eitaa logo
راویان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس قم.
177 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
54 فایل
این کانال منتسب است به راویان و رزمندگان پیشکسوت و جوان قم فعال در حوزه راویتگری انقلاب و دفاع مقدس و جهاد تبیین
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹همایی که بر خانه ما ننشست مدتی قبل از عملیات والفجر ۸ ، هر روز عصر از ساختمان فرماندهی لشکر در مقر انرژی اتمی که واحد مخابرات در آن مستقر بود ، پیاده با عبور از رودخانه کارون در جمع با صفای بچه های گردان ها به ویژه گردان حضرت معصومه حاضر می شدم و به هم نشینی و گل کوچک و بگو و بخند می گذراندم و خستگی کار روزانه در مخابرات را از تن به در می کردم و بر می گشتم , البته بیشتر برای دیدن عشقم شهید جواد شکوریان بود و کمی هم حاج اکبر نوری 🌹القصه : عصری یکی از همین روز ها بعد از بازی ، حاج اکبر دست من رو گرفت و قدم زنان تا ساحل کارون رفتیم و از هر دری حرف زدیم و مشعوف شدیم . با من و من گفت که محسن , تو خواهری در خانه داری گفتم : خب گفت : اگر جوانی مومن ، انقلابی و کاردست پا پیش گذارد برای خواستگاری ، نظرت چیه؟ یه جوری شدم ، انگار از خودم خواستگاری می کردند 😄😄 گفتم : والا من که بیشتر خونه نیستم ، از وضعیت فعلی خونمون اطلاعی ندارم ، اختیار داره خواهرم هم پدرمه ، حالا کی هست این شاه داماد ؟ 😄 گفت : خب ، خوبه میگم برن راهشو کشید و رفت کنار کارون تنها ماندم و حس می کردم که دارم برادر زن می شم ، از دور به دور و وری های حاج اکبر نگاهی انداختم ، یکی ، یکیشون رو در لباس دامادی تصویر کردم ، بعض قبول می شدند و بعضی رد رفتیم برای والفجر ۸ و سال ۶۴ گذشت و من هم این جریان رو فراموش کردم و تا اواخر دهه نود ، عصرها که خدمت مادرم ، مادر شهید ناصر بخشی نیا می رسیدم ، مادر برایم خاطره می گفت ، گرچه تکراری ، ولی برایم شیرین بود و نوش جانم می کردم , عصری بود و خدمت مادر بودم ، شبکه قم خبر رحلت مادر بزرگوار یکی فرماندهان دلاور و شهید لشکر۱۷ علی بن ابی طالب ع را اعلام کرد و مستند کوتاهی از جمله گفتگوی با این مادر را پخش کرد مادرم گفت : 🌹می دونستی که این مادر شهید ، قبل از رفتن به منزل حاج مشرفیان برای خواستگاری ، کدوم خانه رو در زدند و وارد شدند ؟ من و میگی !! یاد ساحل اروند افتادم حرف های حاج اکبر نوری گفتم : نه ، چیزی نشنیدم گفت : همون سال های جنگ ، یه روزی خونه تنها بودم ، زنگ خونه رو زدند ، در رو باز کردم ، خانمی میان سال اما با صلابت و موقر وارد شد و با لهجه ترکی گفت : سلام خانم ، اینجا خانه شهید ناصر بخشی نیاست ؟ گفتم: بله ، بفرمایید گفت : مهمان نمی خواهید ؟ گفتم : قدمتون خیر بفرمایید آمد و نشست و از حال و روزگار آن روزها گفت و من هم گفتم آخرش گفت : من مادر احمدم ، همرزماش بهش می گن حاج احمد ، اگه قسمت باشه دخترتون رو‌ برای حاج احمد می خواهیم گفتم : خیر انشالله ولی من باید با پدرش صحبت کنم ، برادر بزرگترش نیستش ، جبهه رفته 🌹بگذریم خانه ما لیاقت شهید حاج احمد کریمی را نداشت و دلیل جور نشدن این وصلت را هم مادرم نگفت ، ولی تعجب کردم که بعد از گذشت سی و چند سال هم یادش بود و هم در لابلای خاطراتش یادی هم از شهید کریمی کرد یاد و خاطره شهید حاج احمد کریمی گرامی 🌹ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون‌ 🌹او به مقصودش رسید و ما هنوز آواره ایم ✍. محسن بخشی نیا 🌴با ما همراه باشید 📡انجمن راویان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس قم https://eitaa.com/anjomanravianqom
🌴هم نامی من با یک شهید 🌴یادی از شهید آقا حسین هدایی ✍راوی : رزمنده و راوی دفاع مقدس رضا بختیاری با ما همراه باشید 🌹انجمن راویان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس استان قم /👇 https://eitaa.com/joinchat/2565537994Ce5b6bd8a20
🌴 شهید سید محمد علوی، فرمانده‌ی واحد بهداری لشکر۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب "علیه‌السلام" 🌴ولادت: ۱۳۴۰، قم 🕊 شهادت: ۱۳۶۲، جزیره‌ی مجنون، عملیات خیبر 🌴مزار شهید: گلزار مطهر شهدای علی‌بن‌جعفر "علیه‌السلام" قم ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ا هم رزم سید بود. آمده بود برای دیدن پدر و مادر سید تا شهادت سیدمحمد را تسلیت بگوید. از جیبش عکسی درآورد داد به مادر سید و گفت: «این یادگاری است که پیش من مانده... این عکس برای موقعی است که سیدمحمد مجروح شده بود». مادر عکس را گرفت و بوسید. گریه کرد و پرسید: 《محمدم مجروح شده بود؟! کی؟!》 هم رزم سید گفت: «روزش را درست یادم نیست؛ ولی می‌دانم که ترکش خورده بود به پایش. به ما هم گفته بود که به پدر و مادرم نگویید ناراحت می‌شوند». مادر به صورت مهربان پسرش در عکس نگاهی کرد و گفت: 《روحت شاد باشد پسرم. چقدر تو رازدار بودی! این همه آمدی و رفتی؛ ولی ما متوجه نبودیم که مجروح شده‌ایی!.》 (راوی: همسر شهید) 🌴با ما همراه باشید 📡انجمن راویان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس قم https://eitaa.com/anjomanravianqom
🌴باران می بارید 🌴همسر شهید مصطفی احمدی روشن از ایشان : 🔷 سر قبر نشسته بودم باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود : شهید مصطفی احمدی روشن. از خواب پریدم.مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم. بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم. زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره ولی یه بار خیلی جدی پاپی اش شدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد و گفت :سی سالگی... باران می بارید شبی که خاکش می کردیم. 🌴با ما همراه باشید 📡انجمن راویان انقلاب اسلامی و قم https://eitaa.com/anjomanravianqom
🌴اگر دوتا سرباز رو نمازخوان و قرآن خوان کردی ... 🌴 گفت: آقای امینی جایگاه من توی سپاه چیه؟ سئوال عجیب و غریبی بود! ولی میدانستم بدون حکمت نیست. گفتم: شما فرمانده‌ نیروی هوایی سپاه هستین سردار. به صندلی‌ اش اشاره کرد. گفت: آقای امینی، شما ممکنه هیچ وقت به این موقعیتی که من الان دارم، نرسی؛ ولی من که رسیدم، به شما میگم که این جا خبری نیست! آن وقت‌ ها محل خدمت من، لشکر هشت نجف اشرف بود. با نیروهای سرباز زیاد سر و کار داشتم. سردار گفت: اگر توی پادگانت، دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون کردی، این برات میمونه؛ از این پست‌ ها و درجه‌ ها چیزی در نمی‌آد ...! 📚 شهید 🕊🌹 🌴با ما همراه باشید 📡انجمن راویان انقلاب اسلامی و قم https://eitaa.com/anjomanravianqom
🌴من اول عملیات راحت می شم ... عازم عملیات بدر در جزایر مجنون شمالی بودیم. تازه سوار تویوتا شده بودیم . از سردی هوا آب از دماغ همه راه افتاده بود. گروهان ما نقطه الحاق لشکر ولی عصر (عج) بود. توی این فکر بودم که در گیرو دار عملیات چه طور می توان آنها را پیدا کرد و شناخت شان تا الحاق صورت بگیرد. توی گوش مجتبی گفتم: نقطه سختی را برای عملیات به گروهانت داده اند.  معنا دار نگاهم کرد و گفت: «من اول عملیات راحت می شوم. این مشکل شماست که باید تا آخرش بروید». می خواستم بگویم چرا ادای نور بالا ها را در می آوری؟ که منصرف شدم. راست می گفت. وقتی از قایق پیاده شدیم. مجتبی، من و شهید محمد باقر فلسفی برای پاک سازی سنگرهای اطراف سیل بند راهی شدیم. هنوز به سنگر دوم نرسیده بودیم که یک عراقی با زیر پوش از سنگر بیرون پرید و در حال فرار تیربارش را روانه ما کرد. مجتبی به حالت سجده خوابیده بود. پریدم رویش و باقر هم روی من. وقتی به زور خودم را از بین شان بیرون کشیدم، هر دو پر کشیده بودند. گلوله ای به پیشانی مجتبی خورده بود. یاد حرفش افتادم که می گفت: من اول عملیات راحت می شوم. ✍راوی: حاج حسین یکتا 🌴با ما همراه باشید 📡انجمن راویان انقلاب اسلامی و قم https://eitaa.com/anjomanravianqom