آن شب تیمسار از همدان با همسرش در مکه تماس گرفت. خانم بابایی که به شدت هیجان زده بود، پرسید:
_عباس چه وقت میآیی؟ من چشمم به در دوخته شد.
او در حالی که عرق روی پیشانیش را پاک میکرد، به آرامی گفت:
_خاطر جمع باشید که من #عید_قربان پیش شما خواهم بود.
📖 پرواز تا بی نهایت/یادنامهی #شهید امیر سرلشکر خلبان #عباس_بابایی
▪️به مناسبت سالروز شهادت شهید عباس بابایی برای شادی روح او صلواتی عنایت بفرمایید
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
____________
@Rawphoto