eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
465 دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••* 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت"مادر شهید" 🔹صفحه ١٧٩-١٧٧ 🦋 ((جراحت گلو و تارهای صوتی)) روزها و ماه ها می گذشت تا اینکه خبر دار شدم محمّدحسین مجروح شده و به آمده و در بیمارستان کرمان درمان بستری است. سراسیمه خودم را به بیمارستان رساندم، خدا را شکر همهٔ اعضای بدنش را سالم دیدم، گردنش باند پیچی بود. نزدیکش شدم با صدایی نحیف، سلام کرد. اول گمان کردم از ضعف عمومی صدایش بالا نمی آید، بعد متوجّه شدم به گلویش ترکش اصابت کرده است ؛ و تارهای صوتی اش صدمه دیده اند و نمی تواند حرف بزند. بعد از مدّتی که از بیمارستان مرخص شد و به خانه آمد، جراحتش تا حدودی التیام یافته بود. هنوز نمی توانست صحبت کند؛ یعنی حالت حرف زدن داشت، امّا هیچ صدایی از حنجره اش خارج نمی شد. و ما مجبور بودیم لب خوانی کنیم تا بفهمیم چه می گوید. من خیلی نگران بودم و با خودم گفتم: اگر تا آخر عمر چنین باشد چه کار کنیم؟! و خودم را دلداری میدادم و می گفتم خدا را شکر زنده است. 🙂 امّا دکتر به پدرش گفته بودند که با گذر زمان دوباره می تواند حرف بزند. به این حرف ها و نظرها دل خوش کردم و راضی بودم به رضای حق. حدود سه ماه طول کشید تا دوباره توانست به طور خیلی ضعیف و گرفته صحبت کند. جالب اینجاست هر زمان برادرش از او می پرسید: «محمّد حسین چه طوری داداش؟» می گفت: «خوبم! هیچ مشکلی ندارم.☺️» خیلی دوست داشتم بدانم چه اتّفاقی افتاد که محمّد حسین از ناحیه گلو زخمی شد. بعد ها شنیدم یکی از دوستان همرزمش به نام که همراه او بوده، ماجرا را چنین تعریف کرده است : "آن شب قرار بود که همراه عدّه ای از بچّه‌ها برای محوری در گیلان غرب برویم، فرماندهٔ گفته بود که دیگر لازم نیست به شناسایی برود و بهتر است در ردهٔ بالاتری خدمت کند. به همین خاطر ، به عنوان مسئول محور و من به عنوان معاونش در این محور انجام وظیفه کنیم و بدین ترتیب ، محمّد حسین همراه ما نیاید؛ امّا او قبول نمی کرد. نمی توانست بچّه ها را به حال خود رها کند. او عادت کرده بود قبل از اینکه نیروها داخل شوند، خودش از نزدیک محور را ببیند و راهکارها را ارائه دهد. شب قبل همین کار را کرده بود، ولی با این حال آن شب هم می خواست با ما بیاید. او تصمیم خودش را گرفته بود. با محمّد حسین تیم ما پنج نفره می شد: من، محمّد حسین، حمید مظهری صفات، یک و یک بلد چی. وظیفه تخریب چی ، شناسایی راهکارها در میادین مین بود. اینکه کجا مین گذاری شده و کجا نشده است . بلدچی هم که از افراد بومی منطقه بود، کوه، تپّه و شیارها را می شناخت و بچّه ها هم کار شناسایی انجام می دادند. همهٔ بچّه ها آماده شده بودند. تجهیزاتی که همراه داشتیم سبک بود. یک کلانش و یک خشاب اضافی داشتیم، چند نارنجک و به علاوه دوتا دوربین که یکی از آن ها دید درشب بود و یک قطب نما. گفته بودند که حق درگیری نداریم و.... *•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*