eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
465 دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
رهبر انقلاب: حرکت آقای رئیسی در دو سال اخیر در قوه قضائیه مصداق حرکت جهادی شبانه‌روزی بود 🔹لازم است یک خدا قوّتی به جناب آقای رئیسی عرض بکنیم. ایشان در این دو سال و چند ماهی که مسئولیت قوه‌ی قضائیه را داشتند حقاً زحمت کشیدند، تلاش کردند، کارهای خوبی انجام گرفت در این قوه و حرکت جناب آقای رئیسی در قوه‌ی قضائیه مصداق همان چیزی بود که ما همیشه تکرار میکنیم؛[یعنی]حرکت جهادی، حرکت جهادی؛ یعنی جدی، شبانه‌روزی، پرتلاش، پرانگیزه، یک حرکت این‌جوری بود بحمداللّه. 🔹آثار خوبی هم داشت و مهمترین اثر این حرکت همین بود که امید مردم به قوه‌ی قضائیه را زنده کرد، احیاء کرد، مردم را به قوه‌ی قضائیه خوش بین کرد. 🔹ما شکایتهای مردم را از دستگاههای مختلف دریافت میکنیم، خیلی تفاوت هست بین آن قبل از این دو سال و اندی با بعد از این دو سال و اندی در نظرات مردم. خیلی تفاوت هست. امید و اطمینان به قوه را زنده کرد. 🔹این سرمایه‌ی اجتماعی است، این اعتماد مردم به دستگاههای فعال در جمهوری اسلامی یک سرمایه‌ی بزرگ اجتماعی است.
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ ویژه| ای انسان! تو فرزند بی‌نهایتی... کلیپی بسیار زیبا از سخنان شهید بهشتی که در آستانه چهلمین سالروز حادثه هفتم تیر توسط مجموعه سرچشمه منتشر شده است @Ravie_1370🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
39.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت سردار باقرزاده از تفحص شهیدی که در عالم رویا خود را مسئول گل‌های باغ امام حسین(ع) در بهشت معرفی کرد... 💠 این خاطره در محل تفحص شهید بیان گردیده است 🕊 شهید علیرضا کنی در سال ۹۴ در منطقه جزیره مجنون جنوبی تفحص گردید 🕊 شمادعوت شدید
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 ... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت3 حمیدشش تابرادروخواهردارد،فاصله سنی ماچهارسال است،بیست وسه بهمن آن سال آقاسعیدبامحبوبه خانم عقدکرده وحالابعدازبیست وپنج روزعمه رسمابه خواستگاری من آمده بود.پدرحمیدمیگفت:"سعیدنامزدکرده،حمیدتنها مونده،مافکرکردیم الان وقتشه که برای حمیدهم قدم پیش بذاریم،چه جایی بهترازاینجا". البته قبل ترهم عمه به عموهاوزن عموهای من سپرده بودکه واسطه بشوند،ولی کسی جرات نمیکردمستقیم مطرح کند،پدرم روی دخترهایش خیلی حساس بودوبه شدت به من وابسته بود،همه فامیل میگفتند:"فرزانه فعلادرگیردرس شده،اجازه بدیدتکلیف کنکورودانشگاهش روشن بشه بعداقدام کنید". نمیدانستم بامطرح شدن جواب منفی من چه اتفاقی خواهدافتاد،درحال کلنجاررفتن باخودم بودم که عمه داخل اتاق آمد،زیرچشمی به چهره دلخورعمه نگاه کردم،نمیتوانستم ازجلوچشم عمه فرارکنم،باجدیت گفت:"ببین فرزانه تودختربرادرمی،یه چیزی میگم یادت باشه،نه توبهترازحمیدپیدامیکنی،نه حمیدمیتونه دختری بهترازتوپیداکنه،الان میریم ولی خیلی زودبرمیگردیم،مادست بردارنیستیم!".وقتی دیدم عمه تااین حدناراحت ودلخورشده جلورفتم وبغلش کردم،ازیک طرف شرم وحیاباعث میشدنتوانم راحت حرف بزنم وازطرف دیگرنمیخواستم باعث اختلاف بین خانواده هاباشم،دوست نداشتم ناراحتی پیش بیاید،گفتم:"عمه جون قربونت برم چیزی نشده که،این همه عجله برای چیه؟یکم مهلت بدین،من کنکورم روبدم،اصلاسری بعدخودحمیدآقاهم بیادماباهم حرف بزنیم،بعدبافراغ بال تصمیم بگیریم،توی این هاگیرواگیرودرس وکنکورنمیشه کاری کرد"،خودم هم نمیدانستم چه میگفتم،احساس میکردم باصحبت هایم عمه راالکی دلخوش میکنم،چاره ای نبود،دوست نداشتم باناراحتی ازخانه مابروند. تلاش من فایده نداشت،وقتی عمه خانه رسیده بودسرصحبت وگلایه رابا"ننه فیروزه"بازکرده بودوباناراحتی تمام به ننه گفته بود:"دیدی چیشدمادر؟برادرم دخترش روبه مانداد!دست ردبه سینه مازدن،سنگ رویخ شدیم،من یه عمربرای حمیددنبال فرزانه بودم ولی الان میگن نه،دل منوشکستن!". ننه فیروزه مادربزرگ مشترک من وحمیداست که ننه صدایش میکنیم،ازآن مادربزرگهای مهربان ودوست داشتنی که همه به سرش قسم میخورند،ننه همیشه موهای سفیدش راحنامیگذارد،هروقت دورهم جمع میشویم بقچه خاطرات وقصه هایش رابازمیکندتابرای ماداستانهای قدیمی تعریف کند،قیافه من به ننه شباهت دارد،ننه خیلی درزندگی سختی کشیده است،زنی سی ساله بودکه پدربزرگم به خاطررعدوبرق گرفتگی فوت شد،ننه ماندوچهارتابچه قدونیم قد،عمه آمنه،عمومحمد،پدرم وعمونقی،بچه هاراباسختی وبه تنهایی باهزارخون دل بزرگ کرد،برای همین همه فامیل احترام خاصی برایش قایل هستند. &ادامه دارد...
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 ... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت4 چندروزی ازتعطیلات نوروزگذشته بودکه ننه پیش ماآمد،معمولاهروقت دلش برای ماتنگ میشددوسه روزی مهمان مامیشد. ازهمان ساعت اول به هربهانه ای که میشدبحث حمیدراپیش میکشید،داخل پذیرایی روبه روی تلویزیون نشسته بودیم که ننه گفت:"فرزانه اون روزی که توجواب رددادی من حمیدرودیدم،وقتی شنیدتوبهش جواب رددادی رنگش عوض شد!خیلی دوستت داره". به شوخی گفتم:"ننه باورنکن،جوونای امروزی صبح عاشق میشن شب یادشون میره". ننه گفت:"دخترمن این موهاروتوی آسیاب سفیدنکردم،میدونم حمیدخاطرخواهته،توی خونه اسمت رومیبریم لپش قرمزمیشه،الان که سعیدنامزدکرده حمیدتنهامونده ازخرشیطون پیاده شو،جواب بله روبده،حمیدپسرخوبیه"،ازقدیم درخانه عمه همین حرف بود،بحث ازدواج دوقلوهای عمه که پیش می آمدهمه میگفتند:"بایدبرای سعیددنبال دخترخوب باشیم،وگرنه تکلیف حمیدکه مشخصه چون دخترسرهنگ رومیخواد". میخواستم بحث راعوض کنم،گفتم:"باشه ننه قبول،حالابیاحرف خودمون روبزنیم،یدونه قصه عزیزونگارتعریف کن دلم برای قدیماکه دورهم می نشستیم وتوقصه میگفتی تنگ شده"،ولی ننه بدپیله کرده بود.بعدازجواب منفی به خواستگاری تنهاکسی که دراین موردحرف میزدننه بود،بالاخره دوست داشت نوه هایش به هم برسندواین وصلت پابگیردبرای همین روزی نبودکه ازحمیدپیش من حرف نزند. داخل حیاط خودم رامشغول کتاب کرده بودم که ننه صدایم کرد،بعدهم ازبالکن عکس حمیدرانشانم دادوگفت:"فرزانه میبینی چه پسرخوش قدوبالایی شده،رنگ چشماشوببین چقدرخوشگله،به نظرم شماخیلی به هم میاین،آرزومه عروسی شمادوتاروببینم".عکس نوه هایش رادرکیف پولش گذاشته بود،ازحمیدهمان عکسی راداشت که قبل رفتن به کربلابرای پاسپورت انداخته بود.ازخجالت سرخ وسفیدشدم،انداختم به فازشوخی وگفتم:"آره ننه خیلی خوشگله،اصلااسمش روبه جای حمیدبایدیوزارسیف میذاشتن!،عکسشوبذارتوی جیبت،شش دونگ حواستم جمع باشه که کسی عکس روندزده!"،همین طوری شوخی میکردیم ومیخندیدیم ولی مطمین بودم ننه ول کن معامله نیست وتامارابه هم نرساندآرام نمیگیرد. هنوزننه ازبالکن نرفته بودکه پدرم بایک لیوان چای تازه دم به حیاط آمد،ننه گفت:"من که زورم به دخترت نمیرسه،خودت باهاش حرف بزن ببین میتونی راضیش کنی". پدرومادرم بااینکه دوست داشتندحمیددامادشان شوداماتصمیم گیری دراین موضوع رابه خودم سپرده بودند،پدرم لیوان چای راکناردستم گذاشت وگفت:"فرزانه من توروبزرگ کردم،روحیاتت رومیشناسم،میدونم باهرپسری نمیتونی زندگی کنی،حمیدروهم مثل کف دست میشناسم،هم خواهرزاده منه،هم همکارمه،چندساله توی باشگاه باهم مربی گری میکنیم،به نظرم شمادوتابرای هم ساخته شدین،چراحمیدروردکردی؟". &ادامه دارد...
💛🌻 خدا نکند که حرف زدن و نگاه کردن به نامحرم برایتان عادی شود ، پناه می برم به خدا از روزی که گناه،فرهنگ و عادت مردم شود . @Ravie_1370🌷
✨ رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ | بقره_۲۸۶ | ✍️ دعا کردن را هم یادمان داده‌ای ! گاهی به ما آنقدر بزرگ می‌نگری که تصورش هم در خیال ما راه ندارد... ♡ دلبر جان؛ قد امتحان‌هایت را، به قد و قواره‌ی ما، برش بزن !
﷽❣ ❣﷽ جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست بیشم مجال صبر و سر انتظار نیست دیوانه این چنین که منم در بلای عشق دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست تعجیل در فرج سه @Ravie_1370🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°🌱 هرچه می خواهی بگیر 🌺🌿اما سلامم را نگیر من به عشق این سلام 🌿🌸صبحگاهی زنده ام @Ravie_1370🌷