eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
465 دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷خرداد سال چهل از راه رسیده بود و حسین‌‌آقا و گل‌‌خانم روزهای پرالتهابی را پشت‌‌سر می‌‌گذاشتند. منتظر بودند و راضی به هر چه خدا برای‌‌شان تقدیر کرده‌‌ بود. هشتمین روز خرداد با شنیدن صدای نوزاد، حسین‌‌آقا به‌‌همراه تمام درختان و گل‌‌های روستای با صفای‌‌شان، کلاته‌‌رودبار دستانش را به آسمان برد و با تمام وجود شد. نامش را خلیل گذاشتند تا گوهر وجودش با دوستی خدا شکل گیرد و سرانجامی نیک برایش تقدیر شود. تحصیلات ابتدایی‌‌اش را در همان روستا به پایان رساند. از آن پس برای کار به ذوب‌‌آهن رفت و در آنجا مشغول شد. خلیل دوران خدمت نظام را در تهران گذراند. پس از پایان خدمت سربازی، شریک زندگی‌‌اش را انتخاب کرد. زینب‌‌خانم دخترعموی مهربانش، کسی بود که خلیل به اراده و خواست خداوند در کنارش قرار گرفت و هم‌‌سفرش شد برای ادامۀ راه زندگی. شش ماه بعد از آن‌‌که زندگی زیر یک سقف را با همسرش تجربه می‌‌کرد، پای ماندن نداشت. او که چند مرحله به رفته بود و نسیم خوش وصل و عطر میدان‌‌های نبرد را در کنار سجادۀ خونین هم‌‌سنگرانش تجربه کرده بود، دوباره و برای آخرین بار راهی و دوستانش شد. وقتی که می‌‌رفت، می‌‌دانست که بازگشتی ندارد. مهاجری که پروایی از رفتن نداشت. دویست‌‌وده روز حضورش در میدان رزم گواه جان‌‌باختگی‌‌اش بود. وقتی که رفت، چهارم دی‌‌ماه شصت‌‌وچهار بود. در بیست‌‌ویکم بهمن‌‌ماه در عملیات والفجر۸ زمانی که خواست پیکر پاک دوستان غواص و شهیدش را از دستان اروند بگیرد، خود نیز در آغوش اروند به گمنامی شهره یافت. خبر شهادت و گمنامی‌‌اش در اروند به همسرش رسید. بیست روز بعد دخترش به دنیا پا نهاد درحالی‌‌که خلیل غرق در دوستی خدا شده بود و گمنام دریای عشق الهی. دوازده سال قصۀ نبودنش به طول انجامید. سرانجام ، تنها نشان خلیل شد. مزار خلیل در زادگاهش روستای کلاته‌‌رودبار دامغان قرار دارد و آرامگاه دل بی‌‌قرار دخترش.🌷     “ ” ┄┅═✼✿‍✵♥️✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋 ┄┅═✼✿‍✵♥️✵✿‍✼═┅┄
🌷خرداد سال چهل از راه رسیده بود و حسین‌‌آقا و گل‌‌خانم روزهای پرالتهابی را پشت‌‌سر می‌‌گذاشتند. منتظر بودند و راضی به هر چه خدا برای‌‌شان تقدیر کرده‌‌ بود. هشتمین روز خرداد با شنیدن صدای نوزاد، حسین‌‌آقا به‌‌همراه تمام درختان و گل‌‌های روستای با صفای‌‌شان، کلاته‌‌رودبار دستانش را به آسمان برد و با تمام وجود شد. نامش را خلیل گذاشتند تا گوهر وجودش با دوستی خدا شکل گیرد و سرانجامی نیک برایش تقدیر شود. تحصیلات ابتدایی‌‌اش را در همان روستا به پایان رساند. از آن پس برای کار به ذوب‌‌آهن رفت و در آنجا مشغول شد. خلیل دوران خدمت نظام را در تهران گذراند. پس از پایان خدمت سربازی، شریک زندگی‌‌اش را انتخاب کرد. زینب‌‌خانم دخترعموی مهربانش، کسی بود که خلیل به اراده و خواست خداوند در کنارش قرار گرفت و هم‌‌سفرش شد برای ادامۀ راه زندگی. شش ماه بعد از آن‌‌که زندگی زیر یک سقف را با همسرش تجربه می‌‌کرد، پای ماندن نداشت. او که چند مرحله به رفته بود و نسیم خوش وصل و عطر میدان‌‌های نبرد را در کنار سجادۀ خونین هم‌‌سنگرانش تجربه کرده بود، دوباره و برای آخرین بار راهی و دوستانش شد. وقتی که می‌‌رفت، می‌‌دانست که بازگشتی ندارد. مهاجری که پروایی از رفتن نداشت. دویست‌‌وده روز حضورش در میدان رزم گواه جان‌‌باختگی‌‌اش بود. وقتی که رفت، چهارم دی‌‌ماه شصت‌‌وچهار بود. در بیست‌‌ویکم بهمن‌‌ماه در عملیات والفجر۸ زمانی که خواست پیکر پاک دوستان غواص و شهیدش را از دستان اروند بگیرد، خود نیز در آغوش اروند به گمنامی شهره یافت. خبر شهادت و گمنامی‌‌اش در اروند به همسرش رسید. بیست روز بعد دخترش به دنیا پا نهاد درحالی‌‌که خلیل غرق در دوستی خدا شده بود و گمنام دریای عشق الهی. دوازده سال قصۀ نبودنش به طول انجامید. سرانجام ، تنها نشان خلیل شد. مزار خلیل در زادگاهش روستای کلاته‌‌رودبار دامغان قرار دارد و آرامگاه دل بی‌‌قرار دخترش.🌷     “ https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋