجام مي دادم اما داشتم از پا در مي اومدم اينطوري براي عليرضا هم بد بود نمي گفتم دردم چيه فقط خوابيده بودم رفتم دكتر روانپزشك دكتر ميرسپاسي در بيمارستان ميمنت گفتم تصادف كرديم يكي پسرم فوت كرده يكي سوخته الانم هر دكتر ي مي ريم مي گن عفونتش خطرناكه و سوختگيهاش مرتب داره گوشت اضافه مياره ديگه از پا در اومدم يادم نيست كه جريان اقاي نباتي كه رفته بوديم پيشش و شكل عزاييله خوابم بود و گفت كارش تمومه رو هم به دكتر گفتم يا نه دكتر گفت خيلي دوام آوردي زيادي تحمل كردي بايد زودتر مي اومدي اين مدت بايد در عين حال كه گوشت اضافه ها رو مي ديدم بايد وانمود مي كردم كه اصلا مهم نيست البته حرفش رو ميزدم و كارهايي كه بايد براي از بين رفتن گوشت اضافه ها انجام بدم انجام مي دادم تا قبل از اينكه داروها رو بخورم خيلي اذيت مي شدم قبل از تصادف عليرضا خيلي خوشگل بود و روز به روز خوشگلتر مي شد اما حالا روز به روز صورتش داشت گوشت اضافه مي آورد يك ورقهايي از هلال احمر گرفته بوديم كه حالت سيليكون داشت و لاستيكي نرم و بي رنگ بود و گوشتهاي اضافه رو از بين مي برد اونها رو هم مدتي زير ماسكها صورت و دستش مي گذاشتم و گوشتهاي اضافه كمي نازكتر مي شد اما فقط كافي بود كمي نور بخوره دوباره گوشت اضافه ها اضافه مي شد کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
امام زمان 011.mp3
5.19M
✍️ دعای فرج می خوانیم.... و خوانده ايم..... و خواهیم خواند.... 🔻اما چگونه فرج بخوانیم... که فرج حقیقی، حاصل شود؟؟ گروه اَینَ بقیه الله ؟👇 https://eitaa.com/joinchat/2744386435Ca79d787b2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک نکته مهم برای حل دعوای زن و شوهر 🔰 استاد_فاطمی_نیا @antghbat کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
هدایت شده از روانشناسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا کجا پای مهم ترین واجب می ایستی؟ خودتو قوی کردی؟ 😎💪🏼 🧡 ای شو👇 @maroofane5 کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 ۳۱ 🚥 آرام به طرف من می آمد 🚥 پایش را ، روی سینه من گذاشت 🚥 و چاقویش را ، به سمت من پایین می آورد 🚥 ناگهان محافظم علی سر رسید 🚥 و دست او را گرفت . 🚥 چاقو را از دستش در آورد 🚥 و او را به طرف دیوار هل داد . 🚥 با هم درگیر شدند . 🚥 بعد از چند لحظه ، 🚥 چند نفر دیگر ، به کمک آن مرد عرب آمدند 🚥 و ما مجبور شدیم فرار کنیم 🚥 ناگهان درب یکی از خانه ها باز شد 🚥 و حدود ده نفر از آنجا بیرون آمدند 🚥 کمی ایستادند و به ما نگاه کردند . 🚥 ناگهان همه با هم ، به طرف ما دویدند 🚥 من خیلی ترسیده بودم 🚥 نه از پشت راه فرار داشتیم نه از جلو 🚥 آن ده نفر به ما رسیدند و ایستادند 🚥 آن عقبی ها هم رسیدند 🚥 از خدا کمک خواستم و شهادتین گفتم 🚥 ناگهان یکی از آن ده نفر ، 🚥 جلو آمد و گفت : شما حالتون خوبه 🚥 گفتم : بله 🚥 یک نفر از همان خانه ، 🚥 سرش را بیرون آورد و داد زد : 🍎 بیایید اینجا ، بیایید داخل 🚥 آرام و با ترس ، به آن ده نفر نگاه می کردم 🚥 و از وسطشان عبور کردیم 🚥 داخل آن خانه شدیم 🚥 آن ده نفر ، با آن تبهکاران درگیر شدند 🚥 بعد از یک ساعت ، 🚥 آنها را دست بسته ، داخل خانه کردند 🚥 و آنها را در یک اتاق ، زندانی کردند 🚥 سپس یک آقای دیگر ، با لباس عربی وارد شد 🚥 صورتش را ، با چفیه قرمز مخفی کرده بود 🚥 چفیه را برداشت و سلام کرد 🚥 ناگهان دیدم علی ذوق زده شد 🚥 و با خوشحالی او را بغل کرد . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
روانشناسی قلب 55.mp3
11.19M
55 🎧آنچه خواهیدشنید؛ ❣️به بهشت میگن؛دارالسلام یعنی،خانه سلامتی برای ورود به بهشت بایدساختار روح،با ساختار بهشت، مطابقت پیدا کنه! 💓بایدروح سالم ببریم. کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
قسمت ۲۹ که با حضور خدا قابل تحمل می شود پیام دختر برادرشوهرم دکتر دارو ساز ،اسمش زهرا خدابنده لو بود در بيمارستان امام خمینی کار می کرد چند روز پیش در اینترنت جستجو کردم نوشته بود در حال ساخت داروی سرطان بوده . من فقط می دونستم که در قسمت کودکان سرطانی کار می کرده ، براشون کتاب میخونده ، کادو می خریده و ...... زمان کرونا در بخش کرونا کار می کرد کرونا گرفت و شهید شد شهید راه سلامت اما پیامش در مورد خاطرات تلخ سلام نمیدونم چرا من رو انقدر دیر به این کانال اد کردید اما... از ظهر که از ابتدای کانال شروع به خوندن کردم، دارم گریه میکنم! تمام خاطرات سخت اون روزها به یکباره برام زنده شده... حس اون جمعه ی لعنتی که قبل ظهر خداحافظی کردیم و غروب با چه حال و وضعی برگشتیم! لباس یشمی که برای آخرین بار تن صادق بود... بغض دائمی که باید قورت میدادیم تا شما و عمو خیلی اذیت نشید! دعاها و التماس هایی که برای شفای علیرضا میکردیم! شب قبل از عمل علیرضا همه حسینیه جمع شدیم و کلی ضجه و التماس و زاری که علیرضا بیهوشی رو بسلامت بگذرونه! ملاقات های بیمارستان، مراسمات مسجد و بهشت زهرا، پنهان کاریا و لباس مشکی درآوردنهای همه، ختم جمعی کیف ادعوک، خوابایی که میدیدیم و دلشوره و نگرانیهایی که برای علیرضا بود و بود و بود... همه به یکباره طی یکساعت برام تازه شد! حتی الان یادم اومد که با گریه ها و سردردای زیادی که اون موقع داشتم بیمارستان چشم رفتیم و از همون تابستان عینکی شدم! گاهی فکر میکنم وضعیت سخت علی باعث شد درد بزرگ فوت صادق از اولویت خارج شه و شاید این لطف خدا بود برای صبر و تسکین بیشتر... که همینکه علی هست حواسها جمع سلامت اون باشه! همیشه فکر میکردم و همه میگفتن اون سکوت و ظاهر آروم شما غیرعادیه و مثلا بعد از چندوقت بالاخره یجایی تخلیه میشه اما... طی ۲۰سال بهم ثابت شد که یک شوک موقت نبود! بلکه کمک بزرگی از طرف خدا و ائمه بوده برای صبر و ظرفیت پیداکردن روح. خوشحالم که با نوشتن حس و حال هایی که طی این سالها در خودتون نگه داشته بودید، هم یه مقدار بار دلتون سبک میشه و هم بقیه راهی برای ابراز همدردی پیدا میکنن و البته راهی برای تامل و تفکر در سنت ها و امتحان های الهی و الطاف خداست. اینکه تو این مدت صلوات و یادآوری های آخر مجالس برای فراموشی و اذیت نشدن ها سانسور میشد رو قبول دارم!! نتیجه ش اینکه من خودم الان یه بغض بزرگ از اون وقتها دارم که تازه با خوندن این مطالب ترکید😭😭 ان شاءالله این دلتنگیا و مرور خاطرات، گل صلوات و فاتحه باشه برای صادق عزیزمون که فقط خودش میدونه چقدر دوستش داشتم💔🙏🌹 سلام عضو نکردن تون دلیل خاصی نداشت از مخاطبین به ترتیب الفبا عضو می کردم چند نفر که می رفتند چندنفر دیگهذ عضو می کردم ببخشید که موجب ناراحتیت شدم و دیر جواب دادم تقویم رو نگاه کردم دیدم شما جمعه پیش پیام داده بودی خیلی ممنون مهربون اینکه گفتی گاهی فکر می کنم وضعیت سخت باعث شد درد بزرگ صادق از اولویت خارج بشه دقیقا همینطوره منم تو خاطراتم نوشتم. اون موقعها خیلی به این مسله فکر می کردم که واقعا لطف خدا بود و من به خودم اجازه نمی دادم به صادق فکر کنم به خودم می گفتم صادق تموم شد فقط به علیرضا فکر کن اما این روزها به خودم اجازه ندادم بنویسم لطف خدا بود شاید پذیرش اینکه لطف خدا بود رو برای خواننده بعید می دونستم یا اینکه فکر کردم اگر روزی علیرضا بخونه می گه یعنی من سوختم که مادرم پدرم و دیگران کمتر غصه بخورن؟ ولی نظر منم لطف خدا بود ، یک اتفاق می تونه دهها دلیل داشته باشه واقعا یکیش هم از اولویت خارج کردن صادق بود نمی دونستم برای دیگران هم این حالت بوده ممنون که باعث یادآوری شدی اینکه شروع به نوشتن کردم در واتساب در گروه و خصوصی مسایلی مطرح شد که مدتها بود هی فکر می کردم اگر خاطراتم رو بنویسم خوبه ، شاید موثر و آموزنده باشه و وقتی مطلبی در مورد خوشبختی ارسال شد ناخودآگاه دیگه شروع به نوشتن کردم البته موقع نوشتن چون با تامل می نوشتم و وارد جزییات می شدم و در گروه واتساب دوستان سوالاتی پیرامون مسله می کردند خیلی ذهنم درگیر می شد اذیت می شدم و خیلی از اوقات سردرد می گرفتم و گاهی قلب درد اما در کل غمش برام سبکتر شدواقعا متاسفم که موجب ناراحتیت شدم ،شما کلا جزء معدود آدم‌های خیلی مهربونی هستی که می شناسم مهربونیهای شما فراموش نشدنی است کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💟 💖 همسرم توی جمع خرابم میکنه! آقا خانوم گوش بدین پایه‌های محبت و عشق رو خراب نکنین.. کلیپ رو کامل ببینین کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 ۳۲ 🚥 علی با خوشحالی گفت : 🌹 این محمد خودمونه 🌹 باورم نمیشه خودت باشی 🌹 حالت خوبه پسر ؟! 🚥 من هم از شنیدن نام محمد خوشحال شدم 🚥 به طرف او رفتم و او را بغل کردم 🚥 سپس افراد خانه را به ما معرفی کرد و گفت : 🌹 دیگه نگران نباشید شما در امان هستید 🌹 این دوستان همه شیعه هستند 🌹 مرا از دست آلمانی ها نجات دادند 🇮🇷 گفتم : مگه چه اتفاقی افتادهد؟ 🌹 گفت : همون طور که امر فرمودید 🌹 در مورد حادثه روز برائت ، تحقیق کردیم 🌹 همه مدارک ، به سفارت آلمان ختم می شد 🌹 فهمیدیم که فرمانده نظامی آل سعود ، 🌹 در آن حادثه ( برائت از مشرکین ) ، 🌹 به عهده یک افسر آلمانی بوده 🌹 به نام ژنرال اولریخ وِگِنِر 🌹 بیشتر کشته ها هم ، 🌹 مربوط به روزهای پس از حادثه است 🌹 چون این افسر کثیف و ماموران سعودی ، 🌹 اجازه مداوای مجروحین حادثه را ، 🌹 در بیمارستان ها ندادند . 🇮🇷 گفتم : محمد جان ! 🇮🇷 مگر در آن حادثه ، چند نفر شهید شدند ؟ 🚥 محمد ، سرش را پایین انداخت 🚥 و با چشمانی خیسِ اشک گفت : 🌹 حدود ۴۰۰ نفر ، 🌹 که همه آنها مردم عادی و بی دفاع بودند 🌹 آن نامردها ، حتی به زنان و جانبازان هم ، 🌹 رحم نکردند 🌹 متاسفانه اکثر شهدای حادثه ، از زنان بودند 🇮🇷 گفتم : وای خدای من 🇮🇷 اینا دیگه چقدر پست فطرتند . 🚥 سرم را پایین انداختم و اشک می ریختم 🚥 بعد از کمی مکث ، گفتم : 🇮🇷 راستی زخمی چی ؟ چند نفر زخمی شدند ؟ 🌹 محمد گفت : حدود ۶۴۹ نفر 🇮🇷 گفتم : قضیه رحیم چیه ؟! 🇮🇷 آن بنده خدا چرا کشته شده ؟ 🚥 محمد با ناراحتی گفت : 🌹 ما در مورد آن یاروی آلمانی ، 🌹 که شما با او مناظره کردید 🌹 داشتیم تحقیق می کردیم 🌹 تا اینکه لو رفتیم 🌹 و ما مجبور شدیم فرار کنیم 🌹 ما را آنقدر تعقیب کردند 🌹 تا اینکه آخر ما را گرفتند و زندانی کردند 🌹 در آن زندان ، 🌹 با سه تا خانم ایرانی هم سلولی شدیم 🌹 وضع آنها ، خیلی ناجور بود 🌹 آن بی غیرتها ، خانم ها را خیلی اذیت کردند 🌹 اجازه حجاب را ، به آنها نمی دادند . 🌹 بنده خداها ، برهنه بودند . 🌹 وقتی ما وارد شدیم 🌹 خیلی خجالت کشیدند و به گریه افتادند . 🌹 ما لباس و پیراهن خودمان را در آوردیم 🌹 و به آنها دادیم تا خود را بپوشانند . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 ۳۳ 🚥 با تعجب گفتم : آن خانم ها کی بودند ؟ 🚥 چطور از آنجا سر در آوردند ؟ 🌹 محمد گفت : 🌹 بعد از آن کشتار وحشیانه ، 🌹 آن خانم ها را ، دزدیدند . 🌹 هر سه خانم ، ایرانی هستند 🌹 و هیچ کس از مفقود شدن آنها خبر ندارد 🌹 اگر بلایی سر آنها می آمد ، 🌹 هیچ کس خبردار نمی شد . 🌹 وقتی در زندان بودیم ، 🌹 آلمانی های کثیف ، 🌹 سعی می کردند ما را اذیت کنند 🌹 و برای اینکه ما را بیشتر عذاب بدهند 🌹 هر ساعت یک نفر می آمد 🌹 و خانمها را اذیت می کرد 🌹 و ما هر بار با آنها ، درگیر می شدیم 🌹 تا اینکه دفعه آخری ، 🌹 تصمیم گرفتیم که فرار کنیم 🌹 چوبی را تیز کردیم 🌹 و به خانم ها دادیم و گفتیم : 🌹 اگر یک آلمانی ، به طرف شما آمد 🌹 با این چوب ، او را بکشید 🌹 ما هم سمت نگهبانان بیرون می رویم 🌹 و آنها را می کشیم 🌹 نقشه را اجرا کردیم و فرار کردیم 🌹 اما درب سفارت قفل بود 🌹 با نگهبانان درگیر شدیم و در را باز کردیم 🌹 رحیم ، ما را از سفارت بیرون کرد 🌹 و خودش همان جا ماند 🌹 و در را قفل کرد 🌹 تا دست کثیفشان ، به ما نرسد 🌹 رحیم به تنهایی ، با آلمانی ها درگیر شد 🌹 و من ، با ناراحتی ، هر چه او را صدا زدم 🌹 بیرون نیامد 🌹 در حین فرار هم ، 🌹 با این دوستان برخورد کردیم 🌹 خدا خیرشان بدهد که خیلی کمکمان کردند 🌹 و ما را به این خانه آوردند . 🇮🇷 گفتم : خدا حفظشان کند 🇮🇷 خدا خیرشان بدهد 🇮🇷 حالا آن خانمها چی شدند ؟ 🌹 محمد گفت : 🌹 خانم ها را ، تحویل سفارت ایران دادیم 🇮🇷 گفتم : خدا را شکر 🇮🇷 واقعا زحمت کشیدی ، خیلی اذیت شدی 🇮🇷 و خدا را شکر ، که حال شما هم خوب است 🇮🇷 راستی ، از آن مرد آلمانی چه فهمیدی ؟ 🌹 گفت : کدام شان ؟ 🌹 فرمانده نظامی آل سعود 🌹 یا آن مردی که با او مناظره کردید ؟ 🇮🇷 گفتم : آن که باهاش مناظره کردم 🌹 گفت : اسمش بیلیان گالر هست 🌹 تا چند سال پیش ، 🌹 برای آل سعود جاسوسی می کرد 🌹 متاسفانه در دفتر کارش ، 🌹 یکی از پرونده هایی که پیدا کردیم ، 🌹 پرونده پدر شما بود 🇮🇷 من هم با تعجب گفتم : پدر من ⁉... 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👧🏻👶🏻🧒🏻 تا حالا از این زاویه به ماجرای فرزندآوری نگاه کردی ⁉️ کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
دلت پاک باشه..!! فرض کن رفتی مهمونی و از تو اینطور پذیرایی می کنند که داخل پیت نفت برات شربت میارند. بهتم بگن: به پیت نفت کثیفش نگاه نکنی هااا..شربتش تمیزه تمیزه😎 . این حکایت کسایی هست که باور ندارند که؛ ظاهر آلوده،باطن رو هم خراب میکنه... . بیاید یه روزهایی رو بزنیم به اسم خدا... درواقع با این کار يک خصلت پسنديده را در خودمون تقويت کنيم. و آن اينکه مطلقاً از غير خدا انتظاري نداشته باشيم. از دوستانمون، از همسايگانمون، از برادران و پدرانمون، حتي از فرزندانمون هم انتظاري نداشته باشيم. به خود القاء نکنيم که فرزندانمون رو بزرگ مي کنيم تا در هنگام پيري دستمون را بگيرند. اين امر باعث ميشه انسان هميشه راحت و آروم باشه و توقعي از ديگران نداشته باشه و اگر احياناً در ازاي خدمتِ او، خدمتي شد باز سعي کنه در ازاي آن به ديگران خدمت کنه واگر خدمتي نديد در دلش کينه و ناراحتی ایجاد نشه. رسيدن به اين مقام کار يک سال و دو سال نيست. انسان بايد خيلي اهل همت باشه تا به اين مقام راه پیدا کنه. بياید همة ما از امروز تصميم بگيريم اينجور باشيم. اگر در ازاي خدمتي از ما تشکر کردند ممنونشان باشيم و اگر تشکر نکردند ممنونتر باشيم. اين باعث ميشه که بر رزق معنوي انسان افزوده بشه کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خونه سلامت روان بچه ها روی دو تا ستونه...✅ کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(گزیده ای از قسمت پنجم فصل پنجم) 🔸به پدر خانمم گفتم که میخوام بمونم گفت که نه باید برگردی حواست به خیلی ها باشه. موقعی که اومدم تو جسم دیدم یه نفر داره با سیلی میزنه تو سر و صورتم، وقتی که من برگشته بودم به جسم من خیلی بزرگتر از جسم بودم یعنی احساس میکردم جا نمیشم اون بزرگی هنوز تو من بود چیزایی که دیده بودم همه تو ذهنم بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/zbz6ds8 کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇 @Ravanshenasee