#تلنگر🍃
✨بزرگی میگفت؛
زنده بودن حرڪتی است افقی،
از گهواره تا گور ...
💫اما زندگی ڪردن حرڪتی است عمودی،
از فرش تا عرش ...
زندگی یڪ تداوم بی نهایت اڪنون هاست ...
💫ماموریت ما در زندگی
" بی مشڪل زیستن " نیست،
" با انگیزه زیستن " است ...
💫" سلطان دلها " باش,
اما دل نشڪن ...
پله بساز،
اما از ڪسی بالا نرو ...
دورت را شلوغ ڪن،
اما در شلوغی ها خودت را گم نڪن ...
" طلا " باش،
اما خاڪی ...
#ما_ملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@shohadarahshanedamadarad🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥واکنش صفحه توئیتر سردار سلیمانی به شهادت شهید فخریزاده
📹ببینید | #سردار_سلیمانی :
اجازه نخواهیم داد در خاک کشور ما، خون فرزندان این ملت به سادگی توسط یک گروه تروریستی بر زمین ریخته شود./ این خون و این ملت برای ما محترم است. و ما برای این ملت صدها هزار نفر آماده هستیم، میلیونها نفر برای عزت این ملت و حیثیت این ملت جان بدهیم اما این ملت عزتمند باقی بماند.
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#دانشمند_شهید_محسن_فخری_زاده
#انتقام_سخت #دانشمند_هسته_ای
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@shohadarahshanedamadarad🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔مداحی حاج مهدی رسولی در مراسم تشییع شهید فخری زاده
خشم امروز من از قبل فزون تر گشته
از شب تیره بغداد ورق برگشته
به دم ندبه هر جمعه بر این لب سوگند
راه ما راه حسین است به زینب سوگند
ما که از کرب و بلا درس جنون می گیریم
عاقبت پاره تن و غرق به خون می میریم
@shohadarahshanedamadarad🍁
🔴امشب؛ اقامه نماز لیله الدفن برای شهید🌹
🔸قال رسول الله صلی الله علیه و آله: یشفع الشّهید فی سبعین من اهله (شهید هفتاد نفر از بستگان خود را شفاعت می کند)
🔸از مردم مومن و انقلابی دعوت می شود به پاس قدردانی از مجاهد بزرگ و دانشمند هسته ای امت اسلام، امشب پس از نماز عشاء، نماز لیله الدفن را برای شهید قرائت نماییم:
شهید محسن فخری زاده ، فرزند حسن
🔸یادآوری می شود نماز لیله الدفن از نماز های مستحب موکد است که در اولین شب خاکسپاری مومنان قرائت می شود. این نماز دو رکعت است که در رکعت اول سوره مبارکه حمد و آیت الکرسی و در رکعت دوم، سوره مبارکه حمد و ۱۰مرتبه سوره مبارکه قدر خوانده می شود.
در پایان بعد از سلام نماز می گوییم:
اللهم صل على محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الى قبرمحسن ابن حسن ....
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🙏🙏🙏
@shohadarahshanedamadarad🍁
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
#قسمت_پنج
♥️عشق پایدار♥️
یوسف میرزا مرد جنگ بود وبی حوصله وعادت به مقدمه چینی وحاشیه روی نداشت پس پرده از راز درونش برداشت سر دل را فاش نمود...برای پدر.... گفت، ازعشق دلش و گفت که عاشق دختررعیت زاده شده.... گفت که با همان نگاه اول دل از کف داده وحال ازدواج وتشکیل خانواده به سرش زده....
باقرخان با شنیدن حرفهای پسر دردانه اش خون خودش را میخورد ومدام با کف دست بر زاننویش میزد وزیر لب لااله الاالله میگفت اما از راه مهر پدرانه وارد شد وبه اوگوشزد کرد که او ارباب زاده است ودست روی هردختر زیبا وتحصیل کرده واعیونی وفرنگ رفته ای که بگذارد جواب رد نمیشنود,گفت حتی حاضراست به نزد سردارسپه بیایدودختر سردار را برای یوسف میرزا خواستگاری کند از طرفی وصلت پسرش رابایک رعیت زاده ننگ میدانست...اخه باقرخان ,خان چندین پارچه ابادی را چه وصلت با دختر عبدالله رعیت که تمام عمرش را در تپاله وپشکل دام دست و پا زده
اما این حرفها برای یوسف میرزا چون کوبیدن میخ درسنگی اهنین بودوباقر خان درک نمیکرد دلی که درپی عشق لرزید وفرو ریخت فقط با وصال است که دوباره بنا خواهد شد....
یوسف میرزا باهمان تحکم نظامی اش علم مخالفت با اورا برافراشت وپادرون یک کفش کرد تابه بتول برسد....
ورو به پدر گفت:پدر جان بزرگتری,زحمتم را کشیدی,احترامت واجب اما دل من هیچ سرش نمیشود جز انچه که میطلبد وباید به خواسته اش برسد.
باقرخان کارد میزدی خونش در نمیامد از ناچاری بلند شد ودرحالیکه به سمت حیاط عمارت میرفت بلند بلند با خود حرف میزد ,حالا برای من عاشق شده انهم عاشق دختر بی کس وکار عبدالله رعیت ونوکرها باشنیدن این کلام باقرخان گوشهایشان تیز شدوسراز کار یوسف میرزا دراوردند.
کم کم راز خان زاده دهان به دهان شد واز فردی,به فرثی دیگر از خانه ای به خانه دیگر به طوری که شب نشدهه کل ابادی خبر جدیدوشگفت انگیز خانزاده را شنیدندو به گوش عبدالله هم رسید....
وبتول بی خبراز همه جا کنار دلبر تازه از راه رسیده اش نغمه ی عاشقانه میخواند
#براساس واقعیت
@shohadarahshanedamadarad🍁
#قسمت_شش
♥️عشق پایدار♥️
عبدالله ازشایعه ای که در آبادی پیچیده بود ودهان به دهان میگشت باماه بی بی مادربتول صحبت کرد وازاوخواست تا این شایعه به واقعیت نرسیده وقاصدهای ارباب به خانه ی عبدالله نیامده اند چاره ای بیاندیشد………خانه ی اربابی ملتهب وخانه ی عبدالله ملتهب تراز ان بود,دل یوسف میرزا در تب وتاب رسیدن به بتول دخترک زیبای رعیت زاده بود ودل بتول از همه جا بی خبر در پی یار دیرینش ,عزیز تازه از سفر برگشته اش بود.
ماه بی بی, بیقرار تراز همیشه به سمت تنور رفت وته مانده های خمیر را چانه گرفت وبا صدای بلند بتول را به بیرون خواند,بتول با شنیدن صدای مادرش با سرعت از اتاق بیرون امد وگفت:مادر,چی شده؟
ماه بی بی:بیا دخترم,دیگه رمق ندارم این نانهای اخر را تو به تنور بزن,بزار منم یه لحظه کنار عزیز اقا بشینم وببینم ان طرف دنیا چه خبراست که ما نمیدانیم وبااین حرف,بتول به سمت تنور رفت وماه بی بی به سمت اتاق ,ماه بی بی استکانی چای ریخت وجلوی دامادش گذاشت وگفت:اقا عزیز حرف زیاد است اما بتول را به بهانه ای,بیرون فرستادم تا انچه که در ابادی پیچیده را به گوشت برسانم وشروع کرد به سخنانی که نقل میان مجلس این روزها بود واو رادرجریان قرارداد,بتول که بی خبراز همه جا قرصی نان گرم به دست داشت تا برای اقا عزیزبیاورد ناخوداگاه حرفهای اخر ماه بی بی را شنیدو باشنیدن این خبر انگار خانه برسرش خراب شده مانند طفل مادرمرده ای گریه سرداد.
ماه بی بی که با گریه ی دخترش متوجه حضور او شد به سمتش امد وسرش را به سینه چسپاندو دلداریش میداد وگفت:نترس دخترکم,نترس بتولم ,هرکاری چاره ای دارد ,فقط مرگ است که چاره ندارد ,اسمان که به زمین نیامده چاره کار راحت است,فردا شب خیلی ساده به عقد اقا عزیز درمیایی وکارتمام است,ارباب زاده که هیچ,بالاتراز ارباب زاده هم بیاید نمیتواند زن عقدی مردی را برای کسی دیگر ببرند………
وکاش همه چیز به راحتی که ماه بی بی میگفت بود.
هعی ,هعی از دست این روزگار که همیشه جوری میچرخد که عده ای درزیر چرخهایش له میشوند .
بتول شب تا صبح با هجوم افکار مختلفی که به سرش,هجوم اورده بود,چشم برهم نگذاشت وگاهی,از,شادی رسیدن به عزیز قند دردلش اب میشد وگاهی از فکر ارباب وارباب زاده تلخی درکامش میریخت.
صبح زود بتول بایک شادی نامحسوس آماده میشد تا عصربه همراه خانواده واقاعزیز راهی آبادی پایین شوند تا آقا سید عاقد آبادی پایین خطبه عقدشان رابخواند,چون نمیخواستند کسی متوجه شود این مراسم باید خیلی ساده وبی سروصدا انجام میشد وبعدش خانزاده توعمل انجام شده قرارمیگرفت وشاید اصلا این شایعه به واقعیت نمیپوست....
بعدازنهاربود, که عبدالله درتدارک رفتن به ده پایین بود ناگهان قاصدان ارباب رسیدند,مثل اینکه یوسف میرزا موفق شده بود باقرخان راباترفندی ویا تهدیدی راضی کند.
خانعلی مباشر ارباب داخل تنها اتاق محقرعبدالله شدوپیغام باقرخان رابا کلی وسیله برای عروس خانم داد وگفت:با دخترت صحبت کن,فردا صبح خیلی مرتب بالباسهایی که ارباب فرستاده بتول را برمیداری ومی آیی خانه ی اربابی,اونجا بهتون میگن چکارکنید....
رنگ از رخ عبدالله پرید وانگار روح از تن عروس وداماد این خانه درحال عروج به آسمان بود
ادامه دارد ...
#براساس واقعیت
@shohadarahshanedamadarad🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
⭕️ صحبت های حماسی فرزند شهید فخریزاده
آقازاده واقعی تویی...
@shohadarahshanedamadarad🍁
13.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای پادشه خوبان ، داد از غم تنهایی😔
دل بی تو به جان آمد
وقت است که بازآیی😔
مشتاقی و مهجوری
دور از تو چونانم کرد😢😭
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج اَلــــــسٰاعة🌤
@shohadarahshanedamadarad🍁