#سخن_بزرگاݩ•|🌱|•
هرڪسے بتواند..!
درد اصلیِ خود را #درڪ ڪند،
رنج هایش #ڪاهش خواهد یافت.
درد اصلے همه #انسانها، چه خوب و
چه بد، دوری از #خداست.
#خوبها یڪ جور،
#بدها یڪ جور...:)
#استاد_پناهیان
💕💕💕
@shohadarahshanedamadarad🌸
#چطورشهیدبشیم⁉️
️🌳ویژگی های #شهید هادی ذوالفقاری
۱- همیشه #دائم_الوضو بود.
۲- #مداحی میکرد.
۳- ذکر📿 میگفت.
۴- عاشق #امام_حسین(علیه السلام) و گریه😭 برای ایشان بود.
۵- #اخلاص او زنبان زد رفقا بود.
۶- اگر کسی از او #تعریف میکرد، خیلی بدش می آمد.
۷- وقتی که شخصی از زحمات او تشکر میکرد، میگفت: #خرمشهر را خدا آزاد کرد! یعنی ما کاری نکردیم☺️ همه کاره #خداست وهمه ی کارها برای خداست.
۸- انرژی اش را وقف #هیئت و کار فرهنگی کرده بود.
۹- روی صورتش چفیه می انداخت و میگفت: اگر به #نامحرم نگاه کنیم راه #شهادت بسته میشود.
۱۰- خیلی دوست🌸 داشت از حرم #حضرت_زینب(علیهاالسلام) دفاع کند و میگفت: نباید بگذاریم #حرم عمه ی سادات دست تروریست ها👹 بیفتد
۱۱- هیچ وقت از #اتفاقات نگران کننده حرف نمیزد. آرامش😌 درکلامش جاری بود
۱۲-نمیگذاشت❌ کسی از دستش ناراحت شود اگر دلخوری پیش می آمد، #سریعا از دل💗طرف در می آورد. هیچ وقت دوست🥀 نداشت کسی با دلخوری از او جدا شود
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#شهدا_را_با_صلوات_یاد_کنیم💚
@shohadarahshanedamadarad
#شهـــــدا🌷
تکیه کن به شـهـــ🕊ــدا
شهــــدا تکیه شان به #خداست
اصلا #کنار گــ🌺ـل بنشینی
بوی گل میگیری 👌
پس #گلستــان کن زندگیت را
با یاد شهــــدا 😍
#شهید_محمدتقی_سالخورده
میخوام مثل تو باشم #رفیقم❣
@shohadarahshanedamadarad🌷
#مدافع_عشق
#قسمت۵
دشت عباس اعلام میشودڪه میتوانیم ڪمـےاستراحت ڪنیم.
نگاهم رابه زیرمیگیرم وازتابش مستقیم نورخورشیدفرارمیڪنم.
ڪلافه چادرخاڪےام رااززیرپاجمع میڪنم ونگاهےبه فاطمه میندازم..
_ بطری آبو بده خفه شدم ازگرما
_ آب ڪمه لازمش دارم.
_ بابا دارم میپزم
_ خب بپز میخواااامش
_ چیڪارش داری؟؟؟
لبخند میزند،بـےهیچ جوابـے
توازدوستانت جدامیشوی وسمت مامی آیـے…
_ فاطمه سادات؟
_ جانم داداش؟
_ آب رومیدی؟
بطری رامیدهدوتومقابل چشمان من گوشه ای مینشینے،آستین هایت رابالا میزنےوهمانطور ڪه زیرلب ذڪرمیگویـے،وضومیگیری…
نگاهت میچرخدودرست روی من مےایستد،خون به زیرپوست صورتم میدود وگرمیگیرم
_ ریحانه؟؟…داداش چفیه اش روبرای چنددقیقه لازم داره…
پس به چفیه ات نگاه ڪردی نه من!چفیه رادستش میدهم واو هم به دست تو!
آن را روی خاڪ میندازی،مهر وهمان تسبیح سبزشفاف رارویش میگذاری،اقامه میبندی ودوڪلمه میگویـے ڪه قلب مرادردست میگیرد وازجا میڪند….
#اللـــــــــــــــــــــه_اڪبـــــــــــــــــــــر
بےاراده مقابلت به تماشا مینشینم.گرماوتشنگـےازیادم میرود.آن چیزی ڪه مرااینقدرجذب میڪندچیست.
نمازت ڪه تمام میشود،سجده میڪنـےڪمـےطولانےوبعدازآنڪه پیشانےات بوسه ازمهر رارهامیڪندبانگاهت فاطمه راصدامیزنے.
اوهم دست مرامیڪشد،ڪنارتودرست دریڪ قدمی ات مینشینیم
ڪتابچه ڪوچڪےرابرمیداری وباحالـےعجیب شروع میڪنـےبه خواندن…
#السلام_علیک_یااباعبدالله
…زیارت عاشورا
وچقدرصوتت دلنشین است
درهمان حال اشڪ ازگوشه چشمانت می غلتد…
فاطمه بعدازان گفت:
_ همیشه بعدازنمازت صداش میڪنےتازیارت عاشورابخونـے…
چقدرحالت را،این حس خوبت را دوست دارم.
چقدرعجیب..ڪه هرڪارت #بوی_خدا میدهد…حتـے لبخندت
دوڪوهه حسینیه باصفایـےداشت ڪه اگرانجا سربه سجده میگذاشتـےبوی عطراززمینش به جانت مینشست
سرروی مهرمیگذارم و بوی خوش راباتمام روح و جانم میبلعم…
اگراینجا هستم همه ازلطف #خداست…
الهـے#شڪرت..
فاطمه گوشه ای دراز ڪشیده وچادرش راروی صورتش انداخته…
_ فاطمه؟!!…فاطمه!!…هوی!
_ هوی و….!.لاالله الا الله….اینجا اومدی ادم شے!
_ هروخ تو شدی منم میشم!
_ خو حالا چته؟
_ تشنمه
_ وای توچراهمش تشنته!ڪله پاچه خوردی مگه؟
_ واع بخیل!..یه اب میخواما…
_ منم میخوام …اتفاقابرادرا جلو درباڪس آب معدنـےمیدن…
قربونت بروبگیر!خدااجرت بد
بلند میشوم ویڪ لگدآرام به پایش میزنم:خعلـےپررویـے
اززیرچادرمیخندد…
سمت درحسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم،چندقدم انطرف تر ایستاده ای و باڪس های آب مقابلت چیده شده.
#تو مسوولـــــــــــــــے
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
گاهے چه دلگرفته میشوی از #خدا
گاهے از حڪمتش ناراضے
گاهے شاڪر و خوشحال
گاهے مشکوک
گاهے مجذوب
گاهے نزدیڪ و گاهے دور
خدا همان #خداست
ڪاش ما اینقدر
گاهے به گاهے نمیشدیم
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
https://eitaa.com/Ravie_1370
همه را به #صبر و #خوش خلقی دعوت می کنم، خودم که فکر می کردم بعد از همسرم زنده نمی مانم ولی #خداوند خیلی به من #صبر داد. البته بدون آقا #هادی سخت می گذرد😔 این روزها؛ خیلی از شب ها با #گریه می خوابم،😭😭😭 اما هرچقدر فکر می کنم می بینم باید #راضی باشم به #مقدرات خداوند و آنچه خدا به آن #راضی هست.
احساس می کنم بعد از #شهادت شان به #خدا نزدیکتر شدم، خیلی #صبور شدم، #عاشق #آقا هادی بودم ولی الان به این رسیدم که #عشق واقعی #خداست.♡
#قران خواندن و #نماز خواندن #آرامم می کند و به من #صبر می دهد. اگر باز هم به آن روزها برگردم و بدانم کسی را که به همسری قبول می کنم فقط قرار است #چهار روز در #خانه اش باشم، بازهم #آقا هادی را انتخاب می کنم.
🍃⚘🍃
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
#مدافع_عشـــق
#قسمت_هفتم
دو ڪوهه حسینیه باصفایـے داشت ڪه اگر آنجا سر بہ سجده میگذاشتـے بوی عطر از زمینش به جانت مے نشست.
سر روی مهر میگذارم و بوی خوش را باتمام روح و جانم میبلعم...
اگر اینجا هستم همه از لطف #خـــداست...
الهـے #شڪرت...
فاطمه گوشه ای دراز ڪشیده و چادرش را روی صورتش انداخته...
_ فاطمه؟!!...فاطمه!!...هوی!
_ هوی و....!😓.لاالله الا الله....اینجا اومدی آدم شے!
_ هر وقت تو شدی منم میشم!
_ خو حالا چته؟
_ تشنمه😖...
_ وای تو چرا همش تشنته!ڪله پاچہ خوردی مگه؟
_ وای بخیل!..یه آب میخواما...
_ منم میخوام 😁...اتفاقاً برادرا جلو در آب معدنـےمیدن...
قربونت برو بگیر! خدا اجرت بده😂
بلند میشوم و یڪ لگد آرام به پایش میزنم:خعلـےپررویـے😒
از زیر چادر میخندد...
💞
سمت در حسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم، چندقدم آنطرف تر ایستاده و باکس های آب مقابلش چیده شده.
# مسئول آب است😐
آب دهانم را قورت میدهم و سمتش مے روم...
_ ببخشید میشه لطفا آب بدید؟
یڪ باڪس برمیدارد و سمتم میگیرد
_ علیڪم السلام!...بفرمایید
خشڪ میشوم ...ســلام نڪرده بودم!
#چقدخنـــگم...
دستهایم میلرزد، انگشتهایم جمع نمیشود تا بتوانم بطری ها را از دستش بگیرم...
یڪ لحظه شل میگیرم و از دستم رها میشود...
چهره اش درهم میشود ،ازجا میپرد و پایش را میگیرد...
_ آخ آخ...
روی پایت افتـــاده بود!
محڪم به پیشانـےام میزنم
_ وای وای...تروخدا ببخشید...چیزی شد؟
پشت بمن میڪنـد،میدانم میخواهـد نگاهش را از من بدزدد...
_ نه خواهرم , خوبم!....بفرمایید داخل
_ تروخدا ببخشید!.😢..الان خوبید؟...
ببینم پاتونو!....
باز هم به پیشانـے میڪوبم! #چراچرت_میگی_عاخه
با خجالت سمت درحسینیه میدوم.
صدایش را ازپشت سر میشنوم:
_ خانوم علیزاده!...
لب میگزم و برمیگردم سمتش...
لنگ لنگان سمتم می آیـد با بطری های آب...
_ اینو جا گذاشتید...
نزدیڪ ترڪه مےآیـد خم میشود تا بگذارد جلوی پایم...
ڪه عطرتش را بخوبـے احساس میڪنم
#بوی_یاس_میدهـد...
💞
همه وجودم میشود استشمام عطرش...
چقدر آرام است....#یاس_نگاهش....
💞
✍ ادامه دارد ...
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
وقتی محمدرضا از جبهه می اومد
و واسه چند روز خونه بود ، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم .
میدیدم نماز #شب میخونه و حال عجیبی داره
یه جوری شرمنده #خداست و زاری میکنه که انگار بزرگترین #گناه رو در طول روز انجام داده
یه روز #صبح ازش پرسیدم :
چرا انقدر #استغفار میکنی
از کدام #گناه می نالی
جواب داد :
همین که این همه #خدا بهمون #نعمت داده و ما نمی تونیم #شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای #شرمندگی داره...
راوی: خواهر_شهید
محمد_رضا_تورجی_زاده🌷🕊
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋