داستان«ماه آفتاب سوخته»
#قسمت_چهلم🎬:
حربن یزید به شهادت میرسد آنهم در حالی که فوجی از لشکر عمرسعد را به درک واصل کرده، روحیهٔ لشکر بهم ریخته، عمر سعد مکارانه به یسار و سالم اشاره میکند تا این دو غلام ابن زیاد که حلقه نوکری شیطان به گوش دارند غوغایی به پا کنند تا روحیه از دست رفته سپاه برگردد، یسار و سالم جلو می آیند و هل من مبارز می طلبند و یسار فریاد میزند: کجایی بریر؟ کجایی حبیب ؟ که دلم می خواهد در یک مبارزه جانانه سراز تنتان جداسازیم.
حبیب و بریر که یسار و سالم در میدان جنگ به چشمشان نمی اید از جای برمیخیزند تا با یک برق شمشیر آنها را کن فیکون کنند که امام اشاره می کند به جای خود برگردند، در این هنگام عبدالله کَلبی که با همسرجوانش به کربلا آمده، پیش میرود و اذن میدان میگیرد، امام اجازه می دهد و برایش دعا می کند.
عبدالله کلبی جلو می رود، یسار نگاهی به بازوان پهلوانی عبدالله و صورت جوانش می کند و به گمانش که او جوانی خام است پس پوزخندی میزند و میگوید: بریر و حبیب را به مبارزه طلبیده بودیم چه شد که تو مار بچه را به میدان فرستادند؟! حتما از آوازه ما ترسیدند؟!
هنوز حرف در دهان یسار است که شمشیر عبدالله کلبی حوالهٔ یسار می شود و او بر زمین می افتد و سالم در این حال فرصت را غنیمت میشمرد و از پشت به عبدالله حمله ور میشود و شمشیر سالم، انگشتان دست چپ عبدالله را قطع میکند.
ناگهان عبدالله به خروش می افتد و با یک حمله مرگبار، سالم را به درک واصل میکند و سپس رو در روی سپاه کوفه می ایستد و با لبان تشنه مبارز میطلبد، اما سپاه عمر سعد که جنگاوری عبدالله را دیده اند، پا پس میکشد، هیچ کس نمی خواهد با همچین یل شجاعی به پیکار برخیزد.
عبدالله دلش هوای حسین را میکند، به سمت ایشان می آید و حسین در گوشش چیزی زمزمه میکند که لبهای ترک خورده اش به لبخندی زیبا باز می شود و بار دیگر عبدالله به سمت لشکر دشمن می آید.
عمر سعد که میداند سپاهیان زهره شان ترکیده، گروهی را میفرستد تا دست جمعی و به یکباره به عبدالله که خون از دست چپش جاریست حمله کنند، فوجی سرباز به سمت عبدالله حمله می کند، نو عروس عبدالله که شاهد صحنه است و دل دل می کند برای دفاع از حسین و همسرش، در یک حرکت چونان شیرزنی بی باک، عمود خیمه اش را میکشد و با عمود به سمت سربازان عمر سعد حمله میکند، امام دستور میدهد او برگردد و این زن بعد از حمله ای شجاعانه، به سمت خیمه ها برمیگردد، ناگهان گروهی دیگر عبدالله را دوره میکنند و از هر طرف باران تیر و نیزه باریدن میگیرد و سپس پیکر پهلوانی عبدالله بر زمین می افتد.
همسر عبدالله بی تاب میشود، خود را به پیکر عبدالله میرساند، گویی می خواهد از او طلب شفاعت کند، صدایش بلند میشود و مرثیه ها می خواند، هر بند مرثیه ای که بر زبان جاری می کند انگار تیری زهرآگین است که بر بدن عمر سعد مینشیند و اشعه ای روشنایی بخش است که بیم بیدار شدن خفته ای از سپاه میرود
باید کاری کرد وگرنه نیم سپاه با مرثیه های این زن متوجه عمق مظلومیت و حقانیت حسین میشوند، پس شمر غلامش را میفرستد تا این ندای حق را نیز خاموش کنند و این شیرزن دشت کربلا با عمود چوبی که غلام شمر بر سرش فرود می آورد از نفس می افتد و به همسر شهیدش پیوند میخورد.
این صحنه خون مُجمع کوفی را که با تنی چند از دوستانش به سپاه حسین پیوسته اند، به جوش می آورد.
پس مجمع میخواهد با دوستانش کاری کند کارستان...
ادامه دارد
╭┅──🍀🌻🌺🌼🍀─┅╮
https://eitaa.com/Ravie_1370
╰═━⊰🍀🌻🌺🌼🍀⊱━═╯🦋🦋
ساعت ۸ شب خبر اعزام نیروها جهت دفاع از حرم عمه جان سادات دادند. قرار شد با افراد تماس بگیریم و برای حرکت ۷ صبح اطلاع رسانی کنیم تا ساعت ۲۲ مشغول تماس بودیم بجز چند نفر که شماره ما برای آنها نا آشنا بود همه پاسخ دادند حالا نوبت تکمیل کردن لیست اعزام شد و جایگزین کردن افراد . قسمت که باشه قسمت #محمد_قنبریان بود. آخه در اولین برخورد ما ، یقه ما را چسبیده بود و گفته بود اگر مرا نبرید قیامت جلوی حضرت زهرا( س) دامن شما را میگیرم. ما کاره ای نبودیم انتخاب خود خانم بود که اسم محمد در لیست اضافه شد. به محض تماس با ایشان آنقدر خوشحال شد که به شکرانه انتخابش تا صبح در امامزاده یحیی سمنان مشغول تشکر با خالق خود بود و صبح و اعزام......
به مناسب سالروز شهادت شهید مدافع حرم #محمد_قنبریان و #محمدحسین_حمزه
پیکر شهید #محمد_قنبریان پس از حدود سه سال از شهادت ایشان به میهن بازگشت .
محل شهادت خناصر جنوب حلب
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
#شهید_عبدالصالح_زارع
هر چند وقت یه بار تماس میگرفت ،
چهل و پنج روز از رفتنش گذشته بود ،
بهش گفتم : مادر نمیای؟؟
گفت : مامان از تو انتظار نداشتم !
خیلی ازش عذر خواهی کردم ...
گفت : مامان من نمیتونم بیام . با چه رویی برگردم ؟چجوری سرمو بلند کنم و خانواده ی شهدا رو ببینم؟؟..
تو خواب دیدم شهید شد و افتاد ، من بغلش کردم . سریع همه رو بیدار کردم گفتم : صالح شهید شده
همه گفتن نه آروم باش ایشالله که چیزی نیس
روز بعد که خبر شهادتشو دادن دیدم همون ساعتی که من خوابشو دیدم شهید شد.
همه دعام این بود بدنش دسته دشمنا نیوفته آخه طاقت نداشتم ...
به روایتوالده مکرمهشهیدمدافعحرمعبدالصالحزارع
شهدا شرمنده ایم
تاریخ ولادت: ۱۳۶۴/۱/۲۶
تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۱۱/۱۶
#سالروزولادت.......🎈🎂🎈
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
#حجاب_در_کلام_شهیدان
درباره #حجاب حساسیت زیاد داشت. میگفت: اگر روزی یکی از خواهرهایم را بیتوجه به حجاب ببینم روز مرگ من است...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ🌷🕊
╭┅──🍀🌻🌺🌼🍀─┅╮
https://eitaa.com/Ravie_1370
╰═━⊰🍀🌻🌺🌼🍀⊱━═╯🦋🦋
✍وقتی #چادرت را
روی سرت می کشی
وباغرورازانبوه نگاه
نامحرمان عبورمیکنی
آنگاه تومیمانی و"نورُعلیٰ نور"
وچه زیباست انعکاس #حیا
ازپشتِ این سنگـرِساده..
#حجاب
╭┅──🍀🌻🌺🌼🍀─┅╮
https://eitaa.com/Ravie_1370
╰═━⊰🍀🌻🌺🌼🍀⊱━═╯🦋🦋
"از کودکی تا دانشکده افسری"
«نامم علی و نام خانوادگیام صیادشیرازی است. اجداد من از عشیرهای به نام اخت افشار میباشند که از اصطهبانات و نیریز در فارس تا سیرجان، بافت و جیرفت در کرمان گسترش یافتهاند. پدربزرگم ، صیاد ،همراه فرزندانش و مال و احشامش دهها سال پیش به سوی خراسان و شهرستان مشهد به راه افتادند و به شهرستان درگز کوچ کردند. پدر من ، زیاد ، کوچکترین فرزند ایشان بود که در آن موقع ۱۲ سال داشت.
پس از ولادت اینجانب در خردادماه ۱۳۲۳ در شهرستان درگز و حدود یک سال اقامت در این شهر، بر حسب شغلی که پدرم داشت ـ درجهدار ژاندارمری ، حدود دو سال در مشهد اقامت کردم و حدود ۱۵ سال در مازندران، یعنی در شهرهای گرگان، آمل و گنبدکاووس به سر بردهام. سال ششم ریاضی، یعنی سال آخر دبیرستان را در تهران گذراندم و از دبیرستان امیرکبیر فارغالتحصیل شدم. در سال ۱۳۴۳ وارد دانشکده افسری شدم.»
علی در سال ۱۳۴۶ با درجه ستواندومی در رسته توپخانه از آن دانشکده فارغالتحصیل شد و در طول سالهای تحصیل به جدیت در درس و پایبندی به مذهب شهرت داشت. او دورههای چتربازی و رنجر را نیز با رتبه یکم بین همدورههای خود گذراند.
#قسمتاول
#شهیدسپهبدعلیصیادشیرازی .
╭┅──🍀🌻🌺🌼🍀─┅╮
https://eitaa.com/Ravie_1370
╰═━⊰🍀🌻🌺🌼🍀⊱━═╯🦋🦋