بهش گفتم بابک!
من به خاطر خانوادم
نمیتونم بیام دفاع از حرم!👀
گفت: توی کربلا هم دقیقا همین بحث بود!
یکی گفت خانوادم یکی گفت کارم
یکی گفت زندگیم؛ اینطور شد که
امام حسیـــݩ(؏) تنها موند💔...!
#خاطره_شهید
#شهید_بابک_نوری
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷#مـعـرفـی_شــهــدا
شهید محمود مراد اسکندری
نام پدر :احمد
ولادت: 1366/1/3
شهادت: 1394/11/12
محل شهادت : سوریه عملیات نصر2
🌷#خــاطـره_شــهــیـــد
زمین سنگلاخ سوریه
وقتی وارد سوریه شدیم برای عرض ادب به بارگاه حضرت زینب سلام الله و حضرت رقیه سلام الله رفتیم. وقتی حسابی دلمان ابری و دیدگانمان بارانی شد عهد کردیم که تا جان در بدن داریم نگذاریم حریم آلالله ذرهای غبار شرک داعشی بگیرد.
بعد از آن رفتیم و در گردان و دسته خود مستقر شدیم. فردا صبح برای شناسایی محیط پیرامون حرکت کردیم، هنوز چند قدمی نرفته بودیم که دیدم محمود پوتینهایش را از پا درآورد و با پای برهنه به راه افتاد...
محمود بدون پوتین و ما با پوتین و مدام میپرسیدیم چرا این کارو میکنی آقا محمود؟
هنوز چند متری بیشتر نرفته بودیم که دیدیم محمود نشست و شروع به گریه کرد، هر چی اصرار میکردیم بلند نمیشد، چند نفری زیر بغلش و گرفتیم و بلندش کردیم… بلند بلند گریه میکرد و میگفت؛ خدایا حضرت زینب سلام الله چطور این مسیر سنگلاخی رو با پای پیاده با بچههای کوچک راه رفته آن وقت من چندمتر بیشتر نمیتوانم راه بروم
🌷#وصــیـــت_نـــامـــه
محمود وصیت کرده بود او را در کنار عمویم به خاک بسپاریم تا شفاعت او شامل حالش شود، سنگ مزار عمو هم بعد از ۳۴ سال آسیب دیده بود برای همین آن را تعویض کردیم و سنگی مانند سنگ مزار برادرم برای آن تهیه کردیم و هر دو مزار شبیه به هم و با یک نام مانند دو قطعه یک پلاک در کنار هم قرار گرفتند.
🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و شهید محمود مراد اسکندری صـلوات🌼
#خاطره_شهید ♥️🎙
هر چه میگذشت وابستگے ام به او زیادتر میشد...
باورم نمیشد جوانے با این سن کم این قدر خودساخته و اهل مراقبه باشد!🍃
اوایل ورودم به بسیج بود ، ما را به اردو برده بود...
آب آشامیدنے نداشتیم!
یک لیوان از رودخانه پر کرد و گفت :"سه تا بسم الله بگو و بخور!"😁
این قدر حرفش را قبول داشتم ، بسم الله گفتم و آب را خوردم.
خندید و گفت : "چرا انقدر ساده ای و حرف من رو باور میکنے؟!"
گفتم : "شما هر چی بگے من قبول میکنم!😃♥️"
نه تنها من بلکه تمام بچه های بسیج اینطور بودند...🕊
شهید_مصطفے_صدرزاده
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🔰 #خاطره_شهید
🔸یک بار کنار سفره غذا🥘 با بچه ها نشسته بودیم که سید با خنده گفت: "من از اون آدمایی هستم که هر کی رو بیشتر دوست داشته باشم، میفرستمش جلوی گلوله💥 تا #شهید بشه. مثلا همین #ابوعلی! چون دوستش دارم میفرستمش جلوی گلوله😅
🔹این را که گفت، یکی از بچه ها گفت: "ابوعلی خواب دیدم با هم از #کربلا برگشتیم، توی فرودگاهیم🛩 و تو کت و شلوار پوشیدی که بری #مشهد. منم برم قم!"
🔸سید یه دفعه زد زیر خنده و گفت: "من خواب دیدم دارم با #ابوعلی میرم کربلا، احتمالا من رو توی کربلا جا گذاشته!"😄
بچه ها همه گفتند به به و تعبیر به شهادت🌷 کردند🕊
🔹بعد سید با افسوس گفت: "خیالتون راحت! من اونقدر آنتی #شهادت زدم که حالا حالا ها هستم! :) " بعد با خنده اضافه کرد: "ولی ابوعلی تو حتما پیکرت⚰ میره مشهد!" دستی به ریش هاش کشید و گفت: "اصلا نگران مراسما نباش!😉
🔸برای #مداحی محمود کریمے رو میاریم، سخنران آقای پناهیان خوبه⁉️بنر ها رو هم میدم داداشم محمد حسین بزنه. تو #شهید شو ما حسابی برات سنگ تموم میزاریم😁"
🔹من هم با خنده گفتم: "شهادت همه رو دیدم بعدا میرم" غذا که تمام شد با شوخی گفتم : "آقایون اگه سیر نشدید به ما چه غذا همین بود😅همه خندیدند و سفره را جمع کردیم
🗣راوی: شهید ابوعلی(مرتضی عطایی)
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌷
#شهید_مرتضی_عطایی 🌷
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
🔰 #خاطره_شهید
🔸یک بار کنار سفره غذا🥘 با بچه ها نشسته بودیم که سید با خنده گفت: "من از اون آدمایی هستم که هر کی رو بیشتر دوست داشته باشم، میفرستمش جلوی گلوله💥 تا #شهید بشه. مثلا همین #ابوعلی! چون دوستش دارم میفرستمش جلوی گلوله😅
🔹این را که گفت، یکی از بچه ها گفت: "ابوعلی خواب دیدم با هم از #کربلا برگشتیم، توی فرودگاهیم🛩 و تو کت و شلوار پوشیدی که بری #مشهد. منم برم قم!"
🔸سید یه دفعه زد زیر خنده و گفت: "من خواب دیدم دارم با #ابوعلی میرم کربلا، احتمالا من رو توی کربلا جا گذاشته!"😄
بچه ها همه گفتند به به و تعبیر به شهادت🌷 کردند🕊
🔹بعد سید با افسوس گفت: "خیالتون راحت! من اونقدر آنتی #شهادت زدم که حالا حالا ها هستم! :) " بعد با خنده اضافه کرد: "ولی ابوعلی تو حتما پیکرت⚰ میره مشهد!" دستی به ریش هاش کشید و گفت: "اصلا نگران مراسما نباش!😉
🔸برای #مداحی محمود کریمے رو میاریم، سخنران آقای پناهیان خوبه⁉️بنر ها رو هم میدم داداشم محمد حسین بزنه. تو #شهید شو ما حسابی برات سنگ تموم میزاریم😁"
🔹من هم با خنده گفتم: "شهادت همه رو دیدم بعدا میرم" غذا که تمام شد با شوخی گفتم : "آقایون اگه سیر نشدید به ما چه غذا همین بود😅همه خندیدند و سفره را جمع کردیم
🗣راوی: شهید ابوعلی(مرتضی عطایی)
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌷
#شهید_مرتضی_عطایی 🌷
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
#خاطره_شهید 🎙🍃
___
پرسیدند چرا به سوریه می روی؟!
جواب داد ؛ برای چه 1400 سال است که داریم روضه میگیریم ؟
برای این که به ائمه و شیعیان توهین نشود!
برای اینکه اصالت اسلام باید حفظ شود🖐🏻✨
کاری که امام حسین ؏ در کربلا کرد زنده نگه داشتن دین پیامبر ص بود♥️🖇
و با اسلامی که معاویه علم کرده بود جنگید!
من که هیچ ! زنم و بچم و همه ی هفت جد و آبادم فدای یه کاشی حرف حضرت زینب🙃💔
#شهید_مصطفے_صدرزاده
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
🔰 #خاطره_شهید
📍به کوچههای مدینه نمیروم جز با لباس جهاد
✨حسین میگفت: فرمانده باید خونسرد باشد تا بتواند خوب فکر کند و نیروهایش را در بدترین شرایط جمع و جور کند. فرمانده که در میدان آرام باشد، نیروهاش هم راحتتــر میجنگند. مرتضی می گفت: «به کوچههای مدینه نمیروم جز با لباس جهاد. من آنجایی که پهلوی حضرت زهرا سلام الله علیها را شکستند وارد نمیشوم به جز با لباس جهاد و انتقام.» گفتم: «چطور میخواهی با لباس جهاد بروی؟» گفت: «وقتی آقا امام زمان(عج الله) آمد و رفتم میبینی.»
#شهیدمدافعحرممرتضیحسینپور🕊🌹
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
#خاطره_شهید
دنیا اصلا برایش ارزشی نداست و به هر چیز دنیایی که فکرش را می شود کرد، می خندید و بیشتر از همه به پست و مقام. همیشه می گفت: «من فقط یک بسیجی ام.» یک بار که حمید از عملیات برگشته بود من نتیجه را جویا شدم. او خیلی کلی صحبت کرد و گفت: «بچه ها رفتند، گرفتند، آمدند» گفتم: «پس تو آنجا چه کاره ای؟» گفت: «من؟ هیچ کاره، من فقط با یک دوربین مواظب بچه ها هستم ک راهشان را عوضی نروند. من داخل هیچ کدام از اینها نیستم.»
راوی: همسر شهید
#شهید_حمید_باکری
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋