eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
465 دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
♥بسم الله الرحمن الرحيم♥ قسمت اول رمان ناحله با باد سردے ڪ تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم... همینطور که سعے میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم حالا ے روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده... لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل. مسیر هم که تاکسے خور نیس اه اه اه کل راهو مشغول غر زدن بودم انقدر تند تند قدم برمیداشتم ڪ نفسام ب شماره افتاد دیگه نزدیکاے خونه معلمم بودم کوچه ے تاریڪ و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود اینجا خطرناکه سعے کن تنها نیاے با احتیاط قدم ور میداشتم یخورده که گذشت حس کردم یکے پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد به خیال اینکه توهم زدم بے تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چے بیشتر میرفتم این توهم جدے تر از ے توهم ب نظر میرسید قدمامو تند کردم و به فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راه خودشو میره و کارے با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم بدبختانه درست حدس نزده بودم از شدت ترس سرگیجه گرفتم‌ اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعے کردم نفساے عمیق بکشم تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستے محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکارے کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد چاقوشو گذاش رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخواے صورتت شطرنجے شه ها ؟ لحن بدش ترسم و بیشتر کرد از اینهمه بد بیارے داشت گریه ام میگرفت خدایا غلط کردم اگه گناهیے کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟ چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالے کن با دستاے لرزون کارے ڪ گفت و انجام دادم‌ وسایل و ڪ داشتم میریختم پایین چشم خورد ب اینه شکسته تو کیفم ب سختے انداختمش داخل استینم کیف پولم و گذاشت تو جیبش بقیه چیزاے کیفمم ے نگا انداخت و با نگاهے پر از شرارت و چشایے ڪ شده بودن هاله خون سرتا پام و با دقت برانداز میکرد چسبید بهم از قیافه نکرش چندشم شد دهنش بوے گند سیگار میداد با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون حس کردم اگه یه دیقه ے دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم اب دهنم‌و جمع کردم و تف کردم تو صورتش محکم با پشت دست کوبید تو دهنم و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دختراے این مدلے داشتم فکر میکردم یه ادم چوب کبریت مفنگے چجورے میتونے انقدر زور داشته باشه فاصله امون داشت کم تر میشد با اینکه چادرے نبودم و حجابم با مانتو بود ولے تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمے انقدر نزدیڪ نشده بودم از عذابے که داشتم میکشیدم بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولے نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود آینه رو تو دستم گرفتم وقتے دیدم تو ے باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صداے آخش بلند شد دیگه صبر نکردم ببینیم چے میشه با تمام قدرت دوییدم از شانس خیلے بدم پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دختراے شجاع و بازے کنم گریه ام ب هق هق تبدیل شده بود هم از ترس هم از درد اینبار تو نگاهش هیچے جز خشم ندیدم بلندم کرد و دنبال خودش کشوند هرچے فحشم از بچگے یاد گرفته بود و نثارم کرد همش چهره ے پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد مقاومت کردم ،از تقلاهاے من کلافه شده بود چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلے کمه میفهمے ؟ خیلے کم یهو .... 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
"از کودکی تا دانشکده افسری" «نامم علی و نام خانوادگی‌ام صیادشیرازی است. اجداد من از عشیره‌ای به نام اخت افشار می‌باشند که از اصطهبانات و نیریز در فارس تا سیرجان، بافت و جیرفت در کرمان گسترش یافته‌اند. پدربزرگم ، صیاد ،همراه فرزندانش و مال و احشامش ده‌ها سال پیش به سوی خراسان و شهرستان مشهد به راه افتادند و به شهرستان درگز کوچ کردند. پدر من ، زیاد ، کوچک‌ترین فرزند ایشان بود که در آن موقع ۱۲ سال داشت. پس از ولادت اینجانب در خردادماه ۱۳۲۳ در شهرستان درگز و حدود یک سال اقامت در این شهر، بر حسب شغلی که پدرم داشت ـ درجه‌دار ژاندارمری ، حدود دو سال در مشهد اقامت کردم و حدود ۱۵ سال در مازندران، یعنی در شهرهای گرگان، آمل و گنبدکاووس به سر برده‌‌ام. سال ششم ریاضی، یعنی سال آخر دبیرستان را در تهران گذراندم و از دبیرستان امیرکبیر فارغ‌التحصیل شدم. در سال ۱۳۴۳ وارد دانشکده افسری شدم.» علی در سال ۱۳۴۶ با درجه ستوان‌دومی در رسته توپخانه از آن دانشکده فارغ‌التحصیل شد و در طول سال‌های تحصیل به جدیت در درس و پایبندی به مذهب شهرت داشت. او دوره‌های چتربازی و رنجر را نیز با رتبه یکم بین هم‌دوره‌های خود گذراند. . ╭┅──🍀🌻🌺🌼🍀─┅╮ https://eitaa.com/Ravie_1370 ╰═━⊰🍀🌻🌺🌼🍀⊱━═╯🦋🦋