✅با ترس فرزندمون از تاریکی چه کنیم؟؟
🔰مفهوم تاریکی از اون مفاهیمی است که بچهها نیاز به زمان دارن تا بتونن درکش کنن و معمولا ازش میترسن. اما با راهکارهایی که در تصویر گفته شده میتوان به اونها کمک کرد که احساس آرامش داشته باشند و بر ترس خود غلبه کنند .
❌فیلم ها و بازی هایی که از طریق گوشی یا کامپیوتر میبینند خیلی تاثیر گذار هست❌
✍#پورحاتم
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر انوشه : بارها اینو گفتم شادی و آرامشی که من تو زندگیم دارم محصول انتظاری است که از هیچ کس نداشتم
@Ravanshenasee
#خاطرات_تلخ که با احساس حضور او شیرین خواهد شد
قسمت هفتم
موقع مراسم دفن صادق در بهشت زهرا ديدم عذاب وجدان دارم و إقرار به مردم كمي عذاب وجدانم را كم مي كنه ميكروفون رو گرفتم و چند دقيقه اي صحبت كردم مقدار ي از صادق تعريف كردم
از صادق زياد توقع داشتم برحسب مقدار هوشش
ميگفتم هوش كه نعمت خداست ارزش ما به تلاشمون هست
با وجودي كه هر سال شاگرد اول مي شد هيچ وقت براش جايزه نمي گرفتم
البته خودش هم نميخواست
مي ترسيدم اگر زياد ازش تعريف كنم متكبر بشه و به ديگران به ديده تحقير نگاه كنه اخه واقعا خیلی از لحاظ هوشی فرق داشت
معلم كلاس پنجمش گفته بود هوش فوق العاده اي داره
نمي دونم چقدر از اين هوش بهره برداري مي كنيد
در مورد مظلوميتش هم صحبت كردم در مورد مهربونيش
تعريفهايي كه در عين حال كه واقعيت بود اما خودش از من نشنيده بود
الان دقيق يادم نيست چي گفتم اما من صحبت مي كردم و جمعيت بلند گريه مي كردند
خیلی جمعیت اومده بود
چون نوجوان بود و بدجور مرده بود ، همه اومده بودند هر كس كه مي شناخت حتي افرادي كه من تا حالا نديده بودم
همكاراي بانكي شوهرم
همكارايهاي برادرشوهرم
فاميلهاي ما از قم و تهران با نسبتهای دور و نزدیک
اگر تب چهل درجه داشت بايد ميرفت مدرسه
مي گفت نرم عقب ميوفتم
مثلا جايي بوديم تكليفش رو انجام نداده بود
صبر مي كرد باباش خوابش ببره بعد ساعت ١-٢ يه چراغي از حمام و دستشويي روشن مي كرد و يواشكي تكاليفش رو انجام ميداد
میخواست باباش متوجه نشه
تکالیفی که مربوط به طی هفته بود و می دونست، پنج شنبه جمعه انجام میداد
اگر يه موقعي عصباني مي شدم ميخواستم بزنم فرار نمي كرد بهش گفته بودم مادرجون اگر من عصباني شدم و خواستم بزنمت واينسا ،فرار كن
من ميگرن دارم ازش مي خواستم تا سر منو ماساژ بده اگر موقع خوابش بود صبر می کرد باباش خوابش ببره بعدم سر منو يك ساعت ماساژ ميداد تا بهتر بشه و دستش درد مي گرفت و اصلا نمي گفت دستم درد مي گيره
بعدها پسر دوم و سوم مي گفتند كاره سختي هست و دست درد مياد و نمیشه تحمل کرد
اخه می گفتم دستت رو مشت کن و با مفصلهات سفت بکش روی سرم
به این دوتا گاهی می گفتم با قاشق به سرم بكشند
جايی که من دوست نداشتم و موجب نگرانيم مي شد هرچند دوست داشت بره نمي رفت مي گفت نميخوام شما نگران باشي
اين أواخر حسابی مرد شده بود
خيلي مودبانه در مقابل پدرش از من حمايت مي كرد
بيشتر از قبل بأمن صحبت مي كرد و گرم مي گرفت و بگو بخند مي كرد و يه بار به شوخي بهش گفتم مادر چقدر ميخندي حرف ميزني ؟خونه روشني مي كني ؟
و واقعاً داشت خونه روشني مي كرد
خیلی صحبت می کردیم
در ارديبهشت موقع نمايشگاه كتاب با هم به نمايشگاه رفتيم و كلي صحبت كرديم صحبتهاي معنوي و اخلاقي
صحبتهايي كه منو از هر دوستي و همصحبتی بي نياز مي كرد
كتاب سياحت غرب و سياحت شرق رو داده بودم خونده بود و تصميم گرفته بود. همه ي قران رو حفظ كنه
مي گفت با اين كتاب فهميدم كه اون دنيا چقدر حفظ قران به درد ميخوره
البته کلاس دوم جز سی رو حفظ کرد و در مسابقه ای ،مدرسه بهش دوچرخه داد
او رفت بدون اينكه فرصت كنه يك صفحه جدید حفظ كنه
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
روانشناسی قلب 32.mp3
5.9M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 32
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣️توی شلوغی قیامت...
فقط يه آشناست که می تونه پيدات کنه!
💓يه آشنا،
که همه عمر،توی قلبت جاش داده بودی،
و باهاش زندگی کرده بودی!
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
داستان پسری به نام شیعه
#قسمت هفتم
ماموران ، به خانه ما حمله کردند . و دیوار خانه پشتی را دیدند . کولر را برداشتند ، دیوار را پر کردند . و شیعیانی که به ما کمک کردند را ،دستگیر و مجازات کردند . هر روز و شب ، شاهد گریه های غریبانه مادرم بودم .شاهد اشکهای بی صدای شرمندگی پدر بودم .شاهد التماس های آنها ، به آن بی غیرتان ، برای آب و غذا دادن به من و خواهرم بودم . یک روز مادرم ، مرا صدا کرد ، با آب ذخیره تمیزم کرد . با اینکه درد داشت ولی خیلی با من بازی کرد.در وقت خواب هم ، از من خواست تا کنارش بخوابم . تا حالا پیش مادرم نخوابیده بودم ز او خجالت می کشیدم . ولی از این پیشنهادش خیلی خوشحال شدم به خاطر همین ، فوری قبول کردم . با دستهای سرد و بیجانش ،با موهای من بازی می کرد .مرا نوازش می کرد و می بوسید . و با صدای آرام به من گفت :
🌹 جواد جان ! پسرم !مواظب پدرت باش .
🌹 او خیلی تنها و غریبه ،
🌹 بعد از من ، او دیگر کسی را ندارد ، همه دار و ندارش تویی همه کس و کارش تویی هر چه پدرت می گوید بگو چشم
منم گفتم : چشم
🌹 مادر گفت : جواد جان پسرم !
🌹 خواهرت بچه است ، نیاز به آب و غذا دارد به موقع غذایش را بده و در هر شرایطی ، خواهرت را تنها نگذار! تو مردی ، تو غیرت داری. او هم ناموس توست و ناموس ، برای هر مردی مقدسه
🌹 پس از ناموست مراقبت کن و نسبت به او ، غیرتی باش ...
🚥 مادرم می گفت و می گفت تا خوابم برد
تا اینکه صدای دل نشین اذان صبح ،مثل هر روز ، مرا از خواب ، بیدار کردروی بازوی مادرم خواب بودم پاشدم ومادرم را ،برای نماز صبح صدا زدم اما انگار ، او مثل همیشه نبود .بدنش مثل یخ ، سفت و سرد شده بودهر چه صدایش زدم ، بیدار نشد . می خواستم داد بزنم ، جیغ بکشم اما انگار عقده سنگینی در گلوی من گیر کرده یعنی مادر می دانست که می خواهد برود یعنی همه شب ، کنار جنازه او خواب بودم .نه ... من مادرم را می خواهم مات و مبهوت به جنازه او نگاه می کردم انگار دارم کابوس می بینم آخر کی می شود از این خواب پر از بدبختی بیدار شوم خیره به صورتش نگاه می کردم غم و غصه و مظلومیت را ، از اشکهای خشکیده روی گونه هایش ، حس میکردم . یاد حرف های دیشب مادر افتادم خیلی برای من سخت است که مادرم را ، مرده ببینم
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
#همسرانه
هنگامی که همسرتان درباره مسئلهای که او و شما را ناراحت کرده صحبت میکند، نباید صرفا سر خود را به معنای گوش دادن تکان دهید، بلکه باید فکری به حال حل آن مسئله کنید. آقایان تمایل دارند موقعیتها و گزینههای موجود را تجزیه و تحلیل کنند که این امر خانمها را بسیار عصبانی میکند. بیشتر اوقات همسرتان فقط به صحبت نیاز داشته و تمایل دارد شما نیز در صحبتهای او فعالانه شرکت کنید، نه اینکه نقش یک قهرمان را بازی کنید نشان دهید به موضوعاتی که همسرتان درباره آنها صحبت میکند علاقه دارید و از لحاظ احساسی هم به او اهمیت میدهید. گوش دادن باید بهصورت فعالانه باشد، نه اینکه فقط گوش دهید !!!!
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
1.28M
#تربیت_فرزند
▫️اگه فرزند خواسته هاشو باجیغ زدن براورده میکنه چکارکنیم؟
#استاد_ذوالفقاری
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احتمالا اکثر پدر و مادرها این رو تجربه کردن: وقتی بچه میوفته، برای اینکه بفهمه شدت گریهش باید چقدر باشه، به صورت مامان باباش نگاه میکنه!
🔹وقتی مامان یا بابا بخاطر ترس یا اضطراب خودشون، خیلی ناراحتن یا بیش از حد واکنش نشون میدن، بچه هم اون احساس رو میگیره و ممکنه بیشتر ناراحت بشه!
🔹در واقع والدینن که به بچه کمک میکنن احساساتش رو کنترل کنه. بنابراین، اگه واکنش ما شدید باشه، مغز کودک به جای دریافت پیام آرامش و مراقبت، اضطراب یا احساسات منفی رو ثبت میکنه.
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
1_3431556808.mp3
2.34M
🔹🔹نمونه های موفق فرزند آوری باید دیده شود
دکتر مریم اردبیلی
پزشک و کارشناس مسایل زنان و خانواده
مادر ۵ فرزند
#فرزند_آوری
#فرهنگ
نشر به اندازه ارادت به رهبری
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
همسرداری
"در زندگی مشترک، روانکاوی ممنوع!!!"
🔹 در بعضی کشمکشها، شما سعی میکنید، رفتار همسرتان را ریشهیابی کنید. جملاتی مانند «اعصابت از جای دیگر خرد است، به من میریزی»، «تو با خانوادهی من مشکل داری و به خاطر همین اینطوری رفتار میکنی» و...
🔸 روانکاوی که انجام دادهاید و به زبان جاری میسازید دو حالت دارد، یا شما درست حدس زدهاید که باعث خجالت و شرمساری همسرتان خواهید شد، یا اگر تشخیصتان اشتباه باشد که در اکثر موراد این گونه است؛ همسرتان از اتهامی که به او وارد ساختهاید، عصبانی شده و درگیری میان شما عمیقتر خواهد شد...
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حجاب
سلام و ادب
یک منطق بسیار عالی برای پوشش و حجاب
🔹علی زکریائی کارشناس تبلیغات فرهنگی با یک خانم بد حجاب یک صحبت کوتاهی میکنه و او را عقلاً مجاب به پوشش و حجاب می کنه
🔸کسانی که می خواهند امر به معروف کنند حد اقل یکبار این کلیپ رو ببینند
⏳ زمان : ۵ دقیقه و ۳ ثانیه
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
روانشناسی
داستان پسری به نام شیعه #قسمت ششم شب بود .در خانه ما زده شد .خودم برای باز کردن
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
#قسمت هشتم
🚥 بُغض ، مثل تکه ای استخوان ،
🚥 گلوی مرا می فشرد .
🚥 نمی گذاشت صدای گریه ام ، بیرون بیاید .
🚥 مادرم را بغل کردم .
🚥 و سرم را ، روی سینه اش گذاشتم .
🚥 و شروع کردم به درد و دل کردن :
🌷 مامانی پاشو گلم
🌷 پاشو با من حرف بزن
🌷 کاشکی دیشب خوابم نمی برد
🌷 و حرفهایت را تا آخر ، گوش می دادم
🌷 مامان پاشو ...
🌷 ببین دارم گریه می کنم
🌷 پاشو به من بگو : فرشته ها که گریه نمی کنند
🌷 مامان اگر پانشی ، باهات قهر میکنم
🌷 مگر خودت نگفتی که این غمها تمام می شوند
🌷 مشکلات ، حل می شوند .
🌷 پس چرا بدبختی های ما تمام نمی شود ؟
🌷 مگر نگفتی غصه نخورم
🌷 پس چرا خودت از غصه دق کردی
🚥 ناگهان ؛ بُغضم ترکید و گریه کردم .
🚥 جیغ کشیدم ، فریاد زدم
🚥 و با چشمانی پر از اشک ،
🚥 مادرم را ، محکم بغل کردم .
🚥 پدرم نیز ، وقتی صدای گریه های مرا شنید
🚥 با عجله به طرف من آمد .
🚥 بالای سرم ایستاد
🚥 با دیدن مادرم ، مظلومانه به او خیره شد
🚥 اشکهایش از چشماش ،
🚥 به سمت ریش بورش می افتاد
🚥 از اتاق بیرون رفتم
🚥 تا پدر راحت گریه کند و از من خجالت نکشد
🚥 از در نیمه باز اتاق ، به او نگاه می کردم
🚥 خشکش زده بود
🚥 آرام روی زانو افتاد و فریاد کشید
🚥 و مادرم را صدا می زد .
🚥 پدرم با صدای بلند ، مثل زنان ،
🚥 گریه می کرد و ضجه می زد .
🚥 تا حالا ندیدم او اینطوری گریه کند
🚥 او خیلی مادرم را دوست داشت
🚥 تا یک ساعت ،
🚥 با جسم بی روح مادرم درد دل می کرد .
🚥 اشک می ریخت و می گفت :
💎 خانمم ! حالا دیدی رفیق نیمه راه شدی ؟
💎 دیدی مرا تنها گذاشتی ؟!
💎 دیدی پشتم را شکستی ؟!
💎 دیدی رفتی و مرا ،
💎 بین این آدمای پست ، رها کردی ؟!
💎 آخر من بدون تو چکار کنم ؟!
💎 بدون تو من کجا برم ؟
💎 تو بودی که همیشه همراهم بودی
💎 پس چرا کم آوردی ؟!
💎 پاشو نگاهم کن
💎 که نگاهت دوای هر درد من است
💎 نگاهت برای من یک دنیا ارزش دارد
💎 پاشو خانومی !
💎 به خدا غیر از تو ،
💎 دیگه محرم و مرهم ندارم
💎 پاشو که دارد روح از بدنم پر می کشد
💎 پاشو و به حرفهایم گوش کن
💎 هنوز کلی حرف در دلم مانده
💎 و جز به تو ، به کسی نمی توانم بگویم .
💎 آخر بعد از تو ، آرامبخش من کیست ؟
💎 یار شبهای دلتنگی من کیست ؟
💎 همزاد روزهای بی قرارم کیست ؟
💎 کیست که اشکهایم را پاک می کند ؟
💎 قرار بود سنگ صبورم باشی ؟!
💎 قرار بود سرنوشت زیبایم باشی ؟!
💎 قرار بود مثل کوه ، پشت و پناهم باشی ؟!
💎 پس چی شد ؟ نکند کم آوردی ؟
💎 پاشو مرا ببین ... که در غل و زنجیر جنونم .
💎 پاشو ببین مظلومیت مرا .
💎 پاشو ببین تنهایی های مرا .
🚥 پدر آنقدر گریه کرد
🚥 که از حال رفت و روی مامان افتاد
🚥 اما ناگهان ... لبهای مامان تکان خورد ...
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
#خاطرات_تلخ که با حضور او شیرین می شود
قسمت هشتم
باید به خونه اي می رفتم كه يك پسر بهشت زهراست و يه پسر بيمارستان . خیلی حس بدی بود خونه ی بدون بچه هامون .
با وجودی که مطمن بودم هیچ کس به اندازه ی من ناراحت نیست اما بیشتر به فکر دیگران بودم برای همین وقتی دیدم برادرم خبر شده و جلوتر از من رسیده خونه عصباني و ناراحت شده بودم كه چرا برادرم رو خبر كرده بودند
من اون لحظه فكر مي كردم مسله به اين مهمي رو ميشه پنهان كرد
من تصميم گيرنده نبودم
عضوي از يك مجموعه بودم البته اگر نظر منو می خواستند من از خانواده ام پنهان می کردم و بهشون نمی گفتم
مدتها فکر کنم حدود دو سه ماه علیرضا پسر دومم نزاشتیم متوجه بشه که پسر اول فوت کرده
پس می شد از خانواده م هم پنهان کرد
البته اصلا به هیچ کس اعتراض نكردم هیچ وقت در این زمینه صحبت نکردم
خيلي اوقات ناراحت و عصباني ميشم به لطف خدا به روي خودم نميارم مي گم الان وقت اعتراض نيست الان تو بر خودت مسلط نيستي الان بر اساس احساس صحبت مي كني ممکنه نتونی با آرامش و ادب صحبت کنی پس صبر كن بعداً
بعداً هم مي گم ول كن مهم نيست
ديگه گذشت گله نکن
نمی دونم درسته یانه؟
اين مورد كه دلم می خواست فوت پسرم رو از خانواده ام پنهان کنم از لحاظ خيليها اصلا ممکن و منطقی نیست
اما فكر مي كردم برادرم نمي تونه تحمل كنه دوست نداشتم غصه بخوره شاید خیلی دوستش دارم مثلا بگیم صادق فرستادیم خارج برای تحصیلات
يه خواهر ديگه م روحش قوي هست اما روي جسمش اثر ميزاره قلبش ضعيفه و از جواني تپش قلب داشت البته منم قوي نيستم و اداي قوي ها رو در مياوردم
روز تصادف وارد خونه که شدم داشتم تعريف مي كردم كه از ماشين كه خودم رو انداختم بيرون و منظر خانم اينا رو ديدم گفتم روسري يا مقنعه به من بديد ،برادر شوهرم با صدای بلند گريه كرد لابد یاد کربلا و بی معجر شدنها افتاده بوده
وبه یاد روضه های که مطالعه می کرده چون هم سخنراني مي كرد هم مداحي ،كلا خيلي با سواده (زمان کرونا فوت کرد )شادی روحش صلوات
من فكر ميكردم او بايد آرام و صبور باشه گفتم شما گریه نکنید
اخه اون موقع همسرم چیکار کنه؟
برای همسرم آخر دنیا رسیده بود
ما سه سال با برادرشورم اینا توي يك خونه قديمي مي نشستيم
دوتا اتاق ما،دوتا اتاق اونها
در مورد منظر خانم بگم
من میگرن دارم و اون سالها خیلی شدید بود گاهی تا آمپول مسکن و خواب آور نمی زدم خوب نمی شدم منظر خانم چند خونه اونور تر از ما می نشستند و تزریقات بلد بود من با اون حالم برام مقدور نبود برم درمانگاه ایشون لطف می کردند و برام می زدند
خانواده ی خیلی خوبی بودند اونجا چه حرفی پیش می اومد یادم نیست اما می دونم اونجا احساس آرامش می کردم سه تا دختر داشت، دخترای خوبی بودند
خلاصه سرم گرم می شد و اصولا یک ساعتی اونجا بودم
صحبت صمیمانه می شد و گذر زمان احساس نمی کردم لابد اونها هم از من خوششون میومده که صحبت می کردند وگرنه مجبور بودم سریع آمپولم رو بزنم و بیام خونه . اونجا محیطی بود که دوست داشتم روابط خوبی داشتند و حرفهای خوبی زده می شد . دخترش تازه داشت مداحی می کرد
یادم باشه رفتم اون محل برم سراغشون
(من کلا آدم بی معرفتی هستم )
دیگه تا می اومدم خونه آمپول خواب اور هم اثر کرده بود
میخوابیدم تا بهتر بشم
البته چون اون محل منزل پدرشوهرم و الان حسینه هست بعدها هم دیدمشون
از علیرضا بگم
عليرضا بر اثر عدم رعايت بهداشت و رسيدگيه درست سوختگيهاش عفونت كرده بود و گفتند بايد جراحي بشه
جراحي يعني بيهوش كنند و همه ي سوختگيها رو با فرچه تميز كنند و در بیمارستانی که بستری بود يك روز انجام شد
ساعت ملاقات كه رفتم يكي از بچه هاي هيت اومده بود حدود بيست و چند سال به اسم مجتبي
ما بايدعليرضا رو از پشت شيشه ميديديم
عليرضا اصلا حالش خوب نبود و علاوه بر دست و پا ، صورتش رو هم باند پيچي كرده بودند حتي حا ل وحوصله ي نگاه كر دن هم نداشت اقا مجتبي معلوم بود ادم باشعوري بود چون هر كس ديگها ي بود حالش گرفته مي شد اما او بر خودش مسلط بود و حرف ميزد با عليرضا
حتي حرفي زد كه ياداور موضوع خنده داري در هيّئت بود و عليرضا لبخندي زد او كه روزي صد بار قهقهه ميزد حالا اين اولين خنده بعد از تصادف بود
و من كلي خوشحال شده بودم
هم از اومدنش تشكر كردم هم از اينكه خندونده بودش
اما بعدها كه در مورد اين خنده سوْال كردم بدونم موضوع چی بوده
تعریف کرد و بعد گفت من الكي خنديدم بر حسب ادب
ديدم داره تلاش مي كنه من بخندم منم خندیدم وگرنه ....
آفرین پسرم آفرین که با اینهمه درد با اینکه فقط ۱۱سال داشتی الکی خندیدی
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯نسخه دین برای تربیت نسخه خالق برای مخلوقه. خالق از بالا به انسان نگاه میکنه و بدون جهله.
⭕️ نسخه غرب برای تربیت، نسخه مخلوق برای مخلوقه. مخلوق از پایین نگاه میکنه و تازه میخواد از بعضی چیزا سر در بیاره و سرتا پا جهله.
#تربیت_فرزند #من_دیگر_ما
#محسن_عباسی_ولدی
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
سلام هموطن بی حجاب من❗️
از تو متنفر نیستم.
امروز که داشتی وسط پاساژ خرید راه میرفتی، کاش میدیدی که چطور چشمان مردهای هوسران را به اندام خود جلب کرده بودی،
که هیچکدامشان تو را «باشرافت» نمی دانند.
چقدر دلم برایت سوخت.
دلم برایت سوخت که چطور ساده دلانه در ذهنت فرو کرده اند که
با برداشتن روسری و لخت کردن سر و گردنت، و نمایش اندامهایت به آزادی رسیده ای.
به حقوق زنانگی ات رسیده ای.
👺 از اینکه چطور تو را فریب دادند
که آنچه «حقوق مردهای هوسران» است
یعنی: لخت دیدن زنها... را
در ذهن کوچک تو به عنوان
«حقوق زنها» قالب کردند.😱
😔 من فقط دلم برایت سوخت
که چطور از میان این همه حق،
حق آرامش، حق امنیت،
حق محیط پاک، حق مترو
و اتوبوس امن جنسیتی،
حق انسان نگریستن به جای زن نگریستن،
حق خانواده سالم و...
💃 فقط بی حجابی را
به عنوان «حقوق زن» به تو چپاندند.❗️
هموطن بی حجاب من!
شاید خیلی از مردها به تو نگویند.
اما من می گویم.
در دل همه ما مردها
زن با حجاب، نجیب تر است
قابل احترام تر است
زن با حجاب با حیاتر است
حتی اگر هزار سال بگذرد نیز،
این طبیعت ما مردهاست .
در چشم ما زن بی حجاب،
«زن ارزان» است،
«زن مفت» است،
که فقط ابزار جنسی است و بس.
که به جای مغزش باید موهایش را نشان دهد تا جلب توجه کند.
در نظر همه ما مردها،
زن فقط و فقط بخاطر «حیا» و «پاکی» اش،
جذابیت حقیقی دارد.
نه بخاطر لخت و برهنه بودنش.
امروز که روسری برداشتی،
شاید ندانی آخرش چه میشود.🔥
👀 اما بنشین و ببین❗️
روزی که شوهرت
به همین ارزانی و مفتی
که تو را در معرض دید دیگران می گذارد 😳
و زنهای دیگر را هم به خانه و حریم تو بیاورد.
هموطن بی حجاب من!
اگر امروز آمار طلاق و خیانت و اعتیاد و بزهکاری ۱۰ از ۱۰۰ است،
بنشین و ببین،
که نتیجه ی «آزادی» تو
یا درست تر بگویم
توهم آنچه که به اشتباه
از «آزادی در ذهنت فرو کرده اند»
۱۰ سال دیگر، ۲۰ سال دیگر
در ایرانِ نجیب من،
در ایرانِ مسلمان من
و روزی خواهد آمد ...
که آمار هولناک طلاق و خیانت
و اعتیاد و افسردگی
و قتل های خانگی
به همان آمریکا و انگلیس خواهد رسید. 😞
(هر ۲۰ ثانیه تجاوز به یک کودک، هر ۲ ثانیه تجاوز به یک زن).
و آن وقت، دیگر برگشتن به جامعه سالم، جامعه امن و خانواده محور، محال است.
بنشین و ببین،
عاقبت دروغ مسخره ای که:
❌ «در خارج، زن و مرد مثل چوب خشک از کنار هم رد می شوند» ❗️
و دروغ مضحک «بی حجابی عادی می شود»
چطور باعث عادی شدن = تجاوز و خیانت و قتل های خانگی و طلاق و زن بازی های روزانه خواهد شد.
🔚 آخر این راه همین است و بس
💠 ... و اما هموطن باحجاب من!
از اینکه برای حفظ خودت و زنان و مردان ایرانی، زحمت حجاب رو تحمل میکنی...
سر تعظیم در برابر تو فرود میآورم.
خدا تو را در دنیا و آخرت همنشین با اولیای خود کند.
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
اشتباهی که تکراری بشه،
عذرخواهی رو بیارزش میکنه،
عذرخواهیای که تکراری بشه،
بخشیدن رو بیارزش میکنه،
بخشیدنی هم که تکراری بشه،
رابطه رو بیارزش میکنه،
یه سری چیزا ارزششون به عادی نشدنشونه؛
مراقبشون باشیم!
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
هدایت شده از روشنگری ۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبهای متفاوت
به کانال روشنگری باکلیپهای مستند
معتبرباارسال کم بپیوندید👇
@Roshangaree1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۶ دقیقه حال خوب👌
#دکتر_عزیزی
دکتر عزیزی :تکلیفت رو انجام بده نتیجه با تو نیست
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
روانشناسی قلب 33.mp3
7.03M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 33
🎧آنچه خواهید شنید؛
❣️قرآن، چند تا آينه بهمون معرفی کرده؛
تاتوی همین دنیا،
چهره باطن مون رو توش نگاه کنیم!
🔻یکی از این آینه ها رو بشناسیم.
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
#خاطرات_تلخ که با حضور خدا شیرین می شود
قسمت نهم
روزي كه عليرضا جراحي شده بود اون شيشه كه ما بايد أز اونجا عليرضا رو مي ديديم پرده داشت و پرده كامل كنار نبود وعلیرضا درست ديده نمي شد يعني فقط يك نفر مي ديدش
خوب من قبل أز ساعت ملاقات رفته بودم اما يكي يكي بعضي اومدند
همون روز رو مي گم كه اقا مجتبي اومده بود و عليرضا رو خندوند
اشاره كردم پرده رو كنار بزنيد كنار شيشه علیرضا اولين نفر بود
پرده رو كنار زدند و كلي خاك یا غبار أز پرده ريخت
فقط ما ميكروب داشتيم نبايد تو مي رفتيم بعد وضع پرده اينطوري بود !!!!!
غم عالم اومد به دلم
كه خدا به خير كنه اينهمه پرده خاك داشت و ريخت در فضا و لابد روی عليرضا
بيمارستانه كثيفي بود
لوله ي كه جهت إدرار به اقايون مي دادند بو مي داد
همون روزهاي اول محمد لوله خواست رفتم بيارم ديدم چقدر كثيفه جرم گرفته و دماغ ادم أز بوي ادرارِ مونده مي سوزه
بعد أز دو هفته مردنها شروع شد
يك پسري بود كه سوخته بود اما كاملا حالش خوب بود حدود ١٠-١١ سال تپل مپل و سرزنده
هر بار بيمارستان مي رفتيم أو را در راهرو در حال تردد مي ديدي كه به اتاق ديگران ميره و صحبت مي كنه
بعده چند روز كه نديديمش فكر كردم مرخص شده
بعد شنيديم مرده
اون اقايي كه تو اتاق عليرضا اينها بود و گفتم به همه رسيدگي مي كرد و به عليرضا گفته بود تو أز همه مردتري كه داوطلب ميشي اولين نفر براي شستن هستي
يعني عليرضا ازش پرسيده بود مرد كيه؟
در يك جمله بلند توضيح داده و بعد گفته بود با اين أوصاف تو از همه مردتري
اون مرد حالش خوب بود قرار بود مرخص بشه
همسرش گفته چند روز ديگه باش تا كامل خوب بشي اونم چند روز بعد طبقه ي بالاتر ديدم !٢٠ سال پير شده بود !
رمق نداشت راه بره أصلا مطمئن نبودم كه أو باشه انقدر تغيير كرده بود ترسیدم از تغییرش
اصلا جرأت نكردم سلام كنم فكر كردم شبيه اونه
و بعد أز دوسه روز شنيديم مرده يك مورد ديگه هم مرده بود
عليرضا مي گفت براي عوض كردن پانسمان بايد براي هر كس دستكش جديد بردارند اما با يك دستكش همه رو پانسمان كردند و عفونت رو به ديگران سرايت دادند فقط يك نفر كه موتورش در گودالي اقتاده بود و موتورش اتيش گرفته بود و صورتش سوخته بود أو اجازه نداده
چون أو يك شخص خاص به اسم اقاي ريگي فقط أو را مي شست
من ديگه شبها خوابم نمي برد
تا صبح فكر مي كردم اگر عليرضا بميره چي ؟
و هر شب به همسرم مي گفتم بياريمش خونه
من خودم مي شورم پانسمان مي كنم
يا به يك پرستار مي گيم بياد بشوره
اينجا صلاح نيست باشه
بيمارستان به همسرم پيشنهاد گرافت داده بود
يعني پوستي أز ران پاش ببرند و به دست و صورتش بزنند
من رفتم طبقه ي بالا ديدم كسي كه شكمش گرافت شده بود
شكمش مثل شيردون گوسفند بود با رنگ قهوه ي كمرنگ
همسرم ميگفت از رئيس بيمارستان سوال كردم كه اگر بچه خودت هم بود گرافت مي كردي گفته اره و قسم خورده
( انقدر اين ريس بيمارستان خوب بود كه چند وقت بعد كلا بيمارستان تعطيل شد)
من مخالفت كردم گفتم هر طور خوب بشه أز گرافت بهتره همسرم قبول نمي كرد
و مي خواست گرافت بشه
و من به مردنها فكر مي كردم
كه بر اثر عفونت پيش مي اومد
شبها خوابم نمي برد که چه تضمینی وجود داره که عفونتهای عليرضا باعث مردنش نشه .
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علت خوشحالی خانم ایناس هنیه (عروس شهید اسماعیل هنیه) پس از شهادت او🌱
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
داستان پسری به نام شیعه
#قسمت نهم
🚥 ناگهان لبهای مادرم تکان خورد
🚥 آرام با خود ، چیزی را زمزمه می کرد .
🚥 انگار شعر می خواند .
🚥 ته دلم خوشحال شدم
🚥 یعنی مادرم زنده است ؟!!
🚥 به طرف او دویدم و پدر و مادرم را صدا زدم
🚥 هر چه صدایشان زدم
🚥 هر چه گریه کردم ، هر چه ضجه زدم
🚥 آخر نه پدر بلند شد نه مادر .
🚥 گوشهایم را ، کنار لب های مادر گذاشتم .
🚥 سخنی را آرام با خود تکرار می کرد :
🌹 بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
🌹 اندوه چیست ؟ عشق کدام است ؟ غم کجاست ؟
🌹 بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
🌹 عمریست در هوای تو از آشیان جداست .
🚥 باز هم مادرم را صدا زدم
🚥 شانه هایش را تکان دادم
🚥 اما بیدار نشد که نشد و جوابم را نداد
🚥 مادر ساکت شد و ناگهان پدر بیدار گشت
🚥 او را بغل کردم
🚥 و در مورد حرف زدن مادر ، به او گفتم .
🚥 پدر با تعجب به مادر نگاه کرد .
🚥 نبض او را گرفت ولی مرده بود .
🚥 پدر گفت : مادرت چی گفت ؟!
🚥 شعری که مادرم می خواند را ،
🚥 برای پدرم خواندم
🚥 او نیز گریه کرد و گفت :
🌹 مادرت بعد از مرگش نیز ،
🌹 میخواهد به من دلداری بدهد .
🌹 این همان شعری بود که قبل از ازدواج ،
🌹 برای مادرت نوشتم .
🌹 ولی آن زمان ، حکومت آل سعود ،
🌹 به جرم یک انتقاد کوچک ،
🌹 مادرت را به مدت چهار سال ، زندانی کردند
🚥 یک روز جنازه مامان روی زمین بود
🚥 پدر می خواست مادرم را دفن کند
🚥 ولی کسی حاضر نبود به او کمک کند
🚥 نه می گذاشتند به محله شیعیان برود
🚥 و از آنها کمک بگیرد
🚥 و نه خودشان در غسل و کفن و دفن ،
🚥 به او کمک می کردند
🚥 به ناچار من و او ، مادر را غسل دادیم
🚥 پدر از زیر لباس ، مامان را غسل می داد .
🚥 به هر جا از بدنش که دست می زد
🚥 گریه می کرد و مثل زنان ضجه می زد
🚥 بدن مادر ، پر از کبودی و ورم هایی بود
🚥 که در حادثه کوچه ،
🚥 زیر پا و لگد آن نامردها ، افتاده بود
دردی می کشیدی
🌹 و به روی ما نمی آوردی .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔹 «#سواد_عاطفی و ضرورت آموختن آن»
#تراشیون
کانال روانشناسی باموضوعات همسرداری وتربیت فرزند،رشدفردی با ویسها و کلیپهای مرتبط👇
@Ravanshenasee