سلام
🌹روز هجدهم ختم صلوات جهت سلامتی و تعجیـل در امر فرج صاحب الزمان عج و سلامتی امام خامنه ای عزیزتر از جان ونیت قلبی شما عزیزان✨
هدیه به روح مطهر شهید حسن زارع صد صلوات 💫
التماس دعای فرج 🙏
@Ravie_1370🌷
📌 تکرار تاریخ
👤 عمرو عاص به ابوموسی گفت: «تو رای نده من نیز رای نخواهم داد؛ تا باهم موفق شویم...»
❌ ابوموسی رای سفید داد و عمرو عاص به معاویه رای داد و تشکیل حکومت الهی صدها سال به تاخیر افتاد.
◀️ عمرو عاصهای زمانهات را بشناس...
#مشارکت_حداکثری
#انتخابات
@Ravie_1370🌷
آخرین جمله شهید بهشتی قبل از شهادت:
جملهای که من بعد از نشستن در جلسه از آقای بهشتی شنیدم این بود که گفتند:
«این بار ما باید کاری کنیم که یک مهره آمریکا رئیسجمهور ما نباشد.»
همین جمله را که گفتند آنجا منفجر شد
#انتخاب_درست
#انتخابات
#خون_بهای_شهدا
@Ravie_1370🌷
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••*
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔶ویژه نامه فتح، سال سوّم، شماره ١١۵،دوشنبه ۴آذر ١٣٧٠ شمسی
🔹صفحه:٢٧٨_٢٧٩
#قسمت_صد_و_سی_و_یکم 🦋
🔸وصیت نامهٔ سردار شهید «محمّد حسین یوسف الهی»
مادر عزیزم! خجالت می کشم که چیزی بنویسم و خود را فرزندت بدانم، زیرا کاری را که شایسته و بایسته یک فرزند بوده است، برایت انجام نداده ام؛
مادری که شب تا صبح بر بالین من می نشستی و خواب را از چشمان خود می گرفتی و به من آموختنی ها می آموختی، مراببخش و همچنین از شما پدرم که با کمک مادرم تمام زندگی تان را صرف
بچّه هایتان کردید، خداوند اجرتان را به شما عطا کند و درجات شما را متعالی کند
و بهشت را جایگاهتان قرار دهد.
ای پدر و مادر عزیز و گرامی! چه خوب به وظیفهٔ خود عمل کردید و من چقدر فرزند بدی برای شما بودم.
شما فرزند خود را برای #خدا بزرگ کردید و برای خدا هم او را به جبهه فرستادید و در راه خدا اگر سعادت باشد، می رود.
از خواهران و برادران خود که در رشد من سهم بسزایی داشتند، متشکّرم و از خداوند متعال، پیروزی، سعادت و سلامت را برای ایشان خواستارم. 🤲
ولی ای پدر و مادر و ای خواهران و برادران عزیزم! این رسالت را شما باید زینب وار به دوش کشید.
و از عهدهٔ آن به خوبی بر می آیید و می توانید چون پتک بر سر دشمنان داخلی و خارجی فرود آیید و خون ما را هم چون رود سازید تا هر چه بر سر راه دارد، بردارد تا به دریای حکومت عدل حضرت مهدی(عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) برسید.
امیدوارم که خداوند عمر رهبر عزیزمان را تا انقلاب جهانی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) طولانی بگرداند.
و ظهور حضرت مهدی (عج) را نزدیک بگرداند تا مستضعفین جهان به نوایی برسند و صالحین، وارثین زمین شوند.
ای مردم! بدانید که تا وقتی که از رهبری اطاعت کنید، مسلمان و مؤمن و پیروزید؛
وگرنه هر کدام راهی به غیر از این دارید، آب را به آسیاب دشمن می ریزید.
همچنان که تا کنون بوده اید، باشید تا مانند گذشته پیروز باشید.
و این میّسر نیست، به جز یاری خواستن از خدا و دعا کردن. 🤲
امیدوارم که خداوند متعال به حقّ آقا امام زمان (عج) ایران را از دست شیاطین و به خصوص شیطان بزرگ نجات دهد.
و از این وضع بیرون بیاورد که بدون خدا هیچ چیز نمی تواند وجود داشته باشد.
به امید اینکه تمام دوستان گناهان مرا ببخشند، التماس دعای عاجزانه از همگی دارم.
محمّد حسین یوسف الهی
٢۴اسفند ١٣۶١ شمسی
*•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••*
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
#قسمت_صد_و_سی_و_دوم 🦋
✨ بعد از اینکه برادرم ، حسین ، به #شهادت رسید وسایلش را از جبهه آوردند .
تمام اموال او از این قرار بود : دو دست لباس ، یک عینک ، یک کفش که برای پای مجروحش درست کرده بود و یک کیف پول که تنها صد و بیست تومان درون آن بود .
چند وقت بعد نیز از طرف سپاه یک حواله پول برای ما فرستادند ؛ حقوقی بود که بابت حضور در جبهه به #محمد_حسین تعلق می گرفت .
معلوم شد که در طول #جنگ هرگز حقوق خود را دریافت نکرده است .
همان روزها این پول را به امر پدرم به حساب جبههها واریز کردیم .
فرمانده شهید « محمّدحسین یوسف الهی »
معاون #اطلاعات و #عملیات لشکر ۴۱ ثارالله بود.
♦️به روایت از برادر شهید ، محمدعلی یوسف الهی
✨ تازه به جمع بچه های اطلاعات و عملیات لشکر ۴۱ ثارالله که پیوسته بودم ، یک بار نیمه شب از خواب بیدار شدم ، دیدم همه مشغول خواندن #نماز هستند .
به خیال اینکه وقت نماز صبح شده به سراغ ظرف آب رفتم تا وضو بگیرم ، غافل از آن که درون آن ظرف نفت ریخته بودند .
در حال وضو گرفتن متوّجه بوی تند نفت شدم و غرغر کنان به سمت حمّام حرکت کردم .
از حمّام که بیرون آمدم صدای #اذان صبح از مسجد قرارگاه بلند شد.
همان لحظه بود که متوجه شدم همه همسنگران که فرمانده شهید «محمدحسین یوسف الهی » آنها را همراهی می کرد در حال خواندن نماز شب بودهاند !
♦️خاطره از مهرداد راهداری
*•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••*
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
#قسمت_صد_و_سی_و_سوم 🦋
✨ دو تن از بچّه های #اطلاعات و #عملیات برای شناسایی جلو رفتند ، اما برنگشتند .
همه نگران بودند .
فرمانده #شهید،« محمدحسین یوسف الهی » آمد و گفت :« دیشب بچهها را درخواب دیدم و اکبر به من گفت نگران نباشید ما به دست عراقی ها گرفتار نشده ایم .»
بعد از مکث کوتاهی محمّدحسین ادامه داد :« احتمالاً شهید شده اند و آب جنازه شان را به ساحل می آورد .»
یکی از بچه ها پرسید :« کی ؟ »
ایشان با قاطعیت گفت :« یکی شان شب دوازدهم و دیگری شب سیزدهم به ساحل میرسند .»
در شب دوازدهم ماه ، محمّد حسین را دیدیم که چون پدری دلسوز کنار آب به انتظار نشسته است .
حدود ساعت ۴ بامداد پیکر شهید « صادقی » به ساحل آمد و شب بعد نیز امواج آب ، پیکر شهید « موسایی » را به ساحل آورد ؛ درست همانگونه که عارف و فرمانده شهید « یوسف الهی » وعده داده بود.
✨ قبل از عملیات والفجر ۸ در #سنگر اطّلاعات و عملیّات ، در جمع صمیمی دوستان نشسته بودیم که او وارد شد و به جمع ما پیوست .
و بعد از چند لحظه انگار که میخواهد رازی را فاش کند خطاب به جمع گفت :« در این این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر ما میخورد با اشاره گفت فلانی و فلانی شهید میشود ... »
اما به من اشاره نکرد بعد از چند روز که عملیّات شد، #بسیجی عارف، سردارِ شهید « محمدحسین یوسف الهی » معاون اطّلاعات و عملیّات لشکر ۴۱ ثاراللّه،
به همان صورتی که وعده داده بود و با همان یارانی که اشاره کرده بود آسمانی شد .
♦️خاطرات از مهرداد راهداری
*•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
پشت کوچه پس کوچه های انتظار
همان جا که
فاصله ها
کمی بیشتر است
با شما
به امید نگاه مهربانی
از سر لطفم
برای آمدن و رسیدن!
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَ الْغَوْثُ وَ الرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ وَعْدا غَيْرَ مَكْذُوبٍ
@Ravie_1370🌷